دانلود تفسیر سوره حمد
سوره حمد
بسم الله الرحمن الرحیم(۱)
الحمد لله رب العالمین(۲) الرحمن الرحیم(۳) مالک یوم الدین(۴) ایاک نعبد و ایاک نستعین(۵) اهدنا الصراط المستقیم(۶) صراط الذین انعمت علیهم; غیر المغضوب علیهم; و لا الضالین(۷)
بنام خداوند بخشاینده بخشایشگر
ستایش مخصوص خداوندى است که پروردگار جهانیان است(۲) خداوندى که بخشنده و بخشایشگر است(۳) خداوندى که مالک روز جزا است(۴) پروردگار تنها تو را مىپرستیم و فقط از تو یارى مىجوییم(۵) ما را به راه راست هدایت فرما(۶) راه کسانى که مشمول عمتخود ساختى; نه راه کسانى که بر آنها غضب کردى; و نه راه گمراهان(۷)
بسم الله . . .
در قرآن مکتوب از همان آغاز که قرآن به کتابت درآمده است در اول هر سورهاى باستثناى – سوره برائت -بسم الله الرحمن الرحیم است; یعنى سوره با بسم الله آغاز مىشود. ولى دیر زمانى است که بین شیعه و سنى بر سر اینکه آیا این آیه جزء هر سوره استیا نه، اختلاف عظیمى وجود دارد. اهل تسنن آن را جزء هیچ سورهاى نمىدانند و شروع هر سوره را با بسمالله از قبیل شروع هر کار دیگر با بسمالله مىشمارند که بسمالله جزء آن کار نیست; بلکه در عمل گاهى سورهها را بدون بسمالله آغاز مىکنند. در نماز حمد و یا هر سورهاى را که احیانا بخواهند بعد از حمد بخوانند بدون بسمالله مىخوانند.
شیعه به پیروى از ائمه اطهار علیهم السلام بشدت با این مسئله مخالفت دارند، تا آنجا که ائمه اطهار فرمودهاند خداى بکشد کسانى را که بزرگترین آیه از آیات قرآن را از قرآن حذف کردهاند. اگر بسم الله را از اول سورهها برداریم دیگر این آیه را ما در قرآن نداریم جز در سوره نمل که آنهم در ضمن نقل قولى است که قرآن از ملکه سبا مىکند، که هنگامیکه نامه سلیمان را قرائت کرد گفت: انه من سلیمان و انه بسم الله الرحمن الرحیم. این نامه را سلیمان است و اینگونه آغاز مىگردد: بسم الله … الى آخر
در هر حال شیعه آن را مسلم جزء قرآن مىداند، نه اینکه آن را جداى از قرآن محسوب مىکند و مانند آنکه در آغاز هر امرى، بسم الله را مىافزاید، و در قرائت قرآن هم این آیه را از خارج بر آن اضافه کند. (۱)
آغاز کارها به نام خدا
توجه دارید که آیه مورد بحث روى هم یک جار و مجرور است و یک جمله تمام نیست. متعلق این جار و مجرور محذوف است. مفسرین در اینکه متعلق محذوف آن چیست نظرهاى گوناگون دادهاند، از جمله، «استعین» (یارى مىطلبیم) – «ابتداء» (ابتدا مىکنم) و «اسم» (نشانه و علامت مىنهیم)، که احتمال اخیر قوىتر بنظر مىرسد.
در نامگذارىها، هدفها و انگیزهها مختلف است، گاهى شخص مؤسسهاى را بنام فردى نام مىگذارد، بمنظور هدفى مادى که مىتواند در سایه این نام بآن غرض نائل گردد. و یا چنانکه معمول است مولود جدید را بنام شخصى که در گذشته مورد علاقه بوده مىنامند و مىخواهند با این نامگذارى شخص مورد نظر، حیاتى جدید یافته و به بقاء این نام زنده بماند.
ولى اینکه به بشر دستور داده شده است که کارهایش را بنام خدا بنامد، روى چه انگیزهاى مىتواند باشد؟ براى این است که کارهاى انسان جنبه قدس و عبادت پیدا کند و بنام او برکتیابد.
انسان که احساس فطرى از خداوند دارد و او را به عنوان یک موجود قدوس و منبع خیرات مىشناسد، وقتى کارش را بنام او نامید معنایش این استکه در سایه قدس و شرافت و کرامت او، این عمل نیز مقدس گردد.
