دانلود تحقیق و مقالات رشته معارف اسلامی با عنوان دانلود مقاله ستیز با قرآن در گذر تاریخ در قالب ورد و قابل ویرایش و در ۱۴۳ صفحه گرد آوری شده است. در زیر به مختصری از آنچه شما در این فایل دریافت می کنید اشاره شده است.
فصل دوم : مشرکان و ستیز با قرآن
حضرت محمد(ص) قبل از نبوت در غاری به نام حرا تحنث میگزید و به عبادت خداوند مشغول میشد در همان زمان بود که از جانب خداوند با نخستین آیات از سوره علق به نبوت بشارت داده شد و مأموریت یافت تا مردم سرزمین حجاز را به یکتاپرستی دعوت کند.
دعوت آن حضرت از همان ابتدا با مخالفتها و مقاومتهایی روبهرو بود زیرا زمامداران و پیشوایان آن محیط بر ملتی حکومت میکردند که بت و بتخانه در تمام شئون زندگی آنها نفوذ کرده بود و مسلماً کسانی که بر آنها حکومت داشتند روی هیچ حسابی نمیتوانستند در برابر حملاتی که اساس بت و بتخانه را واژگون میکرد آرام بنشینند.
آنها بر ملتی حکومت میکردند که نادان و بیسواد بودند و میبایست در این نادانی بمانند تا در برابر بزرگان قبایل تا سر حد پرستش خضوع کنند و آنها را همچون بتهای سنگی و چوبی بپرستند.
در مقابل اسلام دین آزادی بود، امتیازات مرهوم و ساختگی شیوخ و زمامداران ستمگر را درهم کوبید و به ثروتمندان مغروری که خیال میکردند ثروت آنها نشانه عظمت واقعی و قرب آنها در پیشگاه خداست میفهماند که شخصیت تنها در سایه تقوی و ارزشهای انسانی است. قرآن با هرگونه معبودی جز خداوند یگانه مبارزه میکرد.
قرآن دعوت به علم و دانش میکرد چشم و گوشها را باز مینمود و دلها را به هم پیوند میداد و با بردگی و اسارت میجنگید و حتی نقشه وسیعی برای آزاد کردن بردگان طرح کرده بود.[۱]
سران قریش برای جلوگیری از پیشرفت آیین اسلام در ابتدا به پیامبر وعده مال و ریاست دادند اما پیامبر در پاسخ فرمود: اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند تا از این دعوت دست بردارم، هرگز دست برنخواهم داشت. پس از این که مشرکین از این کار ناامید شدند سعی کردند تا به آزار و اذیت پیروان محمد(ص) بپردازند، این کار موجب هجرت مسلمانان به حبشه شد.[۲]
آنها باز دیگر تصمیم گرفتند که برای جلوگیری از نشر و گسترش اسلام رابطه جامعه عرب را با پیامبر قطع کنند به همین منظور روشهای مختلفی را در پیش گرفتند که در زیر به آنها اشاره میشود.
۱- تهمتهای ناروا
مخالفان پیامبر نسبتهای ناروایی را به پیامبر میدادند که از جمله آنها مجنون، شاعر، کاهن و ساحر را میتوان نام برد.
۱-۱ مجنون:
«وَ قالُوا یا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ»[۳]: ای کسی که قرآن بر تو نازل گردیده است تو دیوانهای.
مجنون در اصطلاح آنان، همان جنزده بود که بر اثر تصرف جن مشاعر خود را از دست میدهد و پرت و پلا میگوید.[۴] به این جهت به آن حضرت نسبت مجنون میدادند که با عادات و رسوم غلطی که یادگار صدها سال بود میجنگید همان عادات و رسومی که بازگشت اعصار و قرون چنان با زندگی آن مردم آمیخته شده بود که از ضروریات و بدیهات محسوب میگردید و مخالفت با آن، مخالفت با امور بدیهی و ضروری شمرده میشد. آنان این مخالفت را نشانه دیوانگی میپنداشتند. این اتهام اختصاص به پیامبر نداشت بلکه تمام مصلحین بزرگ را که با آداب و رسوم غلط مبارزه میکردند را مجنون و دیوانه میخواندند.[۵]
۱-۲ شاعر:
«وَ یَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ»[۶]: میگویند آیا ما خدایان و بتهای خود را به خاطر شاعر و دیوانهای رها سازیم.
شاعر میگفتند نه به این جهت که آن حضرت سابقه شعر داشت بلکه از این جهت بود که آیات موزون قرآن و جملههای زیبا و رسای آن چنان شوری در دلها برپا میکرد که موزونترین اشعار حماسی عرب در آن زمان که عصر طلایی شعر و ادب عربی بود قدرت برابری با آن را نداشت.[۷]
۱-۳ کاهن:
«فَذَکِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَهِ رَبِّکَ بِکاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ»[۸]: متذکر ساز که تو به نعمت پروردگارت هیچ جنون و کهانت در تو نیست.
کاهن غیبگویی بود که رابطهای با یکی از جنها داشت و او را از اوضاع و احوال آگاه میساخت.[۹]
وی را کاهن مینامیدند زیرا کاهنان کسانی بودند که در زمان جاهلیت مانند منجمین امروز پیشگوییهایی نسبت به حوادث آینده و امور پنهانی میکردند که گاهی صحیح و گاهی باطل از آب درمیآمد.[۱۰]
۱-۴ ساحر:
«فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ یُؤْثَرُ. إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ»[۱۱]: این قرآن نیست جز سحری که از (پیشینیان یا ساحران) نقل شده، نیست مگر گفتار بشری.
سحر کاری است که در ظاهر، مرموز و غیرعادی و ناشناخته است ولی واقعیتش برخلاف ظاهر آن است، و در انجام آن از خدعه و تردستی استفاده میگردد.[۱۲]
ادعای سحر بودن قرآن از جانب ولیدبنمغیره مطرح شد و احتمالاً او خود از نظر قلبی معتقد به آن نبود. وی از سخنشناسان و فصحای عرب به شمار رفته و با توجه به مهارت وی در شناخت انواع شعر و خطابه قلباً به این نتیجه رسیده بود که قرآن نمیتواند کلام بشر باشد اما چون از سوی مشرکان به خصوص ابوجهل تحت فشار قرار گرفت که سخنی در مورد قرآن بر زبان آورد و قضاوتی در خور انتظار قریش به عمل آورد، پس از تفکر و ارزیابی عنوان نمود که قرآن سحر است.[۱۳]
مشرکان از آن جا که نمیتوانستند جذابیت و فصاحت و بلاغت و نفوذ اعجاببرانگیز قرآن را منکر شوند و از طرفی نمیخواستند وحی بودن آن را بپذیرند، قرآن را «سحر» و پیامبر را «ساحر» میخواندند.[۱۴]
۱-۵ وحی نفسی:
یکی از تلاشهای مشرکان این بود که وحی زاییده خیال محمد(ص) است و او خیال میکند که وحی بر او نازل میشود و فرشتهای را میبیند.
این گروه به عللی به خود اجازه نمیدادند که پیامبر را یک فرد دروغگو و خلافکار معرفی کنند زیرا رفتار و گفتار او، روشنگر ایمان او به صدق گفتار خویش می باشد. از این جهت معتقد بودند که او به راستی یقین داشت که برانگیخته خداوند است و تعالیم او نیز از ناحیه او میباشد؛ ولی ایمان و اعتقاد او را از راه دیگر توجیه میکردند که وحی همان صدای روح محمد بود زیرا سالها تفکر و اشباع شدن روح از یک اندیشه مستلزم آن بود که آن اندیشه به صورت واقع درآید و در جان کسی که پیوسته در امری و اندیشهای فرو رفته است چنین صدایی طنین افکند.[۱۵]
بل قالوا اضغاثَ احلام: آنان گفتند آن خوابهای آشفته است. خوابهای آشفته مخلوق تخلیل انسان است که قوه عقل را تحتالشعاع قرار داده و فضای ذهن را در اختیار خود میگیرد و به آنچه در خارج فاقد واقعیت است لباس واقعیت می پوشاند.
