دانلود تحقیق و مقاله رایگان با عنوان تحقیق درباره پیامبر از دیدگاه متفکران معاصر
مقدمه
پيغمبر اكرم حضرت محمدبن عبدالله(ص) كه نبوت به اوپايان يافت، در سال 570 بعد از ميلاد متولد شد. در چهل سالگى به نبوت مبعوث گشت; سيزده سال در مكه مردم را به اسلام دعوت كرد و سختى ها و مشكلات فراوان متحمل شد، ودر اين مدت گروهى زبده تربيت كرد و پس از آن به مدينه مهاجرت نمود و آن جا را مركزقرار داد. ده سال در مدينه آزادانه دعوت و تبليغ نمود و با سركشان عرب نبرد كرد وهمه را مقهور ساخت. پس از ده سال همه جزيره العرب مسلمان شدند. آيات كريمه قرآنتدريجا در مدت بيست و سه سال بر آن حضرت نازل شد، مسلمين شيفتگى عجيبى نسبت به قرآنو هم نسبت به شخصيت رسول اكرم نشان مى دادند. رسول اكرم در سال يازدهم هجرى يعنى،يازدهمين سال هجرت از مكه به مدينه، كه بيست و سومين سال پيامبرى او و شصت و سومينسال از عمرش بود، در گذشت، در حالى كه جامعه اى نوبنياد و مملو از نشاط روحى و مومنبه يك ايدئولوژى سازنده كه احساس مسئوليت جهانى مى كرد، تإسيس كرده و باقى گذاشتهبود.
آنچه به اين جامعه ى نو بنياد روح و وحدت و نشاط دادهبود، دو چيز بود: قرآن كريم كه همواره تلاوت مى شد و الهام مى بخشيد و ديگر شخصيتعظيم و نافذ رسول اكرم كه خاطرها را به خود مشغول و شيفته نگه مى داشت. اكنوندرباره ى شخصيت رسول اكرم اندكى بحث مى كنيم:
دوران كودكى
هنوز در رحم مادر بود كه پدرش در سفر بازرگانى شام درمدينه در گذشت. جدش عبدالمطلب كفالت او را بر عهده گرفت. از كودكى آثار عظمت و فوقالعادگى از چهره و رفتار و گفتارش پيدا بود. عبدالمطلب به فراست دريافته بود نوه اشآينده اى درخشان دارد.
هشت ساله بود كه جدش عبدالمطلب درگذشت و طبق وصيت او،ابوطالب عموى بزرگش عهده دار كفالت او شد. ابوطالب نيز از رفتار عجيب اين كودك كهبا ساير كودكان شباهت نداشت، در شگفت مى ماند.
هرگز ديده نشد مانند كودكان همسالش نسبت به غذا حرص وعلاقه نشان بدهد، به غذاى اندك اكتفا مى كرد و از زياده روى امتناع مى ورزيد.(1) برخلاف كودكان همسالش و برخلاف عادت و تربيت آن روز، موهاى خويش را مرتب مى كرد و سرو صورت خود را تميز نگه مى داشت .
ابوطالب روزى از او خواست كه در حضور او جامه هايش رابكند و به بستر رود، او اين دستور را با كراهت تلقى كرد و چون نمى خواست از دستورعموى خويش تمرد كند، به عمو گفت: روى خويش را برگردان تا بتوانم جامه ام را بكنم. ابوطالب از اين سخن كودك در شگفت شد، زيرا در عرب آن روز حتى مردان بزرگ از عريانكردن همه قسمت هاى بدن خود احتراز نداشتند. ابوطالب مى گويد:«من هرگز از او دروغنشنيدم، كار ناشايسته و خنده بى جا نديدم، به بازىهاى بچه ها رغبت نمى كرد، تنهايىو خلوت را دوست مى داشت و در همه حال، متواضع بود.»
تنفر از بيكارى و بطالت
از بيكارى و بطالت متنفر بود، مى گفت: «خدايا! ازكسالت و بى نشاطى، از سستى و تنبلى و از عجز و زبونى به تو پناه مى برم».
مسلمانان را به كار كردن تشويق مى كرد و مى گفت:«عبادتهفتاد جزء دارد و بهترين جزء آن، كسب حلال است».
امانت
پيش از بعثت، براى خديجه ـ كه بعد به همسرىاش درآمد ـيك سفر تجارتى به شام انجام داد، در آن سفر بيش از پيش لياقت و استعداد و امانت ودرستكارىاش روشن شد. او در ميان مردم آن چنان به درستى شهره شده بود كه لقب محمدامين يافته بود. امانت ها را به او مى سپردند. پس از بعثت نيز قريش با همه دشمنى اىكه با او پيدا كردند باز هم امانت هاى خود را به او مى سپردند. از همين رو پس ازهجرت به مدينه، على (ع) را چند روزى بعد از خود باقى گذاشت كه امانت ها را بهصاحبان اصلى برساند.
مبارزه با ظلم
در دوران جاهليت، با گروهى كه آن ها نيز از ظلم و ستمرنج مى بردند، براى دفاع از مظلومان و مقاومت در برابر ستمگران هم پيمان شد، اينپيمان در خانه عبدالله بن جدعان از شخصيت هاى مهم مكه بسته شد و به نام حلف الفضولناميده شد، او بعدها در دوره ى رسالت از آن پيمان ياد مى كرد و مى گفت:«حاضر نيستمآن پيمان بشكند و اكنون نيز حاضرم در چنين پيمانى شركت كنم.»
اخلاق خانوادگى
در خانواده مهربان بود، نسبت به همسران خود هيچ گونهخشونتى نمى كرد، و اين برخلاف خلق وخوى مكيان بود. بد زبانى برخى از همسران خويش راتحمل مى كرد تا آن جا كه ديگران از اين همه تحمل، رنج مى بردند. او به حسن معاشرتبا زنان توصيه و تإكيد مى كرد و مى گفت: همه ى مردم داراى خصلت هاى نيك و بد هستند،مرد نبايد تنها جنبه هاى ناپسند همسر خويش را در نظر بگيرد و همسر خود را ترك كند،چه هرگاه از يك خصلت او ناراحت شود خصلت ديگرش مايه ى خشنودى اوست و اين دو را بايدبا هم به حساب آورد. او با فرزندان و با فرزندزادگان خود فوق العاده عطوف و مهربانبود، به آن ها محبت مى كرد، روى دامن خويش مى نشاند، بر دوش خويش سوار مى كرد، آنها را مى بوسيد; و اين ها همه برخلاف خلق و خوى رايج آن زمان بود .روزى در حضور يكىاز اشراف يكى از فرزندزادگان خويش (حضرت مجتبى (ع)) را مى بوسيد، آن مرد گفت: من دوپسر دارم و هنوز حتى يك بار هيچ كدام از آن ها را نبوسيده ام! فرمود: «من لايرحملايرحم»; كسى كه مهربانى نكند، رحمت خدا شامل حالش نمى شود.
نسبت به فرزندان مسلمين نيز مهربانى مى كرد، آن ها راروى زانوى خويش نشانده دست بر سر آن ها مى كشيد. گاه مادران، كودكان خردسال خويش رابه او مى دادند كه براى آن ها دعا كند، اتفاق مى افتاد كه احيانا آن كودكان روىجامه اش ادرار مى كردند، مادران ناراحت شده و شرمنده مى شدند و مى خواستند مانعادامه ى ادرار بچه شوند، او آن ها را از اين كار به شدت منع مى كرد و مى گفت: مانعادامه ى ادرار بچه نشويد. اين كه جامه ى من نجس بشود اهميت ندارد، تطهير مى كنم.