و چون آغاز کردن به نام کسى مفهومش این استکه او را موجودى قدوس و منزه از جمیع نقصها و سرچشمه کمالات داسنته، و مىخواهد که عملش را با انتساب به او برکت بخشد; لذا کارها را بنام هیچکس حتى نام پیغمبر، نمىتوان آغز کرد و این است معنى تسبیح نام الله که در اول سوره اعلى به آن دستور داده شده است.
تعبیر «یسبح لله» و یا «سبح لله» و یا «سبحان الله» تسبیح براى خداوند و یا تسبیح خداوند مکرر در قرآن آمده است ولى تسبیح نام الله در قرآن تنها در اول سوره اعلى است که مىفرماید: سبح اسم ربک الاعلى; تسبیح کن نام پروردگار بزرگت را.
بنظر مىرسد که بهترین نظریه در اینجا نظر صاحب المیزان است که مىفرماید معنى تسبیح نام خدا اینستکه آنجا که مقام تقدیس و تکریم است نام مخلوق در ردیف نام الله قرار نگیرد و یا در جائى که نام الله باید برده شود، نام موجود دیگرى به میان نیاید. یعنى نه با نام خدا نام دیگرى را و نه بجاى نام خدا نام دیگرى را، که هر دو شرک است.
اخیرا در میان گروهى که دم از مبارزه با شرک مىزنند عملى رایجشده که خود از مظاهر شرک است. بجاى اینکه کارها را به نام خدا بنامند و بنام او آغاز کنند، مىگویند: بنام خلق! اگر قرار شود که نام پیغمبر را در کنار نام خدا قرار دادن شرک باشد، پس اگر بنام خلق هم آغاز کنیم جانشین براى خدا ساختن است و این دستور قرآن است که نام خدا همواره تسبیح گردد و کارهاى بشر بنام او نامیده شود; و نه بنام دیگرى. و بدین وسیله اعمال او قداستیافته و در سایه او تبرک جوید.
الله
الله یکى از نامهاى خداست. نامگذارىهائى که براى افراد و یا اشیاء مىکنند گاهى از نوع علامت است و گاهى از نوع وصف.
در قسم اول گرچه اسماء خودشان داراى معانى هستند ولى معناى آنها منظور نظر نگردیده; بلکه تنها براى تشخیص و بازشناسى این اسم گذاشته شده است و لذا حکم یک علامت را بیشتر ندارد. چه بسا در اینگونه موارد معناى نام علاوه بر اینکه حکایتگر اوصاف صاحب نام نیست، ممکن است ضد آنهم باشد مثل آنکه نام غلامان سیاه را کافور مىنهادند! (بر عکس نهند نام زنگى کافور)
در قسم دوم نام، حکایتگر شانى از شئون صاحب نام است و صفتى از صفات او را بیان مىکند.
پروردگار متعال نامى که صرفا جنبه علامت داشته باشد، ندارد و تمام نامهاى او، نمایانگر حقیقتى از حقایق ذات مقدس او است.
در قرآن کریم در حدود صد اسم براى خداوند آمده است که در واقع صد صفت است که نمونه آنها را در همین سوره ملاحظه مىنمائید:الله، رحمن، رحیم، مالک یوم الدین، ولى هیچکدام جامعیتى را که این نام دارد، ندارند; چون آنها هر کدام یکى از کمالات او را نشان مىدهند ولى این نام، نمایانگر ذات مستجمع جمع صفات کمالیه است.
کلمه الله در اصل الاله بوده است و همزه بخاطر کثرت استعمال حذف گردیده است.
درباره ریشه لغت الله چند نظر وجود دارد بعضى گفتهاند این کلمه از اله مشتق است و بعضى دیگر گفتهاند که از وله گرفته شده است و اله فعال بمعناى مفعول است مانند کتاب بمعناى مکتوب.
اگر از اله مشتق شده باشد یعنى ذات شایسته پرستش که کامل از جمیع جهات است. چون موجودى که خودش مخلوق دیگرى است و یا داراى نقص است; شایسته پرستش نخواهد بود، پس همینکه گفته مىشود الاله یعنى آن ذاتى که بگونهایست که او را باید پرستش کرد و قهرا این معانى در این کلمه نهفته است، ذات مستجمع جمیع کمالیه و مبرا از هر گونه سلب و نقص.