خداوند در سوره نجم آیات ۱۱ تا ۱۸ نظریه وحی نفسی و این که وحی زاییده خیال محمد(ص) است را رد میکند و طرفداران این نظریه را مجادلهگر میخواند و میرساند که نه قلب و دل پیامبر اشتباه کرده و نه بصر و دیده او و در هر دو رؤیت به معنای واقعی صورت گرفته است. چنان که میفرماید: «ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى. أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما یَرى. وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَهً أُخْرى. عِنْدَ سِدْرَهِ الْمُنْتَهى. عِنْدَها جَنَّهُ الْمَأْوى. إِذْ یَغْشَى السِّدْرَهَ ما یَغْشى. ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى. لَقَدْ رَأى مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْرى».
دل آنچه را که چشم دید تکذیب نکرد، آیا با او درباره آنچه که دیده است مجادله میکنید او بار دیگر جبرئیل را دیده است نزد سدرهالمنتهی نزد آن است جنتالمأوی آنگاه سدره را میپوشانید آنچه میپوشانید چشم او نلغزید و خطا نکرد او آیات بزرگ پروردگار خود را دید.
قرآن برخلاف این نظر معتقد است که ابزار شناخت پیامبر اعم از حواس (چشم) و عقل هیچ یک دچار خطا و اشتباه نشده است و به دیگر سخن تفسیر وحی از طریق وحی نفسی تعبیر محترمانهای است از جنون که پیوسته مخالفان انبیاء آنان را به آن متهم میکردهاند.[۱۶]
۲- اندیشه مقابله با قرآن
مشرکان از اتهام به پیامبر سودی نبردند، زیرا کشش آیات الهی دلها را به سمت خود جلب میکرد و در عمق جانها نفوذ میکرد بنابراین به فکر مقابله با قرآن افتادند.
«نضربنحارث» از افراد هوشمند و زیرک و کاردان قریش بود که پاسی از عمر خود را در حیره و عراق گذرانده بود و از وضع شاهان ایران و دلاوران آن سامان مانند رستم و اسفندیار و عقاید ایرانیان درباره خیر و شر اطلاعاتی داشت بنابراین قریش او را برای مبارزه با پیامبر برگزیدند. آنان چنان تصویب کردند که وی با معرکهگیری در کوچه و بازار و نقل داستانهای ایرانیان و سرگذشت شاهان آنان قلبهای مردم را از شنیدن سخنان پیامبر به خود جلب کند.
او برای این که از مقام آن حضرت بکاهد و سخنان قرآن را بیارزش جلوه دهد مرتب میگفت: «مردم سخنان من با گفتههای محمد چه فرق دارد؟ او داستانهای گروهی را برای شما میخواند که گرفتار قهر و خشم الهی شدند، من هم سرگذشت عدهای را تشریح میکنم که غرق نعمت بودند و سالیان درازی است که در روی زمین حکومت میکنند».[۱۷]
بعضی از مفسران نوشتهاند این نضر همان کسی است که قرآن درباره او گفته: «وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِکَهُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ»[۱۸]
«و کسی که گفت من هم مانند آنچه خدا فرو فرستاده نازل خواهم کرد و اگر سختی حال ستمگران را ببینی که در سکرات موت گرفتار آیند و فرشتگان برای قبض روح آنها دست قهر و قدرت برآوردند و گویند که جان از تن به در کنید امروز کیفر عذاب و خواری می کشید چون بر خدا سخن به ناحق گفتید و از حکم آیات او گردن کشی و تکبر می نمودید.»
اما برخلاف تصور نظر و دیگر کافران آن چه دل مردم را میربود و آنها را شیفته خود میکرد داستان پیشینیان نبود، داستانها مقدمهای بود که در پی آن اندرزها، دلسوزیها و بهتر از همه وعده زندگانی بهتر و انسانیتر را در پی داشت. داستانهایی که به مستضعفان نوید میداد که ستمکاران نیز مانند مردم ظالم دورههای گذشته به زودی نابود خواهند شد و دولت از آن آنان خواهد بود.[۱۹]
۳- تحریم شنیدن قرآن:
نقشههای مشرکان برای جلوگیری از گسترش اسلام یکی پس از دیگری نقش بر آب میشد اما این بار کفار قریش تصمیم گرفتند که از ارتباط افرادی که وارد مکه میشدند با پیامبر جلوگیری کنند.
آنها حتی به افرادی دستور دادند که اگر احیاناً در جایی با محمد روبهرو شدید و دیدید که قرآن میخواند با سر و صدا و ایجاد هیاهو و با خواندن شعر و رجز با آن معارضه کنید تا آیات قرآنی شنیده نشود.[۲۰]
قرآن در این مورد میفرماید: «وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ»[۲۱] : و کافران گفتند: به این قرآن گوش فرا ندهید و با سخنان لغو با آن معارضه کنید شاید که چیره شوید.
کفار با این کار خود میخواستند که از نفوذ و گسترش قرآن جلوگیری کنند اما همان افرادی که این تحریم را ایجاد کرده بودند اولین کسانی بودند که قانونشکنی کردند و مخفیانه به شنیدن قرآن میپرداختند.
ابوسفیان، ابوجهل و اخنس بن شریق یک شب بدون اطلاع از یکدیگر از خانههای خود بیرون آمدند و در کنار خانه پیامبر هر کدام در گوشهای مخفی شدند تا به قرآن گوش بدهند و تا صبح همانجا بودند. بامدادان که راه خانه خود را پیش گرفتند هر سه نفر به همدیگر رسیدند و یکدیگر را سرزنش کردند و گفتند اگر دیگران از وضع ما باخبر شوند به ما چه خواهند گفت؟ تصمیم گرفتند که دیگر این کار را نکنند اما شب دوم نیز هر یک از آنها به خیال این که دیگران نخواهند آمد، باز کنار خانه پیامبر آمدند و هنگام صبح باز همدیگر را دیدند و شرمنده شدند و تصمیم گرفتند که دیگر تکرار نکنند ولی شب سوم نیز همان برنامه تکرار شد و این بار تصمیم جدی و قاطع گرفتند که دیگر این کار را ترک کنند.[۲۲]
۴- جلوگیری از اسلام آوردن افراد
مشرکان به دنبال تحریم استماع قرآن برنامه دیگری را در پیش گرفتند آنها با افرادی که به منظور آشنایی با اسلام به مکه روی میآوردند در بین راه یا به هنگام ورود به شهر مکه تماس میگرفتند و با عناوین مختلف از اسلام آوردن آنها جلوگیری میکردند به عنوان مثال به دو مورد اشاره میکنیم.
۱) اعشی:
او یکی از شاعران زبردست دوران جاهلیت بود و اشعار او نقل مجالس بزم قریش بود او در نقطهای دور از مکه زندگی میکرد و هنوز آوازه نبوت پیامبر در آن نقاط به خوبی منتشر نشده بود ولی آنچه را از تعالیم اسلام شنیده بود در وجود او طوفانی به پا کرد و اشعاری در مدح پیامبر سرود.
هنوز اعشی به محضر پیامبر نرسیده بود که جاسوسان قریش با او تماس گرفته و از نقطه ضعف او که علاقه به زن و شراب بود استفاده کرده و به او گفتند که آیین محمد با روحیات و وضع اخلاقی تو سازگار نیست. گفت: چطور؟ گفتند: او زنا را حرام میداند، وی در پاسخ گفت: مرا به این کار نیازی نیست و این مطلب نمیتواند مانع گرایش من بشود. گفتند: او شراب را تحریم کرده است. او از شنیدن این سخن کمی ناراحت شد و گفت: من هنوز از شراب سیر نشدهام. اکنون برمیگردم و مدت یکسال تا به سر حد سیر شدن شراب میخورم و سال دیگر میآیم و دست بیعت به او میدهم. او برگشت ولی اجل مهلت نداد و همان سال چهره در نقاب خاک کشید.[۲۳]
۲- طفیل بن عمرو:
وی شاعر شیرین سخن و خردمندی بود و در میان قبیله خود نفوذ کلمه داشت. اسلام آوردن او برای قریش بسیار سنگین بود لذا آنها گرد او را گرفتند و گفتند: این مردی که کنار کعبه نماز میگزارد، با آوردن آیین جدید اتحاد میان ما را به هم زده است و ما میترسیم که چنین دودستگی میان قبیله شما هم به وجود آید، بهتر است که با این مرد اصلاً سخن نگویی.
طفیل میگوید سخنان آنها چنان مرا متأثر کرد که از ترس تأثیر سحر بیان او تصمیم گرفتم که با او سخن نگویم و سخن او را نشنوم و برای جلوگیری از نفوذ سحر او هنگام طواف، مقداری پنبه در گوشهای خود داخل میکردم که مبادا زمزمه نماز و قرآن او به گوش من برسد.