با بردگان
نسبت به بردگان فوق العاده مهربان بود، به مردم مى گفت: اين ها برادران شمايند، از هر غذا كه مى خوريد به آن ها بخورانيد، و از هر نوع جامهكه مى پوشيد آن ها را بپوشانيد، كار طاقت فرسا به آن ها تحميل مكنيد، خودتان دركارها به آن ها كمك كنيد. مى گفت: آن ها را به عنوان ((بنده)) و يا ((كنيز)) (كهمملوكيت را مى رساند) خطاب نكنيد، زيرا همه مملوك خداييم و مالك حقيقى، خداست، بلكهآن ها را به عنوان ((فتى))(جوان مرد) يا ((فتاه)) (جوان زن) خطاب كنيد. در شريعتاسلام تمام تسهيلات ممكن را براى آزادى بردگان ـ كه منتهى به آزادى كلى آن ها مى شدـ فراهم شد. او شغل ((نخاسى)) يعنى برده فروشى را بدترين شغل ها مى دانست و مى گفت: بدترين مردم نزد خدا، آدم فروشانند.
نظافت و بوى خوش
به نظافت و بوى خوش علاقه ى شديد داشت، هم خودش رعايتمى كرد و هم به ديگران دستور مى داد. به ياران و پيروان خود تإكيد مى نمود كه تن وخانه ى خويش را پاكيزه و خوشبو نگه دارند. به خصوص روزهاى جمعه وادارشان مى كرد غسلكنند و خود را معطر سازند كه بوى بد از آن ها استشمام نشود، آن گاه در نماز جمعهحضور يابند.
برخورد و معاشرت
درمعاشرت با مردم، مهربان و گشاده رو بود، در سلام بههمه، حتى كودكان و بردگان، پيشى مى گرفت. پاى خود را جلو هيچ كس دراز نمى كرد ودرحضور كسى تكيه نمى نمود. غالبا دو زانو مى نشست، در مجالس دائره وار مى نشست تامجلس بالا و پائينى نداشته باشد و همه جايگاه مساوى داشته باشند. از اصحابش تفقد مىكرد، اگر سه روز يكى از اصحاب را نمى ديد سراغش را مى گرفت، اگر مريض بود عيادت مىكرد و اگر گرفتارى داشت كمكش مى نمود. در مجالس، تنهابه يك فرد نگاه نمى كرد و يكفرد را طرف خطاب قرار نمى داد بلكه نگاه هاى خود را در ميان جمع تقسيم مى كرد. ازاين كه بنشيند و ديگران خدمت كنند تنفر داشت، از جا برمى خاست و در كارها شركت مىكرد. مى گفت: خداوند كراهت دارد كه بنده را ببيند كه براى خود نسبت به ديگرانامتيازى قايل شده است.
نرمى در عين صلابت
در مسائل فردى و شخصى و آن چه مربوط به شخص خودش بود،نرم و ملايم و باگذشت بود، گذشت هاى بزرگ و تاريخى اش يكى از علل پيشرفتش بود. امادر مسائل اصولى و عمومى، آن جا كه حريم قانون بود، سختى و صلابت نشان مى داد و ديگرجاى گذشت نمى دانست. پس از فتح مكه و پيروزى بر قريش، تمام بدىهايى كه قريش در طولبيست سال نسبت به خود او مرتكب شده بودند ناديده گرفت و همه را يك جا بخشيد. توبهقاتل عموى محبوبش حمزه را پذيرفت. اما در همان فتح مكه، زنى از بنى مخزوم مرتكبسرقت شده بود و جرمش محرز گرديد، خاندان آن زن كه از اشراف قريش بودند و اجراى حدسرقت را توهينى به خود تلقى مى كردند، سخت به تكاپو افتادند كه رسول خدا از اجراىحد صرف نظر كند. بعضى از محترمين صحابه را به شفاعت برانگيختند، ولى رنگ رسول خدااز خشم برافروخته شد و گفت: چه جاى شفاعت است؟ مگر قانون خدا را مى توان به خاطرافراد تعطيل كرد؟ هنگام عصر آن روز در ميان جمع سخنرانى كرد و گفت:
اقوام و ملل پيشين از آن جهت سقوط كردند و منقرض شدندكه در اجراى قانون خدا تبعيض مى كردند، هر گاه يكى از اقويا و زبردستان مرتكب جرممى شد، معاف مى شد و اگر ضعيف و زيردستى مرتكب مى شد، مجازات مى گشت. سوگند بهخدايى كه جانم در دست اوست، در اجراى (عدل) درباره ى هيچ كس سستى نمى كنم هر چند ازنزديك ترين خويشاوندان خودم باشد.
عبادت
پاره اى از شب، گاهى نصف، گاهى ثلث و گاهى دو ثلث شب رابه عبادت مى پرداخت. با اين كه تمام روزش، خصوصا در اوقات توقف در مدينه، در تلاشبود از وقت عبادتش نمى كاست. او آرامش كامل خويش را در عبادت و راز و نياز با حق مىيافت. عبادتش به منظور طمع بهشت و يا ترس از جهنم نبود، عاشقانه و سپاسگزارانه بود. روزى يكى از همسرانش گفت: تو ديگر چرا آن همه عبادت مى كنى؟ تو كه آمرزيده اى! جوابداد: آيا يك بنده ى سپاسگزار نباشم ؟
بسيار روزه مى گرفت، علاوه بر ماه رمضان و قسمتى ازشعبان، يك روز درميان روزه مى گرفت. دهه ى آخر ماه رمضان بسترش به كلى جمع مى شد ودر مسجد معتكف مى گشت و يكسره به عبادت مى پرداخت، ولى به ديگران مى گفت: كافى استدر هر ماه سه روز روزه بگيريد. مى گفت: به اندازه ى طاقت عبادت كنيد، بيش از ظرفيتخود بر خود تحميل نكنيد كه اثر معكوس دارد. با رهبانيت و انزوا و گوشه گيرى و تركاهل و عيال، مخالف بود، بعضى از اصحاب كه چنين تصميمى گرفته بودند مورد انكار وملامت قرار گرفتند. مى فرمود: بدن شما، زن و فرزند شما، و ياران شما، همه حقوقى برشما دارند و مى بايد آن ها را رعايت كنيد.
در حال انفراد عبادت را طول مى داد، گاهى در حال تهجدساعت ها سرگرم بود. اما در جماعت به اختصار مى كوشيد، رعايت حال اضعف مإمومين رالازم مى شمرد و به آن توصيه مى كرد.
زهد و ساده زيستى
زهد و ساده زيستى از اصول زندگى او بود. ساده غذا مىخورد، ساده لباس مى پوشيد و ساده حركت مى كرد. زيراندازش غالبا حصير بود، بر روىزمين مى نشست، با دست خود از بز شير مى دوشيد، و بر مركب بى زين و پالان سوار مىشد، و از اين كه كسى در ركابش حركت كند به شدت جلوگيرى مى كرد. قوت غالبش نان جوينو خرما بود. كفش و جامه اش را با دست خويش وصله مى كرد. در عين سادگى، طرفدار فلسفهى فقر نبود، مال و ثروت را به سود جامعه و براى صرف در راه هاى مشروع، لازم مىشمرد، مى گفت: نعم المال الصالح للرجل الصالح; چه نيكو است ثروتى كه از راه مشروعبه دست آيد براى آدمى كه شايسته ى داشتن ثروت باشد و بداند چگونه صرف كند. و هم مىفرمود: نعم العون على تقوى الله الغنى; مال و ثروت كمك خوبى است براى تقوا.
اراده و استقامت
اراده و استقامتش بى نظير بود. از او به يارانش سرايتكرده بود. دوره بيست و سه ساله بعثتش يكسره درس اراده و استقامت است. او در تاريخزندگى اش مكرر در شرايطى قرار گرفت كه اميدها از همه جا قطع مى شد ولى او يك لحظهتصور شكست را در مخيله اش راه نداد. ايمان نيرومندش به موفقيت، يك لحظه متزلزل نشد. (2)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين نحمده و نستعينه و نستغفره ونومن به و نتوكل عليه و نصلى و نسلم على حبيبه و نجيبه و خيرته فى خلقه حافظ سره ومبلغ رسالاته بشير رحمته و نذير نقمته سيدنا و نبينا و حبيب قلوبنا ابى القاسمالمصطفى محمد و على آله الاطيبين الاطهرين المنتجبين و صحبه المخلصين المجاهدين وصل على ائمه المسلمين و حماه المستضعفين و صل على بقيه الله فى الارضين.