و اگر از وله مشتق شده باشد، وله یعنى تحیر، واله یعنى حیران و یا بمعنى عاشق و شیدا است و از این جهتخداوند را الله گفتهاند که عقلها در مقابل ذات مقدسش حیران و یا متوجه و عاشق او و پناهنده به اویند.
سیبویه، از ائمه علماى صرف و نحو ادبیات عرب است و در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم هجرى زندگى مىکرده است. وى که در فن خودش نبوغ داشته و کتابش را که با الکتاب معروف است در این فن نظیر منطق ارسطو در منطق و مجسطى بطلمیوس در علم هیئت، شمردهاند و سخنش در ادب عربى سند محسوب مىگردد و از طرفداران این نظر است که ریشه کلمه الله «وله» به معناى حیرت در مقابل عظمت و یا وله و عشق است:
مثنوى مولوى نظر او را نقل کرده و مىگوید.
معنى الله گفت آن سیبویه یولهون فى الحوائج هم لدیه گفت الهنا فى حوائجنا الیک و التمسناها و جدناها لدیک
مولوى آن حالتى را یاد آورى مىکند که انسان دردى پیدا کرده و بیچاره گشته و بىاختیار بسوى نقطهاى روى مىآورد وپناهنده مىشود، او «الله» است!!
صد هزاران عاقل اندر وقت درد جمله نالان پیش آن دیان فرد بلکه جمله ماهیان در موجها جمله پرندگان در اوجها بلکه جمله موجها بازیکنان ذوق و شوقش را عیاناندر عیان (۲)
تنها انسانها نیستند که در وقت نیاز بسوى او روى مىآورند; ماهىهاى دریا در میان امواج و پرندگان در اوج آسمانها; بلکه همان موجهاى بیجان هم نالان در پیش الله هستند!!
و احتمال قوى دارد که اله و وله دو لهجه از یک لغت باشد، یعنى اول وله بوده و بعد آنرا بصورت اله استعمال کردهاند; و وقتى آنرا بصورت اله تلفظ نمودند معنى پرستش هم پیدا کرده است; بنابراین معنى الله چنین مىشود: آن ذاتى که همه موجودات; ناآگاهانه واله او هستند و او تنها حقیقتى است که شایستگى پرستش دارد.
ترجمه الله
مىتوان گفت که در فارسى لغتى مترادف کلمه الله که بشود جاى آن گذارد نداریم، و هیچکدام رساننده تمام معنى الله نیستند. زیرا اگر بجاى الله «خدا» بگذاریم رسا نخواهد بود، چون خدا مخفف «خودآى» است و رساننده تعبیرى است که فیلسوفان مىکنند، یعنى «واجب الوجود» و یا شاید به کلمه غنى که در قرآن آمده است نزدیکتر باشد تا به الله. و اگر خداوند استعمال شود باز رسا نخواهد بود زیرا خداوند یعنى صاحب، و اگر چه الله خداوند هم هست ولى مرادف با خداوند نیت; خداوند یک شان از شئون الله است.
الرحمن الرحیم
بجاى این دو کلمه نیز در فارسى نمىتوان واژهاى یافت که عینا ترجمه آن باشد و اینکه بخشنده مهربان معمولا ترجمه مىکنند ترجمه رسائى نیست. زیرا بخشنده ترجمه جواد است و مهربان ترجمه رؤف و هر دو از صفات پروردگار است که در قرآن آمده است.
جواد (بخشنده) یعنى کسیکه چیزى دارد و بدون عوض به دیگران مىبخشد. ولى رحمان و رحیم هر دو از رحمت مشتقند و در کلمه رحمتیک معنا اضافهاى نهفته است و آن اینکه:
در مواردى که موجودات; نیازمند و مستحق است; بالفظ و یا با زبان تکوین دستش دراز است و به اصطلاح قابل ترحم است و استحقاق دارد که چیزى به او برسد; در اینگونه موارد رحمت است. منتهى; رحمت انسان وقتى به مستحقى مىرسد که تحت تاثیر حالت او قرار گیرد; و رقت قلبى رد او پدید آید، ولى خداى متعال از این امور منزه است.
پس وقتى مىگوییم رحمان و رحیم دو معنا در ذهن ما مجسم مىگردد: یکى نیاز عظیم و فراوان مخلوقات که گوئى سراسر مخلوقات با زبان قابلیتهاى خودشان همه دست نیاز بدرگاه بىنیاز او دراز کرده و التماس مىکنند، و دیگر اینکه او رحمت بىحساب خویش را بسوى آنان فرستاده و نیازهاى آنان را تامین نموده است.