بامدادان در حالی که پنبه را داخل گوشهای خود کرده بودم وارد مسجد شدم و هیچ مایل نبودم سخنی از او بشنوم ولی نمیدانم چه طور شد یک مرتبه کلام بسیار شیرین و زیبایی به گوشم رسید و بیش از حد احساس لذت نمودم با خود گفتم مادرت عزادار شود تو که یک مرد سخنساز و خردمندی هستی چه مانع دارد سخن این مرد را بشنوی. هرگاه نیک باشد بپذیری و اگر زشت باشد آن را رد کنی.
برای این که آشکارا با آن حضرت تماس نگیرم، مقداری صبر کردم تا پیامبر راه خانه را پیش گرفت و وارد خانه شد من نیز اجازه خواسته، وارد خانه شدم. جریان خود را از آغاز تا پایان بازگو کردم و گفتم: قریش، درباره شما چنین و چنان میگویند و من در آغاز کار تصمیم نداشتم با شما ملاقات کنم ولی حلاوت قرآن شما مرا به سوی تو کشیده است. اکنون میخواهم حقیقت آیین خود را برای من تشریح کنی و مقداری قرآن برای من بخوانی.
رسول خدا، آیین خود را بر او عرضه داشت و مقداری قرآن خواند. طفیل اسلام آورد و پیش مردم خود برگشت و آنها را به اسلام خواند بعضی از آنها دعوتش را پذیرفتند و بعضی دیگر از قبول آن خودداری کردند. سالهای دراز آنها را دعوت کرد تا غالبشان ایمان آوردند و پس از فتح مکه به پیغمبر پیوستند.[۲۴]
۵- استهزاء قرآن:
یکی از کارهای مخالفان پیامبران این بود که دعوتهای آنها را جدی نمیگرفتند و آنها را مسخره میکردند.
مقصود این است که سخنان آنان را به شوخی گرفته و با ادای خاصی آنها را تحقیر میکردند.[۲۵] قرآن در این مورد میفرماید: «وَ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ»[۲۶] : هیچ پیامبری بر آنها نیامد مگر این که او را مسخره کردند.
وقتی چیزی مورد استهزاء قرار گرفت، مردم به دیده حقارت به آن مینگرند، مخالفان انبیاء هم میخواستند آنها را تحقیر کنند و سخنانشان را بیاهمیت جلوه دهند.
کافران عصر پیامبر نیز پیامبر و قرآن را استهزاء کردند و هدف آنها تحقیر اسلام در نظر مردم بود. قرآن کریم در چندین مورد به این موضوع پرداخته است. در جایی با یک استفهام انکاری خطاب به منافقین میگوید: «قُلْ أَ بِاللَّهِ وَ آیاتِهِ وَ رَسُولِهِ کُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ»:[۲۷] بگو آیا به خدا و آیات او و پیامبرش استهزاء میکردید.
و در جایی پیامبر و مومنان را از تماس با استهزاءکنندگان قرآن بر حذر میدارد.
«إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللَّهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ»[۲۸] : هنگامی که شنیدید به آیات خدا کفر ورزیده میشود و به آن استهزاء میشود با این چنین افراد ننشینید.
و در جای دیگر از سرنوشت استهزاءکنندگان به آیات الهی و جایگاه آنها که جهنم خواهد بود خبر میدهد: «ذلِکَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما کَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً»[۲۹]: این است که جزای آنها جهنم است به سبب این که کفر ورزیدند و آیات من و پیامبران من را مسخره کردند.
خداوند به وسیله این آیات به مردم هشدار میدهد که از استهزاء قرآن بپرهیزید و با استهزاءکنندگان معاشرت نکنند.[۳۰]
۶- مطالب قرآن از دیگران گرفته شده است:
یکی دیگر از توطئههای مشرکان این بود که پیامبر(ص) مطالب قرآن را از بعضی بزرگان عصر خود و علماء یهود و نصاری گرفته است. «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ»: این آیات را بشری به او تعلیم میدهد.
آنها در ابتدا دست روی یک برده[۳۱] رومی مسیحی غیرعرب که در مکه به آهنگری و شمشیر سازی مشغول بود گذاشتند و گفتند: اوست که این کلمات را به محمد(ص) یاد داده است.[۳۲]
قرآن در پاسخ به این افراد میفرماید: «لِسانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ»[۳۳]: زبان کسی که اینان میگویند قرآن از او گرفته شده غیرعربی است در حالی که قرآن به زبان عربی واضح است.
سپس گفتند که این آیات افسانههای پیشینیان است که وی آن را رونویس کرده و افرادی آن را صبح و شام بر او املا میکنند.[۳۴]
«وَ قالُوا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلى عَلَیْهِ بُکْرَهً وَ أَصِیلاً»[۳۵]: این افسانههای پیشینیان است که او رونویسی کرده و هر صبح و شام برای او املا میکنند.
برخی گفتند این فرد راهبی بود به اسم (بحیرا) که در عقاید توحیدی از «ازیوس» پیروی میکرده است و پیامبر در کودکی که با عمویش ابوطالب به شام سفر کرده بود در بازار بصری با این راهب ملاقات کرده است، برخی دیگر گفتند این شخص (ورقه بن نوفل) از علمای مسیحیت و از نزدیکان حضرت خدیجه بوده که پیامبر او را پس از اولین نزول وحی در مکه ملاقات کرده است.[۳۶]
به نوشته کتب تواریخ پیامبر اسلام دو بار با بحیرا ملاقات کرده است، اول در سن ۹ تا ۱۳ سالگی که همراه عموی خود ابوطالب در یک سفر تجارتی به شام عزیمت میکرد، در این سفر بود که وقتی کاروان نزدیک دیر بصری رسید بحیرا دید که ابری بالای سر یک نفر از کاروانیان حرکت میکند و همه اهل کاروان را مهمان کرد و آثار نبوت را در وجود محمد یافت و سفارشهای لازم را درباره او به ابوطالب کرد.
دوم در سن ۲۱ تا ۲۴ سالگی بود که در کاروان تجارتی خدیجه همراه با غلامی به نام میسره عازم شام بود و در همان دیر بصری با بحیرا ملاقات نمود.[۳۷]
ملاقات با ورقهبن نوفل نیز موقعی اتفاق افتاد که محمد(ص) داستان نزول فرشته وحی را در غار حرا برای خدیجه تعریف کرد و او پیامبر را به نزد ورقه برد و او با پرسشهایی که از پیامبر کرد به او گفت: «نگران نباش این همان پیک حق است که بر موسی کلیم نازل شده و اکنون بر تو نازل گردیده است و نبوت تو را نوید میدهد».[۳۸]
ولی درستی این پندار که پیامبر قرآن را از این دو نفر فراگرفته همین کافی است که هیچ یک از ملاقاتها به صورت سری و پنهانی نبوده زیرا در ملاقات با بحیرا ابوطالب و میسره همراه پیامبر بوده و در ملاقات با ورقهبن نوفل خدیجه همراه با پیامبر بوده است.[۳۹]
۷- بهانهجویی کفار در برابر قرآن
در عین حال که مخالفت با وحی و نبوت از نظر قرآن ریشه در تعصبهای گوناگون، لجاجت و مادیگری دارد ولی قرآن از زبان مخالفان، استدلال و دستآویزهایی را به عنوان منطق انکار وحی، نقل میکند که در اینجا به صورت فشرده به پارهای از این آیات اشاره میشود.
۷-۱ چرا قرآن یک دفعه نازل نشده است
«وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَهً واحِدَهً کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلاً»[۴۱]: و کافران گفتند چرا قرآن به یکباره بر وی نازل نشده است. همچنین است تا دل تو را به وسیله آن استوار سازیم.
۷-۲ قرآن دیگری بیاور
«وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما یُوحى إِلَیَّ»[۴۳]: و چون آیات روشن ما بر آنها خوانده میشود آنها که امیدی بر ملاقات ما ندارند میگویند: قرآنی جز این بیاور و یا آن را تبدیل کن. بگو من نمیتوانم آن را از جانب خودم تبدیل کنم، من پیروی نمیکنم مگر آنچه را که به من وحی میشود.
۷-۳ ثروت و اولاد ما بیشتر است:
«أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیاتِنا وَ قالَ لَأُوتَیَنَّ مالاً وَ وَلَداً»[۴۵]: آیا دیدی کسی را که به آیات ما کافر شد و گفت به من مال و اولاد داده شده است.