اوصيكم عبادالله بتقوى الله.
(يا ايها الذين امنوااتقواالله و قولوا قولا سديدا)
همه ى شما برادران و خواهران و خودم را به رعايت تقواىالهى، مراقبت از رفتار و گفتار و نيات خود، و استمداد از خداوند براى پيمودن راه اوو راه حق، دعوت و توصيه مى كنم. امروز اگرچه روز ولادت موسى بن جعفر (عليهالصلاه والسلام) است و جاى اين بود كه ما در خطبه ى اول به آن بزرگوار اظهار ارادت و خلوصىعرض بكنيم، ليكن چون در مجموعه ى مطالبى كه ما در خطبه ها و صحبتها بيان مى كنيم،ذكر نام مقدس نبى اكرم(ص) و شرح گوشه هايى از زندگى آن بزرگوار انصافا كم است وچهره ى نورانى آن دره التاج آفرينش و آن گوهر يگانه ى عالم وجود براى بسيارى ازافراد، آن چنان كه شايسته است، روشن نيست; نه تاريخ زندگى آن بزرگوار، نه اخلاق آنبزرگوار، نه رفتار فردى و سياسى آن بزرگوار. بنده قصد داشتم كه در ايام آخر صفر، بهقدر گنجايش وقت و توفيق خود اين حقير، در يك خطبه نسبت به آن بزرگوار مطالبى عرضبكنم، اما ترسيدم كه تراكم مطالب باز موجب بشود كه اين ابراز ارادت لازم و واجب فوتبشود و به تإخير بيفتد. لذا امروز قصد دارم كه در اين خطبه راجع به آن وجود مقدسصحبت كنم.
نبى مكرم اسلام جداى از خصوصيات معنوى و نورانيت واتصال به غيب و آن مراتب و درجاتى كه امثال بنده از فهميدن آن ها هم حتى قاصرهستيم، از لحاظ شخصيت انسانى و بشرى، يك انسان فوق العاده طراز اول و بى نظير است. شما درباره اميرالمومنين مطالب زيادى شنيده ايد، همين قدرى كافى است عرض شود كه هنربزرگ اميرالمومنين اين بود كه شاگرد و دنباله رو پيامبر بود.
يك شخصيت عظيم، با ظرفيت بى نهايت و با خلق و رفتاروكردار بى نظير، در صدر سلسله ى انبيا و اوليا قرار گرفته است و ما مسلمانان موظفشده ايم كه به آن بزرگوار اقتدا كنيم، كه فرمود: (ولكم فى رسول الله اسوه حسنه) مابايد به پيامبر اقتدا و تإسى كنيم، نه فقط در چند ركعت نماز خواندن، در رفتارمان،در گفتارمان، در معاشرت و معامله مان هم بايد به او اقتدا كنيم، پس بايد او رابشناسيم.
خداى متعال شخصيت روحى و اخلاقى آن بزرگوار را در ظرفىتربيت كرد و به وجود آورد كه بتواند آن بار عظيم امانت را بر دوش حمل كند.
دوران كودكى
يك نگاه اجمالى به زندگى پيامبر اكرم در دوران كودكىبيندازيم.پدر آن بزرگوار، بنابر روايتى، قبل از ولادتش و بنابر روايتى ديگر، چندماه بعد از ولادتش از دنيا مى رود و آن حضرت پدر را نمى بيند. به رسم خاندان هاىشريف و اصيل آن روز عربستان كه فرزندان خودشان را به زنان پاكدامن و داراى اصالت ونجابت مى سپردند تا آنها را در صحرا و در ميان قبايل عربى پرورش بدهند، اين كودكعزيز چراغ خانواده را به يك زن اصيل نجيب به نام حليمه ى سعديه كه از قبيله ى بنىسعد بود، سپردند، او هم پيامبر را در ميان قبيله ى خود برد و در حدود شش سال اينكودك عزيز و اين در گران بها را نگهداشت و به او شير داد و او را تربيت كرد، لذاپيامبر در صحرا پرورش پيدا كرد. گاهى اين كودك را نزد مادرش جناب آمنه مىآورد وايشان او را مى ديد و سپس باز مى گرداند. بعد از شش سال كه اين كودك از لحاظ جسمى وروحى پرورش بسيار ممتازى پيدا كرده بود جسما قوى، زيبا، چالاك، كارآمد، از لحاظروحى هم متين، صبور، خوش اخلاق، خوش رفتار و با ديد باز، كه لازمه ى زندگى در همانشرايط است به مادر و به خانواده برگردانده شد. مادر اين كودك را برداشت و با خود بهيثرب برد، براى اين كه قبر جناب عبدالله را كه در آن جا از دنيا رفت و در همان جاهم دفن شد، زيارت كنند. بعدها كه پيامبر به مدينه تشريف آوردند و از آن جا كه عبوركردند: ((فرمودند قبر پدر من در اين خانه است و من يادم است كه براى زيارت قبرپدرم، با مادرم به اين جا آمديم.))
در برگشتن در محلى به نام ((ابوإ)) مادر هم از دنيا رفتو اين كودك از پدر و مادر، هر دو يتيم شد. به اين ترتيب، ظرفيت روحى اين كودك كه درآينده بايد دنيايى را در ظرفيت وجودى و اخلاقى خود تربيت كند و پيش ببرد، روز بهروز افزايش پيدا مى كند. ((ام ايمن)) او را به مدينه آورد و به دست عبدالمطلب داد. عبدالمطلب مثل جان شيرين از اين كودك پذيرايى و پرستارى مى كرد. در شعرى عبدالمطلبمى گويد كه من براى او مثل مادرم. اين پير مرد حدود صد ساله كه رئيس قريش و بسيارشريف و عزيز بود، آن چنان اين كودك را مورد مهر و محبت قرار داد كه عقده ى كم محبتىدر اين كودك مطلقابه وجود نيايد و نيامد. شگفتآور اين است كه اين نوجوان، سختى هاىدورى از پدر و مادر را تحمل مى كند، براى اين كه ظرفيت و آمادگى او افزايش پيداكند، امايك سر سوزن حقارتى كه احتمالا ممكن است براى بعضى از كودكان اين طورى پيشبيايد، براى او به وجود نمىآيد. عبدالمطلب آن چنان او را عزيز و گرامى مى داشت كهمايه ى تعجب همه مى شد. در كتاب هاى تاريخ و حديث آمده است كه در كنار كعبه براىعبدالمطلب فرش و مسندى پهن مى كردند و او آن جا مى نشست و پسران او و جوانان بنىهاشم با عزت و احترام دور او جمع مى شدند. وقتى كه عبدالمطلب نبود يا در داخل كعبهبود، اين كودك مى رفت روى اين مسند مى نشست، عبدالمطلب كه مىآمد، جوانان بنى هاشمبه اين كودك مى گفتند كه: بلند شو، جاى پدر است، اما عبدالمطلب مى گفت: نه، جاى اوهمان جاست و بايد آن جا بنشيند. خودش كنار مى نشست و اين كودك عزيز و شريف و گرامىرا در آن محل نگاه مى داشت. هشت ساله بود كه عبدالمطلب هم از دنيا رفت. روايت داردكه دم مرگ، عبدالمطلب از ابى طالب، پسر بسيار شريف و بزرگوار خودش بيعت گرفت و گفت: كه اين كودك را به تو مى سپارم، بايد مثل من از او حمايت كنى، ابوطالب هم قبول كردو او را به خانه ى خودش برد، و مثل جان گرامى او را مورد پذيرايى قرار داد . ابوطالب و همسرش شيرزن عرب، يعنى فاطمه ى بنت اسد، مادر اميرالمومنين تقريبا چهلسال مثل پدرو مادر، اين انسان والا را مورد حمايت و كمك خود قرار دادند. نبى اكرمدر چنين شرايطى دوران كودكى و نوجوانى خود را گذراند.