این استکه بعضى از مترجمان اخیر وقتى دیدهاند که هیچ کلمهاى رساننده معانى این کلمات نیست; آیه شریفه; بسم الله الرحمن الرحیم را «به نام الله رحمن الرحیم»; ترجمه نمودهاند.
فرق رحمان با رحیم چیست؟ قبلا باید توضیح بدهیم که در زبان عربى کلماتى که بر وزن فعلان است دلالت بر کثرت مىکند مثل عطشان که به معناى عطش کثیر است. و کلماتى که بر وزن فعیل است که اصطلاحا آنرا صفت مشبه مىگویند دلالت بر نوعى ثبات و دوام مىکند.
رحمان که بر وزن فعلان است دلالت بر کثرت و وسعت مىکند و مىرساند که رحمتحق همه جا گسترش پیدا کرده و همه چیز را فرا گرفته است.
اصولا هر چیزى; چیز بودنش مساوى با رحمتحق است چون وجود و هستى عین رحمت است; چنانکه در سوره اعراف آیه ۵۶ آمده است و رحمت و سعت کلى شىء (رحمت من همه چیز را فرا گرفته است) و در دعاى کمیل مىخوانیم و برحمتک التى وسعت کلى شىء.
این گونه رحمتحق استثناء ندارد; و اینطور نیست که شامل انسانها باشد و غیر انسانها را شامل نشود و یا در انسانها تنها انسانهاى مؤمن را فرا گیرد، خیر; بلکه سراسر گیتى مشمول رحمانیتحق است و یا عین آن استیعنى آنچه در عالم هستى هست رحمتحق است.
درسى که مىتوان از جمله بسم الله الرحمن الرحیم آموخت این است که آنچه که از خدا به عالم مىرسد دو گونه نیست; خیر و شر. بلکه آنچه از او مىرسد جمله نیکو و رحمت است و این رحمتشامل جماد و نبات و حیوان و انسان به تمام اقسامش مىگردد چون اصولا فاتحه و گشایش هستى با رحمتحق است.
و اما رحیم که بر وزن فعیل است دلالت بر رحمت لاینقطع و دائم حق مىکند. رحمان که دلالت بر رحمت واسعه پروردگار مىکرد و شامل همه موجودات مىگشت ولى بالاخره در این عالم یک سلسله از موجودات پس از هستى معدوم مىشوند و فانى مىگردند. ولى رحیم نوعى از رحمت است که جاودانگى دارد و تنها شامل آن بندگانى است که از طریق ایمان و عمل صالح; خود را در مسیر نسیم رحمتخاصه حق قرار دادهاند!!
پس پرودگار یک رحمت عام دارد و یک رحمتخاص. با رحمت عام خودش همه موجودات را آفریده است که از جمله آنان انسان است.
انسان که تنها موجود مکلف است و خودش مسئول خویش است اگر وظائف و تکالیفى که به عهدهاش نهاده شده بود انجام دهد; مشمول رحمتخاص الهى خواهد شد. رحمان اشاره به آن رحمت بىحسابى است که همه جا کشیده و مؤمن و کافر و حتى انسان و جماد و نبات و حیوان ندارد ولى رحیم اشاره به رحمتخاص است که به انسانهاى مطیع و فرمانبردار اختصاص دارد. (۳)
الحمد لله
در اینجا هم باید بگوئیم که ما لغتى در فارسى نداریم که ترجمان کلمه حمد باشد. البته دو کلمه است که نزدیک به معناى حمد است و آنها در فارسى معادل دارند و معمولا براى ترجمه حمد از معادل آنها استفاده مىشود. یکى از مدح که معادل آن ستایش است و دیگرى شکر که به سپاس ترجمه مىشود. ولى هیچکدام به تنهائى رساننده معناى حمد نیست.
کلمه مدح نزدیک به حمد است و حتى بعضى احتمال قوى مىدهند که دو تلفظ از یک کلمه باشند. چنانکه در زبان عربى نظائر آنها زیاد داریم مثل خلص و لخص و ایس و یئس که هر دو حروفشان یکى است ولى جایشان عوض شده است.