۷-۴ آنچه از پدرانمان مانده برای ما کافی است
«وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ»[۴۷]: و چون به آنها گفته میشود که به سوی چیزی که خداوند نازل کرده و به سوی پیامبر بیایید میگویند آنچه پدرانمان را بر آن یافتیم برای ما بس است آیا هر چند که پدرانشان چیزی ندانند و هدایت نشوند.
۷-۵ چرا قرآن بر مردی سرمایهدار از مکه و طائف نازل نشده است؟
«وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ»[۴۹]: و گفتند چرا این قرآن بر مرد بزرگی از دو شهر نازل نشده است.
به عقیده این گروه اگر اصل وحی حق باشد حتماً در فرستادن آن اشتباهی رخ داده است وگرنه باید وحی در مکه بر ولیدبنمغیره و در شهر طائف بر عروه بن مسعود ثقفی نازل میشد.
۷-۶ چرا گنجی به او نرسیده و یا فرشتگان با او نیامدند؟
«أَنْ یَقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَکٌ إِنَّما أَنْتَ نَذِیرٌ»[۵۱]: این که بگویند چرا گنجی بر وی نازل نشده و یا فرشتهای همراه او نیامده همانا تو بیمدهنده هستی.
۸- قرآن یافتههای محمد است:
گروهی قرآن را تراوش افکار و اندیشههای محمد میخواندند و میگفتند به دروغ آن را به خدا نسبت میدهد از این معنا به افتراء و افک تعبیر شده است.[۵۲] «وَ قالُوا ما هذا إِلاَّ إِفْکٌ مُفْتَرىً »[۵۳]: این قرآن جز آن که خود فرا بافته و به دروغ به خدا نسبت میدهد چیز دیگری نیست.
خداوند در این مورد میفرماید: «أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلا تَمْلِکُونَ لِی مِنَ اللَّهِ شَیْئاً»:[۵۴] یا کافران میگویند که محمد(ص) خود این آیات را فرابافته در جواب آنها بگو: اگر این را من خود بافته باشم (خدا من را عذاب کند) و شما از قهر خدا هیچ قدرت بر نجات من ندارید.
و در جای دیگر خداوند آنها را به مبارزه دعوت میکند و میفرماید: اگر راست میگویید سخنی همانند قرآن بیاورید.[۵۵]
«أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَعَلَیَّ إِجْرامِی وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ»:[۵۶]
یا میگویند قرآن را خود محمد ساخته و پرداخته (به خدا افترا بسته)، نه ولی آنها ایمان ندارند اگر راست میگویند آنها هم گفتاری مانند قرآن بیاورند.
سپس از این که کتاب کاملی مانند قرآن بیاورند تنزل فرموده و از آنان خواست اقلاً ده سوره همانند قرآن بیاورند.[۵۷] «أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»[۵۸]: آیا میگویند این قرآن (وحی الهی نیست) خود او به هم بسته و به خدا نسبت میدهد بگو اگر راست میگویید شما هم ده سوره مانند آن بیاورید و به خدا نسبت دهید و غیر از خدا هر کس را هم میتوانید در این کار به یاری بطلبید.
و وقتی آنها از آوردن ده سوره عاجز شدند قرآن فرمود که اگر میتوانند یک سوره مانند قرآن بیاورند.[۵۹]
«وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَهُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ»[۶۰]:
اگر درباره آنچه بنده خود (پیامبر) نازل کردیم شک و تردید دارید (لااقل) یک سوره همانند آن بیاورید و گواهان خود را غیر از خدا بر این کار دعوت کنید اگر راست میگویید اگر این کار را نکردید… و هرگز نخواهید کرد از آتشی بترسید که هیزم آن بدنهای مردم (گنهکار) و سنگهای خارا است که برای کافران مهیا شده است.
وقتی اعراب نتوانستند یک سوره مانند قرآن را بیاورند قرآن با قاطعیت به جهانیان فرمود: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً»[۶۱]: بگو اگر انس و جن یک جا گرد آیند که همانند این قرآن را بیاورند به این کار قادر نخواهند شد گرچه همه پشتیبانی یکدیگر را بکنند.
آری مشرکان برای جلوگیری از نشر و گسترش قرآن به شیوههای گوناگونی متوسل شدند و به بهانههای مختلف از پذیرش اسلام و قرآن سرباز زدند اما ارادهی خداوند بر خلاف نظر آنها تعلق گرفته بود و قرآن علیرغم تلاشهای بینتیجه آنها به نشر و گسترش خود ادامه داد.
فصل سوم: کارشکنیهای اهل کتاب بر علیه قرآن
الف) یهودیان
پس از این که پیامبر گرامی اسلام توسط جبرئیل از نقشه شوم مشرکین بر قتل خود آگاه شد شبانه از مکه خارج شد و راه مدینه را در پیش گرفت.
پیامبر گرامی اسلام با ورود به یثرب بین دو قبیله اوس و خزرج که سالها با هم اختلاف داشتند اتحاد به وجود آورد و قرارداد و پیمانی را بین انصار و مهاجرین منعقد کرد و همچنین قراردادی را با یهود منعقد نمود و با این کار اتحاد یثرب را تأمین کرد.
یهودیان در آغاز کار میخواستند محمد(ص) را به صف خویش ملحق سازند اما پس از آن که با او از در دوستی درآمدند و برای آزادی دین و آزادی مسلمانان در انجام مراسم دینی خود پیمان بستند، چیزی نگذشت که دیدند کار محمد(ص) بالا گرفت و شوکت اسلام فزونی یافت روی از او برتافتند و کینه او را در دل گرفتند گرچه نمیتوانستند به صراحت دشمنی خود را اظهار دارند زیرا بیم آن داشتند که جنگ خانگی در مدینه رخ دهد و تجارتشان به خطر افتد یا آن که نمیخواستند قرارداد خود را نقض کنند با وجود این برای دسیسهکاری مابین مسلمانان و ایجاد کینه و دشمنی میان مهاجران و انصار و بیدار ساختن کینههای دیرین میان طایفه اوس و خزرج به هر وسیلهای که ممکن بود چنگ زدند. مسلمانان متوجه دسیسهکاری یهودیان شدند و آنها را در ردیف منافقان به شمار آوردند و بلکه بدتر از منافقان دانستند و از مسجد بیرونشان کردند و از مجالست و گفتگو با آنها خودداری کردند پیغمبر نیز مدتها میخواست آنها را به دلیل و برهان قانع کند و عاقبت از آنها کناره گرفت.[۶۲]
یهودیان کارشکنیهایی را بر علیه اسلام انجام دادند که میتوان در سه حیطه تقسیمبندی کرد:
۱- حیطه نظامی
۲- حیطه فرهنگی
۳- حیطه اعتقادی
۱- حیطه نظامی
۱-۱ جنگ بنی قینقاع
پس از هجرت پیامبر(ص) به مدینه آن حضرت با طوایف سهگانه یهود (بنیقینقاع، بنینضیر، بنیقریظه) پیمان بستند که به یکدیگر تعرض نکنند و از دشمنان یکدیگر حمایت نکنند ولی هر یک از آنها پیمان را شکستند که پیامبر طبق مفاد عهدنامه گوشمالی سختی به آنها دادند. اولین طایفه که نقض پیمان کرد طایفه بنیقینقاع بود.
با پیروزی مسلمانان در جنگ بدر وحشت عظیمی یهودیان اطراف مدینه را فرا گرفت زیرا هرگز باور نمیکردند که قدرت پیامبر اکرم تا این حد افزایش پیدا کند که بتواند قدرتهای کهن قریش را درهم بشکند. آنها منتظر فرصت مناسبی بودند تا ضربه کاری خود را بر پیکر اسلام وارد کنند و از روند رو به رشد آن جلوگیری کنند.