اخلاق نبوى(ص)
خصال اخلاقى والا، شخصيت انسانى عزيز، صبر و تحملفراوان و آشنا با دردها و رنجهايى كه ممكن است براى يك انسان در كودكى پيش بيايد،شخصيت در هم تنيده عظيم و عميقى را در اين كودك زمينه سازى كرد. در همان دورانكودكى به اختيار و انتخاب خود، شبانى گوسفندان ابوطالب را به عهده گرفت و مشغولشبانى شد، اين ها عوامل مكمل شخصيت است. به انتخاب خود او، در همان دوران كودكى باجناب ابى طالب به سفر تجارت رفت. به تدريج اين سفرهاى تجارت تكرار شد، تا به دورهجوانى و دوره ى ازدواج با جناب خديجه و به دوران چهل سالگى كه دوران پيامبرى است،رسيد.
تمام خصوصيات مثبت يك انسان والا در او جمع بود، كه منحالا بخشى از خصوصيات اخلاقى آن بزرگوار را خيلى مختصر عرض مى كنم، اما واقعا ساعتها وقت لازم است كه انسان درباره ى خصوصيات اخلاقى پيامبر حرف بزند. من فقط براىعرض ارادت و براى اين كه به گويندگان و نويسندگان، عملا عرض كرده باشم كه نسبت بهشخصيت پيامبر قدرى بيشتر كار بشود و ابعاد آن تبيين گردد، چون درياى عميقى است اينچند دقيقه را به اين مطالب صرف مى كنم. البته در كتاب هاى فراوانى راجع به نبى اكرمو به طور متفرق راجع به اخلاق آن بزرگوار مطالبى هست. آنچه كه من در اين جا ذكركردم، از مقاله يكى از علماى جديد، مرحوم آيه الله سيد ابوالفضل موسوى زنجانى استكه مقاله اى در همين خصوص نوشته اند و من از نوشته ى ايشان كه جمع بندى شده و مختصرو خوب است، استفاده كردم.
به طور خلاصه اخلاق پيامبر را به ((اخلاق شخصى)) و ((اخلاق حكومتى)) تقسيم مى كنيم; به عنوان يك انسان، خلقيات او، و به عنوان يكحاكم، خصوصيات و خلقيات و رفتار او. البته اينها گوشه اى از آن چيزهايى است كه دروجود آن بزرگوار بود، چندين برابر اين خصوصيات برجسته و زيبا در او وجود داشت كه منحالا بعضى از آن ها را عرض مى كنم.
اخلاق فردى
آن بزرگوار، امين، راستگو، صبور و بردبار بود. جوانمردبود; از ستمديدگان در همه ى شرايط دفاع مى كرد. درست كردار بود، رفتار او با مردم،بر مبناى صدق و صفا و درستى بود.
خوش سخن بود، تله زبان و گزنده گو نبود. پاكدامن بود; در آن محيط فاسد اخلاقى عربستان قبل از اسلام، در دوره جوانى، آن بزرگوار، معروف بهعفت و حيا بود و پاكدامنى او را همه قبول داشتند، آلوده نشد. اهل نظافت و تميزىظاهر بود، لباس، نظيف، سر و صورت، نظيف; رفتار، رفتار با نظافت. شجاع بود و هيچجبهه ى عظيمى از دشمن، او را متزلزل و ترسان نمى كرد. صريح بود; سخن خود را بهصراحت و صدق بيان مى كرد. در زندگى، زهد و پارسايى پيشه او بود. بخشنده بود; همبخشنده مال، هم بخشنده انتقام، يعنى انتقام نمى گرفت، گذشت و اغماض مى كرد. بسياربا ادب بود; هرگز پاى خود را پيش كسى دراز نكرد، هرگز به كسى اهانت نكرد. بسيار باحيا بود. وقتى كسى او را بر چيزى كه او بجا مى دانست، ملامت مى كرد ـ كه در تاريخنمونه هايى وجود دارد ـ از شرم و حيا سرش را به زير مى انداخت. بسيار مهربان و پرگذشت و فروتن و اهل عبادت بود. در تمام زندگى آن بزرگوار، از دوران نوجوانى تاهنگام وفات در شصت و سه سالگى، اين خصوصيات را در وجود آن حضرت مى شد ديد.
من بعضى از اين خصوصيات را مقدارى باز مى كنم:
امين بودن و امانتدارى او آن چنان بود كه در دورانجاهليت او را به ((امين)) نامگذارى كرده بودند و مردم هر امانتى كه برايش خيلىاهميت قايل بودند، دست او مى سپردند و خاطرجمع بودند كه اين امانت به آن ها سالم برخواهد گشت. حتى بعد از آن كه دعوت اسلام شروع شد و آتش دشمنى و نقار با قريش بالاگرفت، در همان احوال هم باز همان دشمن ها اگر مى خواستند چيزى را در جايى امانتبگذارند، مىآمدند و به پيامبر مى دادند! لذا شما شنيده ايد كه وقتى پيامبر اكرم بهمدينه هجرت كردند، اميرالمومنين را در مكه گذاشتند تا امانتهاى مردم را به آن هابرگرداند. معلوم مى شود كه در همان اوقات هم مبالغى امانت پيش آن بزرگوار بوده است،نه امانت مسلمانان بلكه امانت كفار و همان كسانى كه با او دشمنى مى كردند!
بردبارى او به اين اندازه بود كه چيزهايى كه ديگران ازشنيدنش بى تاب مى شدند، در آن بزرگوار بى تابى به وجود نمىآورد. گاهى دشمنان آنبزرگوار در مكه رفتارهايى با او مى كردند كه وقتى جناب ابى طالب در يك مورد شنيد،به قدرى خشمگين شد كه شمشيرش را كشيد و با خدمتكار خود به آن جا رفت و آن جسارتى كهآن ها با پيامبر كرده بودند، همان را با يكايك آن ها انجام داد; گفت: هر كداماعتراض كنيد، گردنتان را مى زنم، اما پيامبر همين منظره را با بردبارى تحمل كردهبود. در يك مورد ديگر با ابى جهل گفت گو شد; ابى جهل اهانت سختى به پيامبر كرد، اماآن حضرت سكوت كرد و بردبارى نشان داد. يك نفر رفت به حمزه خبر داد كه ابى جهل اينطور با برادرزاده ى تو رفتار كرد، حمزه بى تاب شد و رفت با كمان بر سر ابى جهل زد وسر او را خونين كرد، بعد هم آمد تحت تإثير اين حادثه، اسلام آورد.
بعد از اسلام، گاهى مسلمانان سر قضيه اى، از روى غفلت ويا جهالت، جمله ى اهانتآميزى به پيامبر مى گفتند. حتى يك وقت يك نفر از همسرانپيامبر، جناب زينب بنت جحش كه يكى از امهات مومنين است، به پيامبر عرض كرد كه توپيامبرى، اما عدالت نمى كنى! پيامبر لبخندى زدند و سكوت كردند. او توقع زنانه اىداشت كه پيامبر آن را برآورده نكرده بود. كه بعدا ممكن است به آن اشاره كنم. گاهىبعضى ها به مسجد مىآمدند و پاهاى خودشان را دراز مى كردند و به پيامبر مى گفتند كهناخن هاى ما را بگير! چون ناخن گرفتن وارد شده بود پيامبر هم با بردبارى تمام، اينجسارت و بى ادبى را تحمل مى كرد.
جوانمردى او طورى بود كه دشمنان شخصى خود را مورد عفو واغماض قرار مى داد. اگر در جايى ستمديده اى بود، تا وقتى به كمك او نمى شتافت، دستبر نمى داشت.