مدح به معناى ستایش است; ستایش از احساسهاى مخصوص انسانس است، یعنى این انسان است که داراى این درجه از ادراک و احساس است که وقتى در مقابل کمال و جلال; زیبائى و بهاء قرار مىگیرد; این احساس; بصورت عکس العمل در او پیدا مىشود که او را ستایش کند; این احساس در حیوان نیست. حیوان نه آن کمال و جلال و عظمت را درک مىکند و نه قدرت دارد که ستایشگر این اوصاف باشد.
البته گاهى عمل ستایش; در انسان بصورت پستى ظاهر مىگردد که آنرا چاپلوسى مىگویند و از صفات رذیله محسوب مىگردد. چاپلوسى درموردى است که انسان امر بى حقیقى را ستایش مىکند. و بسیار زشت است که انسان آن قدرتى که خداوند به او داده است تا کمالها و جمالها و عظمتهات و زیبائیهاى واقعى را ستایش کند; آن را در پاى موجودى که هیچ ارزش ستایش ندارد;از روى طمع مصرف نماید. این قدرت براى این است که انسان آن احساس عالى را;یعنى تمجید و تکریم و تنظیم یک کمال را; ارضاء و اشباع نماید; نه اینکه در دمتحس طمع که نوعى پستى است قرار دهد. در ستایشهاى واقعى هیچگونه طمعى در کار نیست; بلکه امریست فطرى و طبیعى انسان هنگامیکه به هنر زیبائى برخورد مىکند; مثلاورق قرآنى که سالها پیش توسط بایسنقر نوشته شده مىبیند محو زیبائى آن مىگردد بىاختیار آن را ستایش مىکند. اگر کسى در اینجا از انسان سؤال کند چرا ستایش مىکنى مگر کسى چیزى در مقابل این ستایش مىدهد؟ چه جواب مىدهیم؟ خواهیم گفت مگر لازم است چیزى بدهند؟! من انسانم و انسان از آن جهت که انسان است وقتى در مقابل عظمتى و جلالى و جمالى و کمالى قرار گرفت قهرا خاضع مىشود و خضوع خود را بصورت ستایش اظهار مىدارد. این معناى کلمه مدح است ولى حمد تنها این مفهوم نیست.
احساس پاکیزگى دیگرى در انسان وجود دارد که باز از امتیازات انسان است که آنرا «سباسگزارى» مىگویند و ترجمه کلمه «شکر» است. و آن در وقتى است که از ناحیه کسى به انسان خیرى برسد، انسانیت انسان اقتضا مىکند که نسبت به او اظهار امتنان بنماید. فرض کنید هنگامى که انسان با اتومبیلش از محلى در حال عبور است اگر با اتومبیل دیگرى برخورد کند که او حق عبور دارد و مىتواند از راه استفاده کند، در چنین حالى اگر او توفق کرد و اجازه داد که ما قبلا عبور کنیم، ادب انسانى که مقتضاى فطرت پاک او است اقتضا مىکند که با گفتن کلمه «متشکرم» و یا عملا با تکان دادن سر یا دست از او سپاسگزارى بعمل آورد. این صفت به این حد در حیوان وجود ندارد و از مختصاد انسان است. و اینکه خداى متعال در قرآن سؤال مىکند هر جزاء الاحسان الا الاحسان، سؤالى است که مخاطب آن فطرت سلیم انسانى است و وجدان پاک انسان پاسخگوى آن است.
و اینکه گفته شده استکه اگر هر کس خودش را بشناسد، خدا را نیز مىشناسد، مطلب بسیار عظیم و درستى است. شناخت کامل انسان خویش را، راهى است که بشناخت الله منتهى مىگردد. یکى از راههاى شناختن انسان همان شناختن احساسهاى خاص انسانى است که یکى از آنها همین احساس سپاس است که فرمانده آن وجدان است و به تعلیم و تربیتهاى محیط مربوط نیست و از آداب و رسوم محلى بشمار نمىرود. و اختصاص به اقلیمى غیر اقلیمى ندارد. آداب و رسوم است که با تغییر زمان و مکان دگرگون شده و حتى گاهى عینا متضاد مىشود. مثل کلاه از سربرداشتن و گذاشتن که هر دو علامت احترام است ولى هر کدام در جامعهاى مرسوم است و در هیچ جامعهاى دیده نشده است که پاداش نیکى را بدى بدهند و با اینکه این جزء رسوم محلى است توجیه نمایند!!