در این میان طایفه بنیقینقاع که قدرت اقتصادی مدینه را در دست داشتند زودتر از طوایف دیگر یهود کینه و حسادت خود را نسبت به پیامبر و مسلمانان نشان داده و جنگ سرد تبلیغاتی را با سر دادن شعارهای زننده و اشعار توهینآمیز آغاز کردند و عملاً پیمانی را که با آن حضرت بسته بودند زیر پا نهادند آنها در پاسخ سخنرانی پرشور پیامبر در بازار بنیقینقاع که آنها را هشدار داده بود که از سرگذشت مشرکان قریش عبرت بگیرند گفتند: گمان کردید که ما ضعیف و ناتوان هستیم و بسان قریش به رموز جنگ آشنا نیستیم؟ با دستهای درافتادید که با اصول نظامی و تاکتیکهای جنگی آشنایی نداشتند ولی قدرت فرزندان قینقاع هنگامی برای شما معلوم میگردد که با آنها در صحنه نبرد روبهرو شوید.
فرصت مناسب برای تنبیه آنها زمانی پیش آمد که زن مسلمانی که صورت خود را پوشیده بود در بازار بنیقینقاع جنب دکان زرگری یهودی مشغول فروش کالایی بود. یهودیان اصرار داشتند که رخسار او را ببینند ولی زن حاضر به این کار نبود برای همین مغازهدار یهودی بدون این که زن بفهمد دامنش را به پشت وی دوخت، وقتی زن از جا برخاست قسمتی از بدن او نمایان شد. جوانان بنیقینقاع زن را مسخره کردند. فریاد جانسوز زن، غیرت مسلمانی را تحریک کرد و او دست به سلاح برد و زرگر یهودی را کشت، یهودیان نیز به صورت دستهجمعی آن مسلمان را کشتند.
انتشار این خبر مسلمانان را بر آن داشت تا کار را یکسره کرده و لانه فساد را ویران کنند. پیامبر(ص) که منتظر چنین فرصتی بود، دستور داد تا دژ دشمن را که همگی در آن پناهنده شده بودند محاصره کنند پس از چند روز محاصره یهودیان به زانو درآمده و تسلیم شدند و اعلام کردند که هر چه رسول خدا تصمیم بگیرد در حق آنها نافذ است.
در ابتدا پیامبر میخواست که آنها را به سختی تنبیه کند ولی بر اثر اصرار عبداللهبنابی آن حضرت از شدت عمل منصرف گردیدند و قرار شد آنها بدون اسلحه و ثروت مدینه را ترک کنند. آنها نیز با خفت و خواری مدینه را ترک کردند و به شامات گریختند.[۶۳]
قرآن در این مورد میفرماید: «قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهاد»[۶۴]: هان ای پیامبر به آنان که راه کفر و بیداد را در پیش گرفتند بگو: شما به زودی درهم شکسته میشوید و آنگاه در سرای آخرت دستهجمعی به سوی آتش شعله ور در دوزخ رانده خواهید شد.
و چیزی نگذشت که آنان به کیفر شقاوت و یکهتازیهای خود رسیدند و خدا به وعده خویش جامه عمل پوشانید یهود متجاوز چنان طعم تلخ شرارت خود را چشیدند که ناگزیر به پرداخت جزیه شدند و همان گونه که خبر درهم شکسته شدن نیروی کفر درست از کار درآمد رانده شدنشان به آتش دوزخ نیز در روز رستاخیز تحقق خواهد یافت.[۶۵]
با توجه به روایتی که بیان میشود این گروه از کفار همان یهودیان بنیقینقاع بودند که پس از جنگ بدر به سزای پیمانشکنی خود رسیدند.
«رُویَ مُحَمَدِ بْنِ اِسحاقِ بنِ یَسار عَنْ رِجالِهِ عَنّ اِبنِ عَباس، قالَ: لِما أصابَ رَسولِالله(ص) قُرَیْشْا بِبَدر وَ قَدَمَ المدینَه جَمَعَ الیهودَ فِی سُوق بَنی قِینَقاع فَقالَ: یا مَعشَرَ الیَهودِ، اِحْذَرو مِنَ اللهِ مِثْلَ ما نَّزَلَ بِقُرَیْش یَوْمَ بَدر و اسْلِمُوا قَبْلَ أن یُنْزِلَ بِکُم ما نَزَلَ بِهِم، فَقَد عَرَفتُم اَنُی نبیّ مُرسَل، تَجِدوُنَ ذلِک فی کِتابِکُم؛ فَقالوا: یا محمد(ص) لایُغَرَّنَکُ اَنَّ لقیتَ قوماً اغماراً لاعِلْمَ لَهُمْ بالحَرْبِ فَأصَبْتَ مِنْهُمْ فُرْصَه أما والله، لو قاتَلَنا لَعَرَفْتَ اَنّا نَحْنُ النّاسِ».[۶۶]
محمد بن اسحاق بن یسار از رجالش از ابن عباس روایت کرد که وی گفت: وقتی که رسول خدا (ص) قریش را در جنگ بدر به جای خود نشاند و وارد مدینه شده یهودیان را در بازار بنیقینقاع جمع کرده فرمودند: ای گروه یهود از خداوند بر حذر باشید و از او بترسید؛ (از) شبیه آنچه در جنگ بدر بر قریش فرود آمد و پیش از آن که بر سر شما بیاید آنچه در جنگ بدر بر سر قریش آمد، اسلام بیاورید. همانگونه که میدانید من پیامبر فرستاده از سوی خداوند هستم و این را در کتابتان مییابید آنها گفتند ای محمد پیروزی در جنگ بدر مغرورتان نکند، تو با قومی نادان برخورد نمودی که قسم به خدا اگر با ما جنگ کنی، خواهی دانست که ما مرد جنگیم.
۱-۲ جنگ بنی نضیر
علت وقوع این جنگ نقض پیمانی بود که از سوی طایفه بنینضیر که در حوالی مدینه سکونت داشتند صورت گرفت. روزی پیامبر با عدهای از اصحاب خود نزد این قبیله آمدند و از آنها خواستند که مسلمانان را در پرداخت دیه دو مقتول از طایفه بنیعامر که به دست یکی از مسلمانان به نام عمروبنامیه کشته شده بود کمک رسانند این خونبها به دلیل تعهدی بود که با هم بسته بودند) وقتی که پیامبر در بیرون قلعه با کعببناشرف یهودی مشغول صحبت در اینباره بود یهودیان نقشه کشیدند که ایشان را با پرتاب کردن سنگ بزرگی از بالا به قتل برسانند. پیامبر(ص) به وسیله وحی از این مطلب مطلع شدند و جای خود را به عنوان این که میخواهند کاری انجام بدهند ترک کردند و راه مدینه را در پیش گرفتند و یاران پیامبر پس از تحقیق فهمیدند که پیامبر به مدینه بازگشته است بنابراین آنها هم به مدینه بازگشتند، پیامبر(ص) در مقابل این پیمانشکنی دستور جنگ با آنها را صادر کردند.[۶۷]
قبل از این که مسلمانان به سمت قلعه حرکت کنند پیامبر(ص) شخصی به نام محمدبنمسلم را به سوی آنها فرستاد و اعلام کرد که در مدت ۱۰ روز منطقه را ترک کنند. این خبر به گوش منافقان مدینه رسید، عبداللهبنابی و مالکابینوفل فوراً پیامی به سران بنینضیر فرستاده و اعلام کردند که ما با دو هزار سرباز شما را یاری میکنیم و قبایل همپیمان شما یعنی بنیقریظه و قطفان نیز شما را یاری میکنند. این پیام باعث شد یهودیان بنینضیر بر مخالفتشان با پیامبر مصمم شده و با هر قیمتی که شده از برجهای خود دفاع کنند. رسول اکرم(ص) با مطلع شدن این مطلب ابناممکتوم را در مدینه جانشین خود قرار داده و با یارانشان تکبیر گویان برای محاصره قلعه حرکت کردند و فاصله بین بنیقریظه و بنینضیر را لشکرگاه خود قرار دادند تا از ارتباط این دو طایفه جلوگیری کنند وبنیقریظه نتواند به آنها کمک کند.
پس از چند شبانهروز محاصره یهودیان تسلیم نشدند و پیامبر برای این که آنها از دیار خود دل بکنند دستور قطع درختان نخل آنها را صادر کردند که با اعتراض یهودیان مواجه شدند.
خداوند به اعتراض آنها اینچنین پاسخ میدهد که قطع درختان توسط پیامبر از روی هوی و هوس نیست و به امر خداوند است برای اینکه بدکاران را خوار و ذلیل کند.
«ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَهٍ أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَهً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِیُخْزِیَ الْفاسِقِینَ»[۶۸] : آنچه از درختان خرما که بریدند و آنچه را برپا گذاشتند همه به امر خدا و برای خواری و سرکوبی جهودان فاسق نابکار بود.
