دانلود تحقیق و مقاله رایگان با عنوان تحقیق درباره مهدویت درفطرت دین
« مهدويت درفطرت »
بشر در مورد آينده چگونه ميانديشد؟ آيا اعتقاد به مهدويت يك اعتقاد به اصطلاح مترقي است يا يك اعتقاد ارتجاعي؟ و آيا ريشه در اعماق وجود انسانها دارد؟
نمونههاي ذيل، بخشي از نيازها و گرايشهاي متعدد فطري انسانهاست، كه همه آنها اشاره به يك حقيقت واحد دارند، و آن اينكه آدميان بر اساس فطرت خود جامعه ايدهآلي را ميطلبند، تا در آن، عموم ابناء بشر به راحتي در كنار يكديگر ، يكدل و يك زبان، بر مبناي اصول اخلاقي زندگي نمايند، و رهبري را جستجو ميكنند تا در سايه راهبري و دادگريش، تباهي از چهره جهان براي هميشه پاك شده و مردم از پرتو هدايتش به سرمنزل وحدت و كمال برسند.
كمال پرستي
خوي كمال پرستي انسان، پيوسته به دنبال رتبهاي و منزلتي افزونتر است. تمام تلاشهاي انسان، براي كسب معرفت و ثروت، قدرت و شهرت، بصيرت و سعادت، از فطرت كمال پرستي او سرچشمه گرفته است. ” ويل دورانت ” فيلسوف معاصر ميگويد:
” كشش به سوي مدينه فاضله و كمال مطلوب، در خون ماست و ما را راحت نميگذارد؛ مگر آنكه از رشد و حركت بازمانيم .”
گرايش به وحدت
طبيعت انسان، همواره وحدتگرا و وحدت دوست بوده است. از آنجا كه دنياي پس از ظهور منجي، وحدت و همبستگي جامعه بشري را در بالاترين شكل ممكن دارد، عموم آدميان در هر زمان و هر مكان خواستار چنين روزگاري بوده اند ، چنانكه ” مهاتما گاندي ” چنين ميگويد:
” اگر اين جهان نتواند روزي به صورت جهاني واحد درآيد، هيچ ميل ندارم در آن زندگي
كنم .”
عدالت خواهي
زشتي ظلم و ستم، و زيبايي عدل و داد، با سرشت پاك آدميان آميخته است. فطرت انسان روزگاري را ميجويد كه حق و عدالت حاكم شود و جور و خيانت محكوم گردد. در عين حال، اوضاع كنوني جهان، آينده روشني را براي اهل آن ترسيم نميكند، به همين دليل در نوشته برنده جايزه نوبل ادبيات 1987، نويسنده بزرگ روس ” يوزف برودسكي ” در مقالهاي كه اوضاع دهه آخر قرن حاضر را پيشگويي و ترسيم كرده ميخوانيم
به نظر نميرسد كه طي دهه آينده ، جامعه به چيزي بيش از آنچه هست ، مبدل شود. بهترين چيزي كه ميتوان به آن اميدوار بود، اين است كه كمتر از امروز ناعادلانه باشد .
نياز به امنيت
نياز به امان و آرامش براي حيات بهتر و پردوام، يكي از حاجات فطري، بلكه حقوق طبيعي هر موجود زنده و به ويژه انسان به شمار ميآيد.
تنها اميد
مصلحين و انديشمندان جوامع بشري ، در جستجوي راهي كه پيامآور آيندهاي روشن و نويدبخش باشد، آرزوهاي خويش را در جوامعي ايدهآل مجسم ساخته اند ؛ ولي متأسفانه تمامي آنها جز طرحهايي غيرعملي و رؤيايي بيش نبودهاند. جوامع تشكيل شده از سوي گروهي ديگر چون سازمان ملل و شوراي امنيت و سازمان ع ف و بينالمللي و صدها گروه و دسته ديگر كه با اهداف خيرخواهانه و عقلپسندانه ، آغاز به كار نمودهاند ، نيز در عمل همچون طبل توخالي بودهاند. و هرگز نتوانستهاند مرحمي بر زخمهاي بشريت قرار دهند و بالاخره در تأمين امنيت و آسايش ناتوان ماندهاند.
واقعيت اين است كه عليرغم عدم موفقيت بشر در جامعه ايدهآل، از روزگاران كهن داستان ظهور مصلح، در آخرالزمان، اصلي اساسي بوده است و پيشينيان بشر، پيوسته آن را به ياد ميآوردهاند.
اصولاً فتوريسم يعني اعتقاد به دوره آخرالزمان، و انتظار ظهور منجي عقيدهايست كه در كيشهاي آسماني به مثابه يك اصل مسلم، قبول شده است.
تمامي اديان آسماني بر اين مسئله متفق هستند كه در آخرين دورههاي تاريخ بشريت، در حاليكه جهان مملو از ظلم و جور شده است، موعودي خواهد آمد و نظام جهان را بر اساس پرستش و عبادت خداي يگانه بر مبناي عدل و داد و دوستي برپا خواهد نمود.
پيروان اديان الهي از آنجا كه تمامي وعدههاي الهي را محقق ميدانند، چشم انتظار اويند . همان كس كه بر اساس آنچه گذشت؛ فطرت تمامي آدميان او را ميطلبند.