حمد
نه مدح خالص است و نه سپاسگزارى خالص; پس چیست؟ مى توان گفت اگر هر دو بهم ترکیب کنیم; حمد است. یعنى مقامى که هم لایق ستایش است بدلیل عظمت و جلال و حسن کمال و بهاء و زیبائى که دارد، و هم لایق سپاسگزارى است بدلیل احسانها و نیکىها که از ناحیه او رسیده است; آنجاست که کلمه حمد بکار مىرود.
پىنوشتها
۱- شیعیان در مسئله فوق اتفاق نظر دارند ولى میان اهل تسنن اختلاف نظر است; بعضى با نظر شیعه موافقاند و بعضى سخت مخالف و بعضى قائل به تفصیل هستند.
ابن عباس، ابن مبارک; عاصم; کسائى، ابن عمر، ابن زبیر، ابن هریره عطاء; طاووس و نیز امام فخر رازى در تفسیر کبیر; و جلال الدین سیوطى در اتقان که مدعى تواتر روایات هستند; از طرفداران نظریه جزئیت مىباشند. بعضى مانند مالک و ابو عمرو و یعقوب مىگویند که جزء هیچ سورهاى نیست و تنها براى اوائل سورهها تیمنا نازل گشته و نیز براى فواصل سورهها مىباشد.
ولى بعضى از پیروان مسلک شافعى و حمزه قائل به تفصیلاند که مىگویند تنها در سوره حمد جزء سوره است ولى در سورههاى دیگر نیست.
به احمد بن حنبل بعضى قول اول را نسبت دادهاند (تفسیر ابن کثیر ج ۱ ص ۱۶) و بعضى قول تفصیل را (تفسیر آلوسى ج ۱ ص ۳۹)اما راجع به قرائت آن در نماز از نظر فقهاء عامه:
۱- الحنفیه قالوا یسمى الامام و المنفرد سرا ۲- المالکیه قالوا یکره الاتیان بالتسمیه فى الصلوه المفروضه ۳- الشافعیه قالوا البسمله آیه من الفاتحد فالاتیان بها فرض ۴- الحنابله قالو التسمى سنه و لیست آیه من الفاتحه (نقل با تلخیص از کتاب الفقه على المذاهب الاربعه) ولى شیعه بدلیل روایاتى که از اهل بیت نقل شده است و نیز به سیره مسلمین تمسک کرده و همگى فتوا به جزئیت و وجوب قرائت دادهاند. ورایات را مىتوانید در کتابهاى فروع کافى باب قرائه القرآن ص ۸۶ و استبصار باب الجهر بالبسمله ج ۱ ص ۳۱۱ و تهذیب باب کیفیه الصلوه و صفتها ص ۱۵۲ و وسائل الشیعه باب ان البسملد آیه من الفاتحه ج ۱ ص ۳۵۲ مرجعه فرمائید.
۲- مثنوى چاپ کلاله خاور ص ۳۴ بیت ۳۷
۳- در روایات فرق رحمان و رحیم اینچنین بیان شده است: عن الصادق (ع) (فى حدیث) و الله اله کل شى، الرحمن لجمیع خلقه; الرحیم بالمومنین خاصه (کافى – توحید صادق – تفسیر عیاشى)
که در این حدیث رحمن حاکى از رحمت پروردگار است نسبت به تمام موجودات و رحیم تنها به مؤمنین.
حمد مخصوص خداوند است
بعید نیست که در معنى حمد; مفهوم دیگرى نیز دخالت داشته باشد و آن مفهوم پرستش است پس در مفهوم حمد سه عنصر در آن واحد دخیل است: ستایش; سپاس; پرستش; به عبارت دیگر حمد; ستایش سپاسگزارانه پرستشانه است. شاید اینکه طبق این آیه: حمد مخصوص خداوند است و غیر او محمودى نیست، از این جهت است که در مفهوم حمد; مفهوم پرستش هم هست.