سرانجام خداوند با ایجاد رعب در دلهای یهودیان آنها را به تسلیم وادار کردند و آنها که ازوعدههای منافقین چیزی ندیدند با ذلت و خواری منطقه را ترک کردند.[۶۹]
روایتی در ذیل این آیه در صحیح بخاری آمده است. وَعَنهُ رضی الله عنهُما قال، حَرَِّقَ رسولُ الله نخلَ بنینضیر و قَطَعَ و هیَ البُوَیره فَنُزِلَتْ و ما قطعتم من لینهٍ إِ و ترکتموها قائمهً علی اصولها فبإذن الله.
از ابنعمر رضیاللهعنه روایت است که رسول الله نخلستان بنینضیر را که در بویره بود به آتش کشید و درختانش را قطع کرد آنگاه این آیه نازل شد.[۷۰]
خداوند میفرماید: «هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ دِیارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ»[۷۱] : اوست خدایی که کافران اهل کتاب (بنینضیر) را برای اولینبار همگی را از دیارشان بیرون کرد و هرگز شما مسلمین گمان نمیکردید که آنها از دیار خود بیرون روند و آنها هم حصارهای محکم خود را نگهبان خود میپنداشتند تا آنکه عذاب خدا را از آنجایی که گمان نمیبردند بدانها فرارسید و در دلشان از سپاه اسلام ترس افکند تا به دست خود و به دست مومنان خانههایشان را ویران کردند ای هوشیاران عالم از این حادثه پند و عبرت گیرید.
با توجه به این آیه دو عامل برای شکست آنها وجود داشته است:
۱- عامل ظاهری مادی که همان تاختن خداست بر آنان از جایی بیرون از حسابها و نقشههای آنها.
۲- عامل پنهانی که همان هراس است. سلاح بیم و هراس و سلب روحیه دشمن از برندهترین و آشکارترین سلاحهایی بود که خدا به وسیله آنها پیامبر اسلام را تأیید و پشتیبانی میکرد و مسلمانان در جنگهای خود بدان اعتماد داشتند. در رویارویی پیامبر با بنینضیر خداوند هراس را به دلهای یهودیان افکند تا سراسر دلشان را فرا گرفت، آن وقت معادله تغییر یافت و از کبریاء و غرور به شکست نفسانی تبدیل شد.[۷۲]
همچنین قابل ذکر است که روایتی در تأیید این که این آیه در مورد اخراج طایفه بنینضیر از دیارشان میباشد در بحارالانوار نقل شده است که به علت طولانی بودن از آوردن آن صرفنظر میگردد.
فهرست مطالب
مقدمه: ۱
۱- طرح مسأله تحقیق: ۲
۲- سؤالات اصلی: ۳
۳- فرضیههای تحقیق: ۳
۴- سابقه و ضرورت انجام تحقیق: ۴
۵- اهداف و کاربردهای تحقیق: ۴
۶- روش انجام تحقیق: ۴
۷- ساختار تحقیق: ۴
بخش اول : ستیز با قرآن در عصر نزول
فصل اول : تعاریف و کلیات… ۷
۱- ستیز در لغت: ۷
۲- ستیز در قرآن.. ۷
۳- خاورشناسی در لغت: ۷
۴- خاورشناسی در اصطلاح: ۸
۵- تاریخچه خاورشناسی: ۸
فصل دوم : مشرکان و ستیز با قرآن.. ۱۱
۱- تهمتهای ناروا ۱۲
۱-۱ مجنون: ۱۲
۱-۲ شاعر: ۱۳
۱-۳ کاهن: ۱۳
۱-۴ ساحر: ۱۳
۱-۵ وحی نفسی: ۱۴
۲- اندیشه مقابله با قرآن.. ۱۵
۳- تحریم شنیدن قرآن: ۱۷
۴- جلوگیری از اسلام آوردن افراد. ۱۸
۵- استهزاء قرآن: ۱۹
۶- مطالب قرآن از دیگران گرفته شده است: ۲۱
۷- بهانهجویی کفار در برابر قرآن.. ۲۳
۷-۱ چرا قرآن یک دفعه نازل نشده است… ۲۳
۷-۲ قرآن دیگری بیاور ۲۳
۷-۳ ثروت و اولاد ما بیشتر است… ۲۳
۷-۴ آنچه از پدرانمان مانده برای ما کافی است… ۲۴
۷-۵ چرا قرآن بر مردی سرمایهدار از مکه و طائف نازل نشده است… ۲۴
۷-۶ چرا گنجی به او نرسیده و یا فرشتگان با او نیامدند. ۲۴
۸- قرآن یافتههای محمد است: ۲۴
فصل سوم: کارشکنیهای اهل کتاب بر علیه قرآن.. ۲۷
الف) یهودیان.. ۲۷
۱- حیطه نظامی.. ۲۸
۱-۱ جنگ بنی قینقاع. ۲۸
۱-۲ جنگ بنی نضیر. ۳۰
۱-۳ جنگ احزاب ( خندق) ۳۳
۱-۴ جنگ بنی قریظه. ۳۷
۲- حیطه فرهنگی.. ۳۹
۲-۱ نسبت دادن بخل به خداوند. ۳۹
۲-۲ قرآن همان تورات تحریف شده است: ۴۰
۲-۳ صبح ایمان بیاورید و شب کافر شوید: ۴۱
۲-۴ کتمان کردن مطالب تورات: ۴۱
۳- حیطه اعتقادی.. ۴۲
۳-۱ یهود و دشمنی با جبرئیل.. ۴۲
۳-۲ نسبت دادن فرزند به خداوند: ۴۳
۳-۳ یهود و عدم متابعت از قبله مسلمانان.. ۴۴
ب) مسیحیت… ۴۵
۱- مباهله. ۴۵
۲- تثلیث و دلائلی بر ابطال آن: ۴۷
۳- قائل شدن فرزند برای خداوند: ۴۹
بخش دوم : مستشرقان و مخالفت با قرآن در عصر غیبت
فصل اول: مصدر و منبع آیات قرآن.. ۵۲
۱- فرهنگ زمانه. ۵۲
۱-۱ اهداف استشراق از معرفی مصادر غیروحیانی برای قرآن.. ۵۳
۱-۲ دلائل مستشرقان بر تأثیرپذیری قرآن از فرهنگ زمانه. ۵۳
۲- نظریه نبوغ. ۵۷
– نقد نظریه نبوغ. ۵۹
۳- تأثیرپذیری قرآن از تورات و انجیل.. ۶۰
– پاسخ.. ۶۱
۴- تجربه دینی.. ۶۳
۴-۱ خاستگاه تجربه دینی در کلام جدید. ۶۳
۴-۲ تجربه دینی، عرفانی و مکاشفه. ۶۴
۴-۳ نظریه تجربه دینی از دیدگاه مستشرقان و اندیشمندان مسلمان.. ۶۵
۴-۴ تفاوت وحی با تجارب دینی و عرفانی.. ۶۷
فصل دوم : جمع و تدوین قرآن (تحریف) ۶۹
۱- تحریف… ۶۹
۲- قائلان به تحریف از شیعه امامیه. ۷۱
۳- محدث نوری و فصلالخطاب… ۷۲
۴- دلائل محدث نوری مبنی بر تحریف قرآن.. ۷۴
۴-۱ روایات منسوب به اهل سنت مبنی بر نسخ تلاوت قرآن.. ۷۴
۴-۲ روایات منسوب به شیعه مبنی بر تحریف قرآن.. ۷۴
۵- دلائل معتقدان به تحریف… ۷۵
۵-۱ وجود روایات تحریف… ۷۵
۵-۲ مصحف امیرالمومنین علی (ع) ۷۶
۵-۳ آیات و روایات بیانگر مشابهتهای امت اسلام با امتهای پیشین.. ۷۷
۵-۴ کمرنگی تصریح به مسأله امامت در قرآن.. ۷۸
۶- دلائل مصونیت قرآن از تحریف… ۷۹
۶-۱ گواهی تاریخ.. ۷۹
۶-۲ ضمانت الهی.. ۸۰
۶-۲-۱ آیه ۹ از سورهی حجر: ۸۰
۶-۳-۲ آیه ۴۲ از سوره فصلت… ۸۱
۶-۳ احادیث… ۸۱
۶-۴- ضرورت تواتر قرآن.. ۸۳
۶-۵- اعجاز قرآن.. ۸۳
۶-۶- دلیل عقلی ـ تاریخی.. ۸۳
۶-۷ حفظ غلطهای املایی.. ۸۴
مستشرقان و تحریف قرآن.. ۸۵
۱- اتهام بول به شیعیان در دایرهالمعارف لیدن: ۸۶
۲- بلاشر و اعتقاد شیعه به تحریف… ۸۷
فصل سوم : ادبیات و ساختار قرآن.. ۹۰
۱- ادبیات قرآن کریم.. ۹۱
۲- انسجام و ارتباط موضوعی آیات قرآن.. ۹۵
– علل پراکنده به نظر آمدن قرآن: ۹۷
الف) عدم دستهبندی موضوعی در قرآن.. ۹۷
ب) غفلت از زمینهها و اسباب نزول.. ۹۹
ج) نزول تدریجی آیات… ۱۰۰
د) نادیده گرفتن حذفها و ایصالها در جملهبندی قرآن.. ۱۰۰
۳- سازگاری یا عدم تناقض در قرآن.. ۱۰۳
– تناقضهای ادعا شده توسط مستشرقان در قرآن.. ۱۰۵
الف) ادعای تناقض آیات در خلقت آسمانها و زمین از دیدگاه یوسف حداد. ۱۰۵
ب) اعمال عدالت مردان نسبت به چند همسر. ۱۰۷
ج) جبر و اختیار ۱۰۸
د) علامت استجابت دعای حضرت زکریا(ع) ۱۱۱
فصل چهارم : محتوا و معارف قرآن (پاسخ به شبهات) ۱۱۴
۱- قانونگذاری در قرآن: ۱۱۴
۲- جهاد در قرآن.. ۱۱۷
۳- جایگاه و شخصیت و حقوق زن در قرآن.. ۱۱۸
۳-۱ حجاب منشأ تعدد زوجات… ۱۲۰
۳-۲ تعدد زوجات… ۱۲۱
۳-۳ اختصاص مهریه به زمان طلاق: ۱۲۲
۳-۴ نصف بدون ارث زن نسبت به مرد. ۱۲۳
نتیجهگیری: ۱۲۵
منابع و مآخذ : ۱۳۰
فهرست منابع و مآخذ :
۱- قرآنکریم
۲- نهجالبلاغه.