در جاهليت، پيمانى به نام ((حلف الفضول)) پيمان زيادى; غير از پيمان هايى كه مردم مكه بين خودشان داشتند، وجود داشت كه پيامبر در آن شريكبود. يك نفر غريب وارد مكه شد و جنسش را فروخت. كسى كه جنس را خريده بود، ((عاص بنوائل)) بود، او مرد گردن كلفت قلدرى از اشراف مكه بود. جنس را كه خريد، پولش رانداد. آن مرد غريب به هر كس هم كه مراجعه كرد، نتوانست كمكى دريافت كند، لذا بالاىكوه ابوقبيس رفت و فرياد زد: اى اولاد فهر! به من ظلم شده است. پيامبر و عمويش زبيربن عبدالمطلب آن فرياد را شنيدند، لذا دور هم جمع شدند و تصميم گرفتند كه از حق اودفاع كنند، بلند شدند پيش ((عاص بن وائل)) رفتند و گفتند: پولش را بده; او هم ترسيدو مجبور شد پولش را بدهد. اين پيمان بين اينها برقرار ماند و تصميم گرفتند كه هربيگانه اى كه وارد مكه شد كه مكى ها به او ظلم كردند ـ كه غالبا هم به بيگانه ها وغير مكى ها ظلم مى كردند ـ اين ها از او دفاع كنند. بعد از اسلام سال ها گذشته بود،پيامبر مى فرمود كه من هنوز هم خود را به آن پيمان متعهد مى دانم.
بارها با دشمنان مغلوب خود رفتارى كرد كه براى آن هاقابل فهم نبود. در سال هشتم هجرى، وقتى كه پيامبر مكه را با آن عظمت و شكوه فتحكرد، گفت: ((اليوم يوم المرحمه; امروز، روز گذشت و بخشش است.))لذا انتقام نگرفت; اين، جوانمردى آن بزرگوار بود.
او درست كردار بود. در دوران جاهليت ـ همان طور كهگفتيم ـ تجارت مى كرد، به شام و يمن مى رفت، در كاروان هاى تجارتى سهيم مى شد وشركايى داشت يكى از شركاى دوران جاهليت او بعدها مى گفت كه او بهترين شريكان بود،نه لجاجت مى كرد، نه جدال مى كرد، نه بار خود را بر دوش شريك مى گذاشت، نه با مشترىبدرفتارى مى كرد، نه به او زيادى مى فروخت، نه به او دروغ مى گفت، درستكردار بود. همين درستكردارى او بود كه جناب خديجه را شيفته ى او كرد. خديجه هم بانوى اول مكه واز لحاظ حسب و نسب و ثروت، شخصيت برجسته اى بود.
نظافت و پاكيزگى
از دوران كودكى، موجود نظيفى بود. بر خلاف بچه هاى مكه،بر خلاف بچه هاى قبايل عرب، نظيف و تميز و مرتب بود. در دوران نوجوانى، سرشانهكرده، بعد در دوران جوانى، محاسن و سرشانه كرده، بعد از اسلام، در دورانى كه ازجوانى هم گذشته بود و مرد مسنى بود پنجاه، شصت سال سن او بود كاملا مقيد به نظافتبود. گيسوان عزيزش كه تا بناگوش مى رسيد، تميز; محاسن زيبايش تميز و معطر بود. درروايتى ديدم كه در خانه ى خود خم آبى داشت; آن وقت چون آينه خيلى مرسوم و رايج نبود ((كان يسوى عمامته و لحيته اذا اراد ان يخرج الى اصحابه)); وقتى مى خواست نزدمسلمانان و رفقا و دوستانش بيايد، حتما عمامه و محاسن را مرتب و تميز مى كرد، بعدبيرون مىآمد. هميشه با عطر، خود را معطر و خوشبو مى كرد. در سفرها با وجود زندگىزاهدانه كه حالا خواهم گفت، زندگى پيامبر به شدت زاهدانه بود با خودش شانه و عطر مىبرد، سرمه دان بر مى داشت، براى اين كه چشمهايش را سرمه بكشد، كه آن روز معمول بودمردها چشم هايشان را سرمه مى كشيدند. هر روز چند مرتبه مسواك مى كرد; ديگران را همبه همين نظافت، به همين مسواك، به همين ظاهر مرتب دستور مى داد. اشتباه بعضى ايناست كه خيال مى كنند ظاهر مرتب بايد با اشرافى گرى و با اسراف توإم باشد; نه بالباس وصله زده و كهنه هم مى شود منظم و تميز بود. لباس پيامبر وصله زده و كهنه بود،اما لباس و سر و رويش تميز بود. اين ها در معاشرت، در رفتارها، در وضع خارجى و دربهداشت خيلى موثر است. اين چيزهاى به ظاهر كوچك، در باطن خيلى موثر است.
رفتارش با مردم، رفتار خوش بود. در جمع مردم، هميشهبشاش بود; تنها كه مى شد، آن وقت غم ها و حزن ها و همومى كه داشت، آن جا ظاهر مىشد. هموم و غم هاى خودش را در چهره ى خودش جلوى مردم آشكار نمى كرد، بشاش بود.
به همه سلام مى كرد. اگر كسى او را آزرده مى كرد، درچهره ى او آزردگى ديده مى شد، اما زبان به شكوه باز نمى كرد. اجازه نمى داد در حضوراو به كسى دشنام بدهند و از كسى بدگويى كنند، خود او هم به هيچ كس دشنام نمى داد واز كسى بدگويى نمى كرد. كودكان را مورد ملاطفت قرار مى داد; با زنان مهربانى مىكرد; با ضعفا كمال خوشرفتارى را داشت. با اصحاب خود شوخى مى كرد و با آنها مسابقهاسب سوارى مى گذاشت. زيراندازش يك حصير بود، بالش او از چرمى بود كه از ليف خرما پرشده بود. قوت غالب او نان جو و خرما بود.
ساده زيستى
نوشته اند كه هرگز سه روز پشت سر هم از نان گندم -نهغذاهاى رنگارنگ- شكم خود را سير نكرد. ام المومنين عايشه مى گويد كه: گاهى يك ماهاز مطبخ خانه ى ما دود بلند نمى شد. سوار مركب بى زين و برگ مى شد. آن روزى كه اسبهاى قيمتى را با زين و برگ هاى مجهز سوار مى شدند و تفاخر مى كردند، آن بزرگوار دربسيارى از جاها سوار بر درازگوش مى شد. حالت تواضع به خود مى گرفت. با دست خود، كفشخود را وصله مى زد; اين همان چيزى است كه شاگرد برجسته ى اين مكتب، اميرالمومنين(ع) بارها انجام داد و در روايات راجع به او، اين را خيلى شنيده ايد. در حالى كه تحصيلمال از راه حلال را جايز مى دانست و مى فرمود: ((نعم العون على تقوى الله الغنى)); برويد از طريق حلال نه از راه حرام، نه با تقلب، نه با دروغ و كلك كسب مال بكنيد،اما در عين حال خود او اگر مالى هم از طريقى به دستش مى رسيد صرف فقرا مى كرد.
عبادت او آن چنان عبادتى بود كه پاهاى اواز ايستادن درمحراب عبادت ورم مى كرد. بخش عمده اى از شبها را به بيدارى و عبادت و تضرع و گريهواستغفار و دعا مى گذرانيد. با خداى متعال راز و نياز و استغفار مى كرد.
غير از ماه رمضان، در ماه شعبان و ماه رجب و در بقيه يىاوقات سال هم آن طورى كه شنيدم در آن هواى گرم، روز درميان، روزه مى گرفت. اصحاب اوبه او عرض كردند: يا رسول الله! تو كه گناهى ندارى، ((غفرالله لك ما تقدم من ذنبك وما تإخر)) كه در سوره ى فتح هم آمده:(ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تإخر) اينهمه دعا و عبادت و استغفار چرا؟ مى فرمود: ((افلااكون عبدا شكورا)); آيا بندهسپاسگزار خدا نباشم كه اين همه به من نعمت داده است؟!
استقامت او، استقامتى بود كه در تاريخ بشرى نظير او رانمى شود نشان داد. آن چنان استقامتى به خرج داد كه توانست اين بناى مستحكم خدايى راكه ابدى است، پايه گذارى كند. مگر بدون استقامت، ممكن بود؟ با استقامت او ممكن شد. با استقامت او، ياران آن چنانى تربيت شدند.
با استقامت او، در آن جايى كه هيچ ذهنى گمان نمى برد،خيمه ى مدنيت ماندگار بشرى در وسط صحراهاى بى آب و علف عربستان برافراشته شد، (فلذلك فادع و استقم كما امرت). اين ها اخلاق شخصى پيامبر است.