مفسرین در این جهت اتفاق نظر دارند که معنى آیه این است که تمام «حمد»ها از آن خدا است. اگر در کلمه حمد غیر از سپاسگزارى مفهوم خضوع و فروتنى عابدانه نباشد، و تنها معناى حمد سپاسگزارى باشد; چرا نباید انسان در مقابل وسائط انسانى که خدا براى او قرار داده استسپاسگزارى کند؟ مخلوقاتى که خدا به وسیله آنها خیرى به انسان مىرساند; نیز باید سپاسگزارى و قدردان آنها بود. تا آنجا که گفته شده است «من لم یشکرالمخلوق لم یشکر الخالق» هر کس مخلوق را سپاسگزار نباشد; خالق را سپاسگزار نبوده است. پدر; مادر; معلم و تمام آنها که همواره وجود انسان مشمول خیرها و احسانهاى آنان بوده است همه را باید شکرگزار بود، هیچ گاه نمىتوان بعذر اینکه من شکر خدا را مىکنم و به بندگان کارى ندارم، آنان را فراموش کرد و شکر نعمتشان را بجاى نیاورد. ولى باید توجه داشت که این طور نیست که یک جا بنده را باید شکر کرد و یک جا خدا را، بلکه در همان حال که بنده را سپاسگزارى مىکنید، باید توجه داشته باشید که بنده استقلال ندارد، در همان چیزى که از ناحیه بنده به انسان رسیده استخداوند پیش از آن استحقاق شکر دارد.
پس از اینجا که حمد مخصوص الله است معلوم مىگردد که معنایش تنها سپاسگزارى نیست بلکه ستایش و پرستش نیز در آن گنجانده شده است.
خداوند به دلیل این که یگانه شایسته پرستش است و به دلیل این که رحمن و رحیم است او را ستایش و سپاس و پرستش مىکنیم.
خلاصه اینکه حمد یک احساس پاک درونى انسانى است و از اعماق روح هر انسان سرچشمه مىگیرد که جمال و جلال را بستاید و در مقابل عظمتخاظع باشد. و این استکه سوره حمد مستلزم معرفت الهى استیعنى تا انسان نسبت به خداوند معرفت کامل پیدا نکند نمىتواند یک سوره حمد را درست و صحیح و به صورت واقعى که لقلقه لسان نباشد، بخواند.
مثلا ملاحظه کنید که شما وقتى به انسانى برخورد مىکنید که داراى روح بسیار متعالى و بزرگى است و داراى ملکات و فضائلى تشخیص مىدهید، و هنگامیکه به او نیازى پیدا کردید دریافتید که وى بدون هیچ گونه چشم داشتى در رفع نیاز شما دریغ نداشته و خیر و احسان او بشما رسیده است، اکنون که شما در مقابل عظمت روحى این شخص خاضع گشتهاید اگر نامى از او در محفلى برده شود شما همچون بلبلى که در مقابل گل قرار گرفته، عاشقوار به مدح او سخن آغاز کرده و از ته دل او را مىستائید! این ستایش از عمق روحتان سرچشمه گرفته و چه بسا با این ستودن، احساس لذت و راحت مىنمائید!!
در نماز، انسان یک چنین حالتى دارید و ما معتقدیم و بارها گفتهایم که عبادت لازمه شناختخداوند است و تا خدا شناسى کامل نگردد عبادت اوج نمىگیرد.
در این جا نکته جالبى که شایان توجه است این است که بعد از الحمدلله چهار صفت دیگر آمده است (رب العالمین – الرحمن – الرحیم – مالک یوم الدین) که البته هر کدام درى بسوى معرفتحق است که توضیح خواهیم داد.
ولى تا آنجا که این صفات نیامده و فقط حمد را اختصاص به الله – ذاتى که شایسته پرستش و ستایش است – داده عالیترین درجه را مىرساند. یعنى ذاتى که قطع نظر کارهاى او و احسان او بخودم، و قبل از اینکه من به آغاز و انتهاى علم و دانش و آفرینش خودم و این گیتى پهناور نظر داشته باشیم، او خودش شایسته حمد است و او را باید بستائیم!! البته این درجه را همه کس نمىتواند ادعا کند و آن على بن ابیطالب است که مىگوید:
الهى ما عبدتک طمعا فى جنتک و لا خوفا من نارک بل وجدتک اهلا للعباده فعبدتک.
پروردگارا!این که من ترا پرستش مىکنم نه براى بهشت توست و نه براى ترس از جهنمت. اگر بهشت و جهنمى هم خلق نمىکردى من تو را چون شایسته پرستش هستى عبادت مىکردم.
پرستش من براى این نیست که مرا خلق کردى و به من احسان نمودى و نه چون در آخرت به عبادت کنندگان بهشت مىدهى، بلکه چون تو هستى و تو لایق پرستشى!! (۱)
و به قول سعدى:
گر از دوست چشمت باحسان اوست تو در بند خویشى نه در بند دوست خلاف طریقت بود کاولیاء تمنا کنند از خدا جز خدا (۲)
فرمت فایل: WORD
تعداد صفحات: 96
مطالب مرتبط