۳- ابوئی، حسین، ۱۳۸۸، بررسی عوامل پویایی و رکود فقه و اجتهاد در مکتب امامیه، یزد : دانشگاه یزد.
۴- احمدی، مهدی، ۱۳۷۴، قرآن در قرآن، تهران : اشراق.
۵- اصفهانی، راغب، ۱۳۷۲، مفردات الفاظ قرآن، تهران : مرتضوی.
۶- امینی، ابراهیم، ۱۳۷۷، وحی در ادیان آسمانی، قم : دفتر تبلیغات اسلامی.
۷- امینی نجفی، احمد، ۱۳۶۹، شرح جامع تجریدالاعتقاد، قم : مرتضی.
۸- ایازی، محمدعلی، ۱۳۷۸، قرآن و فرهنگ زمانه، رشت : کتاب مبین.
۹- ایزوتسو، توشی هیکو، ۱۳۶۸، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، تهران : دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
۱۰- بابایی، علیاکبر، غلامعلی عزیزیکیا و مجتبی روحانیراد؛ زیر نظر محمود رجبی، ۱۳۷۹، روششناسی تفسیر قرآن، قم : پژوهشکده حوزه و دانشگاه، تهران : سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت).
۱۱- بحرانی، ۱۴۱۷ ه ق. البرهان فی تفسیرالبرهان، ج۴، قم : مؤسسه البعثه.
۱۲- بخاری، محمدبناسماعیل، ۱۳۸۸، مختصر صحیح بخاری، اختصار ابوالعباس احمد زبیدی، ترجمه عبدالقادر ترشابی، تهران : حرمین.
۱۳- بدوی، عبدالرحمن، ۱۳۸۵، دفاع از قرآن در برابر آرای خاورشناسان، برگردان و پژوهش سیدحسین سیدی، مشهد : آستان قدس رضوی.
۱۴- بلاشر،رژی، ۱۳۷۴، در آستانهقرآن، ترجمه محمودرامیار، تهران: دفتر نشر فرهنگاسلامی.
۱۵- بیآزار شیرازی، عبدالکریم، ۱۳۷۶، قرآن ناطق؛ (مقدمه در تاریخ و مبانی علمی)، “بیجا” : دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
۱۶- ________، عبدالکریم و سیدمحمدباقر حجتی، ۱۳۷۴، میثاق در قرآن، “بیجا” : دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
۱۷- ________، ۱۳۷۰، تفسیر کاشف، ج۲، “بیجا” : دفتر نشر فرهنگسلامی.
۱۸- پرهیز، محمدعلی، ۱۳۸۷، شگفتیها و اعجاز قرآن، قم : جام جوان.
۱۹- پنام، کامران، ۱۳۸۷، چهره واقعی یهودیت و مسیحیت در قرآن، قم : ظفر.
۲۰- جعفرزاده، علی، ۱۳۸۱، نگرشی جدید بر جنگهای صدر اسلام از دیدگاه قرآن، قم : کشفالغطاء.
۲۱- جعفری، یعقوب، ۱۳۷۵، سیری در علوم قرآن، تهران : اسوه.
۲۲- جعفری تبریزی، محمدتقی، ۱۳۸۸، جبر و اختیار، تهران : مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری.
۲۳- جمعیازپژوهشگران،۱۳۸۲،شخصیتوحقوقزندراسلام،ج۲، قم : مرکز جهانی علوماسلامی.
۲۴- جوادی، آملی، ۱۳۸۱، وحی و نبوت در قرآن (تفسیر موضوعی)، قم : مرکز نشر اسراء.
۲۵- جوان آراسته، حسین، ۱۳۸۴، درسنامه علمقرآنی، قم : بوستان کتاب.
۲۶- حجازی، فخرالدین، ۱۳۵۳، پژوهشی درباره قرآن و پیامبر، تهران : بعثت.
۲۷- حجتی، محمدباقر، ۱۳۸۳، تاریخ قرآن، تهران : دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
۲۸- حر عاملی، محمدبنحسن، ۱۱۰۴ ه ق، وسائلالشیعه، ج۱۷، تهران : اسلامیه.
۲۹- حسینی، سیدابوالقاسم، ۱۳۷۹، مبانی هنری قصههای قرآن، قم : مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما.
۳۰- حکیم، سیدمحمدباقر، ۱۳۷۸، علمقرآنی، ترجمه محمدعلی لسانی فشادکی، تهران : مؤسسه فرهنگی ـ انتشاراتی تبیان.
۳۱- خرمشاهی، بهاءالدین، ۱۳۷۶، قرآنپژوهی (هفتاد بحث و تحقیق قرآنی)، تهران : ناهید.
۳۲- خوئی، سیدابوالقاسم، ۱۳۷۵، بیان، ج۱، ترجمه محمدصادق نجفی و هاشمزاده هریسی، خوی : دانشگاه آزاد اسلامی.
۳۳- ___________، ۱۳۶۱، شناخت قرآن، ترجمه محمدصادق نجفی و هاشمزاده هریسی، خوی : دانشگاه آزاد اسلامی.
۳۴- دهخدا، علیاکبر، ۱۲۷۷، لغتنامه دهخدا، ج۶، تهران : مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه.
۳۵- دیاری بیدگلی، محمدتقی، ۱۳۸۷، درآمدی بر تاریخ علومقرآنی، قم : دانشگاه قم.
۳۶- رامیار، محمود، ۱۳۸۰، تاریخ قرآن، تهران : امیرکبیر.
۳۷- رسولی محلاتی، سیدهاشم، ۱۳۷۴، تاریخ اسلام از پیدایش عرب تا پایان خلافت عثمان، ج۱، تهران : دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
۳۸- زمانی، محمدحسن، ۱۳۸۵، مستشرکان و قرآن : نقد و بررسی آراء مستشرکان درباره قرآن، قم : مؤسسه بوستان کتاب.
۳۹- سبحانی، جعفر، ۱۳۷۰، فروغ ابدیت، ج۱، قم : دفتر تبلیغات اسلامی.
۴۰- _________، ۱۳۷۵، منشور جاوید، ج (۴-۶-۱۰)، قم : مؤسسه امامصادق (ع).