اخلاق حكومتى
اخلاق حكومتى پيامبر اين ها بود: عادل و با تدبير بود. كسى كه تاريخ ورود پيامبر به مدينه را بخواند، آن جنگ هاى قبيله اى، آن حمله كردنها، آن كشاندن دشمن از مكه به وسط بيابان ها، آن ضربات متوالى، آن برخورد با دشمنعنود، انسان آن چنان تدبير قوى و حكمتآميز و همه جانبه اى در خلال اين تاريخ مشاهدهمى كند كه حيرتآور است و مجال نيست كه من حالا بخواهم آن را بيان كنم.
او حافظ و نگهدارنده ى ضابطه و قانون بود; نمى گذاشتقانون نقض بشود، چه توسط خودش و چه توسط ديگران. خودش هم محكوم قوانين بود، آياتقرآن هم بر اين نكته ناطق است. بر طبق همان قوانينى كه مردم بايد عمل مى كردند، خودآن بزرگوار هم دقيقا و به شدت برطبق آن قوانين عمل مى كرد و اجازه نمى داد تخلفىبشود. وقتى كه در جنگ بنى قريظه مردهاى آن طرف را گرفتند و خائن هاشان را به قتلرساندند و بقيه را اسير كردند و اموال و ثروت بنى قريظه را آوردند، چند نفر ازامهات مومنين كه يكى همان جناب ام المومنين زينب بنت جحش است، يكى ام المومنينعايشه است، يكى ام المومنين حفصه است، به پيامبر عرض كردند كه: يا رسول الله! اينهمه طلا و اين همه ثروت از يهود آمده، يك مقدار هم به ما بده. اما پيامبر اكرم بااين كه زن ها مورد علاقه اش بودند و به آن ها محبت داشت و نسبت به آن ها بسيار خوشرفتار بود، ولى حاضر نشد به خواسته ى آنها عمل كند. اگر پيامبر مى خواست از آن ثروتها به همسران خود بدهد، مسلمانان هم حرفى نداشتند، ليكن او حاضر نشد. بعد كه زياداصرار كردند، پيامبر با آن ها حالت كناره گيرى به خود گرفت; يك ماه از زنان خودشدورى كرد كه از او چنان توقعى كردند.
بعد آيات شريفه ى سوره ى احزاب نازل شد: (يا نسإ النبىلستن كاحد من النسإ)، (يا ايها النبى قل لازواجك ان كنتن تردن الحياه الدنيا وزينتها فتعالين امتعكن و اسرحكن سراحا جميلا. و ان كنتن تردن الله و رسوله والدارالاخره فان الله اعد للمحسنات منكن اجرا عظيما). پيامبر فرمود: اگر مى خواهيد با منزندگى كنيد، زندگى زاهدانه است و تخطى از قانون ممكن نيست.
از ديگر خلقيات حكومتى او اين بود كه عهد نگهدار بود. هيچ وقت عهد شكنى نكرد. قريش با او عهد شكنى كردند، اما او نكرد; يهود بارها عهدشكنى كردند، او نكرد .
او همچنين رازدار بود. وقتى براى فتح مكه حركت مى كرد،هيچ كس نفهميد پيامبر كجا مى خواهد برود. همه ى لشكر را بسيج كرد و گفت: بيرونبرويم. گفتند: كجا؟ گفت: بعد معلوم خواهد شد. به هيچ كس اجازه نداد كه بفهمد اودارد به سمت مكه مى رود، كارى كرد كه تا نزديك مكه قريش هنوز خبر نداشتند كه پيامبردارد به مكه مىآيد! دشمنان را يك طور نمى دانست، اين از نكات مهم زندگى پيامبر است.
بعضى از دشمنان، دشمنانى بودند كه دشمنى شان عميق بود،اما پيامبر اگر مى ديد كه اين ها خطر عمده اى ندارند، با اين ها كارى نداشت و نسبتبه آن ها آسان گير بود. بعضى ها هم بودند كه خطر داشتند، اما پيامبر آن ها رامراقبت مى كرد و زير نظر داشت، مثل عبدالله بن ابى. عبدالله بن ابى منافق درجه يكعليه پيامبر هم توطئه مى كرد. ليكن پيامبر چون او را زير نظر داشت، كارى به كار اونداشت و تا اواخر عمر پيامبر هم بود. اندكى قبل از وفات پيامبر، عبدالله ابى ازدنيا رفت، اما پيامبر او را تحمل مى كرد. اين ها دشمنانى بودند كه از ناحيه آن هاحكومت و نظام اسلامى و جامعه اسلامى مورد تهديد جدى واقع نمى شد، اما پيامبر بادشمنانى كه از ناحيه آنها خطر وجود داشت، به شدت سختگير بود. همان آدم مهربان، همانآدم دل رحم، همان آدم پرگذشت و با اغماض، دستور داد كه خائنان بنى قريظه را كه چندصد نفر مى شدند در يك روز به قتل رساندند و بنى نظير و بنى قينقاع را بيرون كردند وخيبر را فتح كردند; چون اين ها دشمنان خطرناكى بودند، پيامبر با آن ها اول ورود بهمكه كمال مهربانى را به خرج داده بود، اما اين ها در مقابل خيانت كردند و از پشتخنجر زدند و توطئه و تهديد كردند. پيامبر عبدالله بن ابى را تحمل مى كرد، يهودىداخل مدينه را تحمل مى كرد، قرشى پناه آورنده ى به او يا بى آزار را تحمل مى كرد،وقتى رفت مكه را فتح كرد، چون ديگر خطرى از ناحيه آن ها نبود، حتى امثال ابى سفيانو بعضى از بزرگان ديگر را نوازش هم كرد; اما اين دشمن غدار خطرناك غير قابل اطمينانرا به شدت سركوب كرد. اينها اخلاق حكومتى آن بزرگوار است. در مقابل وسوسه هاى دشمن،هوشيار; در مقابل مومنين، خاكسار; در مقابل دستور خدا، مطيع محض و عبد به معناىواقعى; درمقابل مصالح مسلمانان، بى تاب براى اقدام و انجام. اين، خلاصه اى از شخصيتآن بزرگوار است.
پروردگارا! از تو درخواست مى كنيم كه مارا از امتپيامبر قرار بده. خود مى دانى كه دلهاى ما لبالب از محبت پيامبر است، ما را با اينمحبت نورانى و آسمانى زنده بدار و با همين عشق بى پايان، ما را از اين دنيا ببر.
پروردگارا! زيارت چهره ى پيامبر را در قيامت نصيب مابفرما; عمل به احكام پيامبر و تشبه به اخلاق آن بزرگوار را نصيب ما بگردان; او رابه معناى واقعى كلمه اسوه ما قرار بده و مسلمانان را قدردان آن بزرگوار قراربده
صلى الله عليه و آله، آب وضو و مسواك خود را[ زير] بالين سرمبارك مى گذاشتند در شبها، و سر ظرف آب وضو را با چيزى مى پوشاندند ; و وقتى از خواب بيدار مى شدند، مسواكمى كردند و وضو مى گرفتند و چهار ركعت نماز مى خواندند و مى خوابيدند ; و پس از آنبيدار مى شدند و مسواك مى كردند، وضو مى گرفتند و نماز مى خواندند.
از بعضى از زن هاى رسول خدا، صلى الله عليه و آله، نقلشده كه: رسول خدا، صلى الله عليه و آله، با ما صحبت مى كرد و ما با او صحبت مىكرديم ; چون وقت نماز حاضر مى شد، گويى او ما را نمى شناخت و ما او را نمى شناختيم،براى اشتغالى كه به خدا پيدا مى كرد از هر چيز.(9)
رسول خدا كه على مرتضى و جميع ما سوى الله بنده درگاهاويند و ذره خور خوان نعمت معارفش هستند و متعلم به تعليم او هستند، آن طورقيام بهامر مى كند. پس از خلعت نبوت ختميه، كه تمام سير دايره كمال و لبنه اخراى معرفت وتوحيد است، ده سال در كوه حرا برپا مى ايستد و قيام به اطاعت مى كند تا آن كه قدمهاى مباركش ورم مى كند و خداى تعالى بر او آيه فرو مى فرستد: ((طه، ما انزلنا عليكالقرآن لتشقى)); اى طاهر هادى! ما قرآن بر تو فرو نفرستاديم كه به مشقت بيفتى، توپاكيزه و هادى هستى، اگر مردم اطاعت تو نكنند، از نقص و شقاوت آن ها است نه نقصانسلوك يا هدايت تو. مع ذلك، عجز و قصور خود را اعلان مى فرمايد.