۴۱- سروش، عبدالکریم، ۱۳۸۱، بسط تجربه نبوی، “بیجا”، مؤسسه فرهنگی صراط.
۴۲- _____، محمد، ۱۳۸۱، آزادی، عقل و ایمان، قم : دبیرخانه مجلس خبرگان رهبری.
۴۳- سعید، ادوارد، ۱۳۷۱، شرقشناسی، ترجمه عبدالکریم، “بیجا” : دفترنشرفرهنگ اسلامی.
۴۴- سعیدیوشن، محمدباقر،۱۳۷۷،علومقرآن، قم : مؤسسه آموزشیوپژوهشیامامخمینی (ره).
۴۵- سیوطی، جلالالدین، ۱۳۸۲، ترجمه الاتقان فی علم القرآن، ج(۱و۲)، تهران : امیرکبیر.
۴۶- شمسالدین، محمدمهدی، ۱۳۸۲، حدود پوشش و نگاه اسلام، ترجمه محسن عابدی، تهران : الهدی.
۴۷- شهیدی، سیدجعفر، ۱۳۸۴، تاریخ تحلیلی اسلام، تهران : مرکز نشر دانشگاهی.
۴۸- شیرازی، مکارم، ۱۳۷۵، قرآن و آخرین پیامبر، تهران : دارالکتب اسلامیه.
۴۹- شیرازی، مکارم و همکاران، ۱۳۷۴، پیام قرآن، ج۸، قم : نسل جوان.
۵۰- _________، ۱۳۷۵، تفسیر نمونه، ج(۱-۳-۴-۱۱-۱۳-۱۵-۲۲)، تهران: دارالکتباسلامیه.
۵۱- شیرودی، مرتضی، “بیتا”، یهود و پیامبر ۱، تهران : اندیشه.
۵۲- صادقی، تقی، ۱۳۷۹، رویکرد خاورشناسان به قران، تهران : فرهنگ گستر.
۵۳- سبحی، صالح، ۱۳۷۳، پژوهشهایی درباره قرآن و وحی،ج۱، ترجمه محمدمجتهدشبستری، تهران : دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
۵۴- صدری افشار، غلامحسین، نسرین حکمی و نسترن حکمی، ۱۳۷۷، فرهنگ فارسی امروز، تهران : مؤسسه نشر کلمه.
۵۵- طباطبایی، محمدحسین، ۱۳۵۷، المیزان فی تفسیر القرآن، ج (۱-۴-۶-۷-۲۲-۳۱-۳۲)، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی همدانی، قم : محمدی.
۵۶-________ ،۱۳۷۳، قران در اسلام، تهران : دارالکتب الاسلامیه.
۵۷- طبرسی، ابوعلیفضلبن حسن، ۱۳۸۰، تفسیر مجمعالبیان، ج(۳و۴-۲۱و۲۲-۲۹)، ترجمه و نگارش علی کرمی، تهران : فراهانی.
۵۸- عبداللهی، محمود، ۱۳۸۷، وحی در قران، قم : مؤسسه بوستان کتاب.
۵۹- علیالصغیر، محمدحسین، ۱۳۷۲، خاورشناسان و پژوهشهای قرآنی، ترجمه محمدصادقشریعت، تهران : مؤسسه مطالع الفجر.
۶۰- عمید، حسن، ۱۳۷۴، فرهنگ عمید، تهران : سپهر.
۶۱- فاتحینژاد، عنایتالله، ۱۳۸۶، فرهنگ معاصر فارسی ـ عربی، تهران : فرهنگ معاصر.
۶۲- فتاحیزاده، فتحیر، ۱۳۷۳، حجاب از دیدگاه قرآن و سنت، قم : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه.
۶۳- فرانسوی، گوستاولوبون، ۱۳۵۸، تمدن اسلام و عرب، ترجمه سیدهاشم حسینی، تهران : کتابفروشی اسلامیه.
۶۴- فقهیزاده، عبدالهادی،۱۳۷۴، پژوهشی در نظمقرآن، تهران : جهاددانشگاهیدانشگاه تهران.
۶۵- قبلهای خویی، خلیل، ۱۳۸۱، ارث، تهران : سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت).
۶۶- قرائتی، محسن، ۱۳۸۱، تفسیر نور، ج۶، تهران : مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن.
۶۷- قرشی، علیاکبر، ۱۳۷۸، تفسیر احسنالحدیث، ج۹، تهران : بنیاد بعثت.
۶۸- کلینی، ۱۳۷۲، اصول کافی، ترجمه محمدباقر کمرهای، تهران : اسوه.
۶۹- کمالی، علی، ۱۳۷۴، شناخت قران، تهران : اسوه.
۷۰- مجلسی، محمدباقر، ۱۳۶۳، بحارالانوار، ج(۱۹و۲۰و۲۱)، تهران : دارالکتب اسلامیه.
۷۱- محمدرضایی، محمد و دیگران، ۱۳۸۱، جستارهایی در کلام جدید، تهران : سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، قم : اشراق.
۷۲- مدرسی، محمدتقی، ۱۳۷۸، تفسیر هدایت، ج۱۵، ترجمه پرویز اتابکی، مشهد : آستان قدس رضوی.
۷۳- مدیر شانهچی، کاظم، ۱۳۸۰، درایهالحدیث، قم : دفتر انتشارات اسلامی.
۷۴- مرتضی عاملی، سیدجعفر، ۱۳۷۵، حقایقی مهم پیرامون قرآنکریم، ترجمه سیدحسن اسلامی، قم : دفتر انتشارات اسلامی.
۷۵- مصباح یزدی، محمدتقی، ۱۳۸۰، قرآنشناسی، تحقیق و نگارش محمود رجبی، قم : مؤسسه آموزشی و پژوهشی امامخمینی (ره).
۷۶- مطهری، مرتضی، ۱۳۸۶، جهاد، تهران : صدرا.
۷۷- _______، ۱۳۶۲، شناخت قران، اندیشه اسلامی قرآن و اندیشهها، تهران : واحد مطالعات و تحقیقات بنیاد قرآن و روابط عمومی دادستانی کل کشور.
۷۸- ______، ۱۳۷۳، نبوت، تهران : صدرا.
۷۹- ._________، “بیتا”، وحی و نبوت، تهران : صدرا.
۸۰- معارف، مجید، ۱۳۸۳، درآمدی بر تاریخ قرآن، تهران : نبأ.
۸۱- معرفت، محمدهادی، ۱۳۷۹، تاریخ قرآن، تهران : سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت).
۸۲- _______، ۱۳۷۹، تحریفناپذیری قران، ترجمه علی نصیری، قم : مؤسسه فرهنگی انتشاراتی التمهید.
۸۳-_________، ۱۳۷۳، تناسب آیات، ترجمه عزت الله مولایینیا همدانی، قم : بنیاد معارف اسلامی.
۸۴-__________، ۱۳۸۵، شبهات وردود حول القرانالکریم، ترجمه حسن کلیمباشی و دیگران، قم : التمهید.
۸۵- معین، محمد، ۱۳۷۱، فرهنگ فارسی، تهران : امیرکبیر.
۸۶- موسوی خمینی، روحالله، ۱۳۷۴، ترجمه تحریرالوسیله، ج۱، قم : دفتر انتشارات اسلامی.
۸۷- مونتگمری وات، ویلیام، ۱۳۷۳، برخورد آرای مسلمانان و مسیحیان : تفاهمات و سوء تفاهمات، ترجمه محمدحسین آریا، تهران : دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
۸۸- مهریزی، مهدی، ۱۳۸۶، شخصیت و حقوق زن در اسلام، تهران : شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
۸۹- _________، ۱۳۸۲، فقهپژوهی، تهران : وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
۹۰- میرمحمدی زرندی، ابوالفضل، ۱۳۷۳، تاریخ و علوم قرآن، قم : دفتر انتشارات اسلامی.
۹۱- نظری، مرتضی، ۱۳۷۱، بررسی شیوههای تبلیغاتی مسیحیت علیه اسلام، تهران : مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی.
۹۲- هیکل، محمدحسین، ۱۳۷۵، زندگانی محمد (ص)، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران : مؤسسه سوره.
۹۳- یعقوبی ابن واضح، ۱۳۷۴، تاریخ یعقوبی، ج۱، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران : شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
فرمت فایل: WORD
تعداد صفحات: 143
مطالب مرتبط