استغفار
پيغمبراكرم در عين حالى كه يك موجود الهى بود، به اونسبت مى دهند كه فرمود: ((ليغان على قلبى و انى لإستغفرالله فى كل يوم سبعينمره(10))). همين معاشرت كردن با اشخاصى كه ناباب بودند، موجب كدورت مى شود. يك كسىكه دايم الحضور بايد باشد پيش محبوبش، اگر يك نفر كه خيلى آدم صحيح و خوبى است، پيشاو برود و مثلا بخواهد مسئله بپرسد، لكن اين، باز مى دارد او را به همين مقدار، ازآن مرتبه اى كه مى خواهد باشد. در عين حال كه اين هم حضور است، اين آدمى كه با اوصحبت مى كند در نظر او از مظاهر است ; لكن از آن مرتبه اى كه او مى خواهد دايمالحضور باشد در آن مرتبه، بازش مى دارد. ((ليغان على قلبى و انى لإ ستغفرالله فى كليوم سبعين مره)). يك چنين چيزى از پيغمبر نقل شده است ، كه اشتغال به اين طورمسائل، حجاب است براى ما ; و ما بايد از اين حجاب بيرون بياييم.
رسول خدا كه فرمود: ((ليغان على قلبى فانى لإستغفراللهفى كل يوم سبعين مره)) او غير از اين مسائلى بوده است كه پيش ماهاست. آن ها درضيافت بوده اند، در مافوق ضيافت هم بوده اند، در ضيافت بوده اند و از اين كه حضوردر مقابل حق تعالى دارند و مع ذلك، دارند مردم را دعوت مى كنند، از همين، كدورتحاصل مى شده. توجه به مظاهر الهى، از غيب متوجه شدن به شهادت و به مظاهر الهى ولوهمه اش الهى است براى آن ها، همه الهى است لكن مع ذلك از آن جايى كه، از آن غيبى كهآن ها مى خواهند كه كمال ((انقطاع)) اليك است وقتى كه توجه مى كنند به مظاهر، اينگناه بزرگ است، اين گناه نابخشودنى است.
خير خواهى
فرموده حضرت رسالت پناه، صلى الله عليه و آله و سلم، كهفرمود: ((ما اوذى نبى مثل ما إوذيت(11))). يعنى ((اذيت نشد پيغمبرى مثل اذيتى كه منشدم.)). نيز به اين معنى(12) بر گردد.زيرا كه هر كس عظمت و جلالت ربوبيت را بيشترادراك كند و مقام مقدس حق ـ جل و علا ـ را زيادتر بشناسد، از عصيان بندگان و هتكحرمت آن ها بيشتر متإثر و متإلم گردد; و نيز هر كس رحمتش و عنايت و لطفش به بندگانخدا بيشتر باشد، از اعوجاج و شقاوت آن ها بيشتر اذيت مى شود ; و البته خاتمالنبيين، صلى الله عليه و آله، در اين مقامات و ساير مدارج كماليه از انبيا و اولياو ساير بنى الانسان كامل تر بوده، پس اذيتش بيشتر و تإثرش بالاتر بوده[ است].
مهربانى پيامبر(ص)
در شدت شفقت و رإفت آن بزرگوار بر همه عائله بشرى، بساست آيه شريفه اول سوره شعرإ كه فرمايد: (لعلك باخع نفسك الا يكونوا مومنين)(13) ودر اوايل سوره كهف كه فرمايد: (فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يومنوا بهذاالحديث اسفا)(14) سبحان الله! تإسف به حال كفار و جاحدين حق و علاقه مندى به سعادتبندگان خدا، كار را چقدر به رسول خدا(ص) تنگ نموده كه خداى تعالى او را تسليت دهد ودل لطيف او را نگهدارى كند كه مبادا از شدت هم و حزن به حال اين جاهلان بدبخت، دلآن بزرگوار پاره شود و قالب تهى كند.
پيغمبراكرم اين طور بوده است كه حتى كفار را هم وقتىملاحظه مى فرمود كه اين ها مسلم نمى شوند، غصه مى خورد بر آن ها، كه چرا اين هابايد مسلم نشوند و بعد به آن شقاوت ها و به آن عذاب ها برسند.
نقل است كه پيغمبر اسلام ديد يك عده اى را گرفتند، اسيركردند، دارند مىآورند; فرمود كه ما بايد با زنجير اين ها را به بهشت ببريم. آنقدرپيغمبر غصه مى خورد به اين كه اين مردم هدايت نمى شوند كه خدا به او تسليت مىفرمايد: (فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يومنوا بهذاالحديث اسفا)(15) قضيه، قضيهايمان است نه قضيه گرفتن يك جايى و سلطه پيدا كردن به يك كشور است. قضيه،اين است كهايمان بياورند.
تواضع
رسول خدا، صلى الله عليه و آله، كه علمش ازوحى الهىمإخوذ بود و روحش به قدرى بزرگ بود كه يك تنه غلبه بر روحيات ميليون ها بشر كرد،تمام عادات جاهليت و اديان باطله را زيرپا گذاشت و نسخ جميع كتب كرد و ختم دايرهنبوت به وجود شريفش شد، سلطان دنيا و آخرت و متصرف در تمام عوالم بود ـ باذن الله ـتواضعش با بندگان خدا از همه كس بيشتر بود.
كراهت داشت كه اصحاب براى احترام او به پا خيزند. وقتىوارد مجلس مى شد پايين مى نشست.روى زمين طعام ميل مى فرمود و روى زمين مى نشست و مىفرمود: ((من بنده اى هستم، مى خورم مثل خوردن بنده و مى نشينم مثل نشستنبنده(16))).
از حضرت صادق(ع)، نقل است كه پيغمبر(ص)، دوست داشت برالاغ بى پالان سوار شود و با بندگان خدا در جايگاه پست طعام ميل فرمايد، و به فقرابه دو دست خود عطا فرمايد. آن بزرگوار سوار الاغ مى شد و در رديف خود، بنده خود ياغير آن را مى نشاند. در سيره آن سرور است كه: ((با اهل خانه خود شركت در كار خانهمى فرمود، و به دست مبارك گوسفندان را مى دوشيد ; و جامه و كفش خود را مى دوخت; وبا خادم خود آسيا[ب] مى كرد و خمير مى نمود; و بضاعت خود را به دست مبارك مى برد; ومجالست با فقرا و مساكين مى كرد و هم غذا مى شد(17))). اين ها و بالاتر از اين ها،سيره آن سرور است و تواضع آن بزرگوار است. در صورتى كه علاوه بر مقامات معنوى،رياست و سلطنت ظاهرى آن بزرگوار نيز به كمال بود.
صورت ظاهر نبى اكرم، صلى الله عليه و آله، و ساير مردمفرقى نداشت، و لهذا بعضى از اعراب غريب كه به حضور مباركش مى رسيدند و آن حضرت باجمعى نشسته بودند، مى پرسيدند: كدام يك، پيغمبر هستيد؟(18) آنچه پيغمبر(ص) را ازغير ممتاز مى كند، روح بزرگ قوى لطيف آن سرور است، نه جسم مبارك و بدن شريفش.
وضع زندگى پيغمبر اكرم(ص) بسيار ساده بود. از مقام ومنصب خود به نفع زندگى مادى استفاده نكردند تا چيزى از خود به جاى گذارند. و آنچهرا كه باقى گذاشتند، علم است كه اشرف امور مى باشد; خصوصا علمى كه از ناحيه حقتعالى باشد.
حضرت رسول(ص) در آن اواخر عمرشان رفتند منبر، فرمودندكه: هر كس به من حقى دارد بگويد. خوب كسى حقى نداشته بود. يك عرب پا شد گفت: من يكحقى دارم. ((چى هست؟))، شما در جنگ كذا كه مى رفتيد يكى شلاقى به من زديد. ((به كجازدم؟))، به شانه ام. ((بيا عوضش بزن)). گفت: نه من آن وقت شانه ام باز بوده. شما همشانه تان را باز كنيد. ((بسيار خوب))، شانه را باز كرد. عرب رفت بوسيد. گفت: من مىخواستم ببوسم بدن رسول الله را. يعنى مسئله اين بوده و مطلب اين است كه يك رئيسمطلق حجاز آن وقت بوده است و جاهاى ديگر، او بيايد بالاى منبرو بگويد هر كس حقدارد بگويد، يك نفر نيايد بگويد به اين كه تو ده شاهى از من برداشتى.
صدر اسلام وضع حكومت چطور بود، پيغمبر اكرم(ص) با مردمچطور رفتار مى كرد؟ در عين حالى كه با كفار با خشونت (وقتى كه نمى شد هدايتشانبكنند و توطئه گرى مى كردند) با خشونت رفتار مى كرد، با ملت چطور رفتار مى كرد؟ يكپدر مهربان و بالاتر از يك پدر مهربان بود.
پيغمبر اكرم كه شخص اول بود و بنيانگذار اسلام وبنيانگذار هدايت مردم، سيره اش را برويد ببينيد چه جور بوده، آيا هيچ وقت سلطه جوبوده است؟ وقتى با همين اشخاصى كه رفقايش بودند، دوستانش بودند، ديگر سياه و سفيد واين ها مطرح نبود، نشسته بودند همه با هم، دور هم مى نشستند .يكى آن جا بنشيند، يكىپهلويش، يكى بالا يكى پايين باشد، اين هم نبود.
پيغمبر اكرم خدمتگزار مردم بود. با آن كه مقامش آن بود،ولى خدمتگزار بود، خدمت مى كرد.
در وقتى كه رسول الله آن وقت حكومت بود، آن وقت درمدينه بودند، در مدينه تشكيل حكومت بود وضعش اين طورى بود. از آن طرف در مقابل هيچقدرتى خاضع نبود ; براى اين كه او خدا را مى ديد. كسى كه توجه دارد به اين كه قدرتهر چه هست، مال خداى تبارك و تعالى است و ديگران هيچ نيستند، اين ديگر نمى تواندخاضع بشود در مقابل يك قدرتمندى.
ساده زيستى
پيغمبر اكرم را هركس كه سيره نوشته است از رسول اكرم،نوشته وضعش در زندگى كمتر بوده است از اين مردم عادى كه آن وقت در مدينه زندگى مىكردند. اتاق گلى اين ها داشتند، توى مسجد يك اتاق گلى داشتند، سوار الاغ مى شده استيك كسى هم دنبالش، پشت سرش مى نشسته و مى رفته، آن وقت هم براى او مسئله مى گفته،او را تربيت مى كرده. شما بياوريد يك حاكمى، يك رئيس ـ عرض مى كنم ـ كلانترى، يككدخداى يك شهرى، يك دهى، بياوريد كه اين طورى باشد، سلوكش با ملت اين باشد كه وقتىتوى مسجد ـ مسجد محل اداره حكومت، مىآمدند آن جا ـ وقتى كه پيغمبر توى مسجد نشستندو ـ عرض مى كنم كه ـ چند نفر هم همراهشان هستند، با هم نشسته اند و دارند صحبت مىكنند، اشخاصى كه نمى شناختند، از خارج مىآمدند; نقل شده است كه نمى شناختند اين هاكدام يكى عرض مى كنم ـ كه حاكم است و كدام يكى محكوم، كدام يكى پيغمبر است، كداميكى مردم ديگر.
پيغمبر وارد شد به يك آدم درجه سه اى[ابو ايوب انصارى] و اشخاصى كه دورش جمع شده بودند، يك اشخاص فقير بى بضاعتى و خودش هم يك منزل و اتاق (نه مثل اين اتاق) يك اتاقى با ساقه خرما، چند تا اتاق براى خودش و مسجدش هم آنطور.
حسن خلق
از طريق عامه منقول است كه پيغمبرخدا(ص) وقتى غضب مىفرمود، اگر ايستاده بود مى نشست، و اگر نشسته بود به پشت مى خوابيد، غضبش ساكن مىشد.(19)
در باب اخلاق رسول خدا، صلى الله عليه و آله، وارد استكه يارى نجست براى خود در هيچ مظلمه، تا آن كه هتك محارم الهيه مى شد. پس غضب مىنمود براى خداى تبارك و تعالى.
پى نوشت ها:
1. «طه (اى مشتاق حق و هادى خلق) اى رسول ما، قرآن رااز آن جهت براى تو نازل نكرديم كه (از كثرت عبادت خدا و جهد در هدايت خلق) خويشتنرا به رنج در افكنى.» (طه / 1 و 2)
2علل الشرايع، ج 2، ص 312، باب 1، حديث 1.
3. احمد بن على بن ابى طالب طبرسى; عالم و فقيه و محدثو مورخ شيعه در قرن ششم و اوايل قرن هفتم. وى در حدود سال 620ه ق درگذشت. از آثاراوست: الكافى فى الفقه، تاريخ الائمه، كتاب الصلوه.
4الاحتجاج، ج 1، ص 220 و 219، ((احتجاج اميرالمومنينعلى اليهود)).
5امالى صدوق، مجلس 69، حديث 2.
6. وسائل الشيعه، ص 321 ـ 303، باب 12-7 از ((ابواب صوممندوب)).
7. همان، ص 306-304، باب 7 از ((ابواب صوم مندوب)) احاديث 2، 5، 6 و 8.
8همان، ج 7، ص 303، باب 7 از ((ابواب صوم مندوب))،حديث 1.
9مستدرك الوسائل، «كتاب الصلوه» ،در ((ابواب افعالالصلوه))، باب 2، حديث 17.
10. «گاه دلم را كدورتى مى پوشاند و من به راستى هرروز هفتاد بار از خداوند درخواست آمرزش مى كنم.» مستدرك الوسائل، ج 5، ص 320،«كتاب الصلاه»، «ابواب الذكر»، باب 22، حديث 2.
11. الجامع الصغير، ج 2، ص 144، بدون كلمه ((مثل)).
12. شدت بليات روحيه، تابع شدت ادراك است.
13. «اى رسول ما! تو چنان در انديشه هدايت خلقى كهخواهى جان عزيزت را از غم اين كه ايمان نمىآورند هلاك سازى.» (شعرا / 3(.
14«اى رسول! نزديك است كه تو اگر امت به قرآن ايماننياورند جان عزيزت را از شدت حزن و تإسف بر آنان هلاك سازى.» (كهف / 6)
15كهف / 6.
16. مكارم الاخلاق، ص 12، فصل دوم
17. بحارالانوار، ج 16، ص 226.
18. بحارالانوار، ج 16، ص 229.
19مرآه العقول، ج 10 ،ص 146، ((باب الغضب…
فهرست مطالب
مقدمه
دوران كودكى
تنفر از بيكارى و بطالت
امانت
مبارزه با ظلم
اخلاق خانوادگى
با بردگان
نظافت و بوى خوش
برخورد و معاشرت
نرمى در عين صلابت
عبادت
زهد و ساده زيستى
اراده و استقامت
پى نوشت ها:
دفتر فصلنامه
بسم الله الرحمن الرحيم
دوران كودكى
اخلاق نبوى(ص)
اخلاق فردى
نظافت و پاكيزگى
ساده زيستى
اخلاق حكومتى
استغفار
خير خواهى
مهربانى پيامبر(ص)
تواضع
ساده زيستى
حسن خلق
پى نوشت ها:
مطالب مرتبط