« باورداشت مهدويت »
بدون شك، «عقيده به مهدويت» و اعتقاد به ظهور حضرت مهدي (عليه السلام) به عنوان منجي عالم بشريت باوري صرفا اسلامي است كه بر اساس كتاب و سنت پديد آمده و همگي مسلمانان پيشين و پسين، بر آن اتفاق نظر دارند وحتي گروهي از بزرگان و صاحب نظران به متواتر بودن 1 احاديث وارده در اين باب حكم نموده اند.
اين باور داشت، به عنوان انديشهاي اسلامي، بر پايه قويترين برهانهاي نقلي و عقلي استوار است و بررسي تاريخ و شواهد بسيار آن بهترين تاييد بر صحت و متانت آن به شمار ميرود و هيچ يك از مسلمانان – چه از شيعيان و چه اهل سنت – به انكار يا تشكيك در آن نپرداخته است مگر برخي از تازه به دوران رسيدگاني كه تحت تاثير تبليغات غربيان قرار گرفته و در دامهاي استعمار گرفتار آمده و فرهنگ را جز با انكار الهام و روايات قطعيه و يا تعريف و تاويل آن در چهارچوبه مقاصد منكرين ديانت و مادي گرايان تفسير و تحليل نميكنند.
اين كژ انديشان بدين وسيله كوشيدند، تا دري را بگشايند كه اگر – خداي نخواسته – گشوده گشت ديگر راهي براي اعتماد بر سنت و استناد به آن و اطمينان به ظاهر كتاب و سنت باقي نميماند و آيين شريف اسلام و دعوت پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر اساس خواسته بدعتگزاران و هوا پرستان، دستخوش تغيير و تحرف قرار ميگيرد.
براستي اگر چنين رواياتي كه بزرگان علم حديث و كار آموزگان و نام آوران اين رشته در گذشته و حال به تواتر و قطعي بودن آنها تصريح كرده اند بتواند مورد انكار و ترديد قرار گيرد، پس وضع و حال ديگر رواياتي كه «خبر واحد» (2) شمرده ميشوند، يا حداقل در اين درجه از اعتبار نيستند چه خواهد بود؟
گروهي از انديشمندان اسلامي نسبت به اين گونه منحرفين از كتاب و سنت كه با جرات و جسارت نسبت به ساحت قدس خداوند و پيامبر گرامي اش (صلي الله عليه و آله) به ايجاد شك و ترديد و تحريف، در اصل مسلم مهدويت پرداخته اند اعلام خطر نموده، و كتابها و مقالاتي را در رد و ابطال نظريات آنان نگاشته اند.
آنچه مسلم است اين كه، در پس پرده اين توطئه جز دستهاي پليد كساني كه در صدد سست كردن اعتقادات مسلمانان و خدشه دار كردن متون اسلامي هستند دستي را نميتوان ديد در گذشته همين التزام و اعتقاد و پايبندي مردم به كتاب و سنت پاك پيامبر بود كه دشمنان و استعمارگران را از نفوذ در كشورهاي اسلامي باز ميداشت و راه سلطه بر اين بلاد را بر روي آنان ميبست و اكنون نيز به خوبي پيداست كه چيزي جز سست شدن همين مباني اعتقادي و كم شدن پايبنديها به قرآن مجيد و روايات شريفه نيست، كه راه نفوذ و سلطه را بربيگانگان گشوده است! – خداوند ما را از فتنه هاي گمراهان و هوا پرستان و مزدوران استعمار در امان بدارد – خنده آورد است كه اين بيخبران و غرب باوران – كه به شدت دور از شناخت حقايق اسلامي و فهم مصالح مسلمين اند – در تضعيف «باور مهدويت» و احاديث مربوط به آن، گاهي به اين بهانه تمسك جسته اند، كه اين عقيده اصولا از عقايد پيشگامان اهل سنت نيست و در بين صحابه قرن اول هجري و تابعين ذكري از آن به ميان نيامده است. گاهي دايه مهربانتر از مادر شده اين عقيده را سبب اختلاف و درگيري بين مسلمانان و قيام عليه حكومتها و موجب تبليغات سياسي دانسته اند و گاهي نيز به برخي اختلافاتي كه بين پارهاي از احاديث اين باب است استناد كرده اند (3) .
و همه اين ها، از عجيب و غريبترين نوع استدلالاتي است كه در رد سنت شريف نبوي به آن تمسك شده است از آن رو كه:
اولا: بر وقوع ذكر اين عقيده بين صحابه و تابعين صدر اول اسلام و بر اينكه خود پيامبر (صلي الله عليه و آله) اولين پايگاه براي نشر «عقيده به مهدويت» در بين مسلمانان بوده اند چه دليلي قويتر و محكمتر از وجود خود اين احاديث متواتره در اصليترين و معتبرترين كتابهاي اهل سنت؟!
و چه برهاني روشن تر از اجماع علماي مسلمين و اينكه آنان هيچ كس از مدعيان مهدويت را با استناد به «عدم صحت ظهور مهدي (عليه السلام)» رد نكرده اند بلكه در رد ادعاي چنان افرادي، به «عدم وجود صفات و نشانه هاي خاص مهدي (عليه السلام) در آنها» استناد كرده اند.
چنانكه حكايت «محمد بن عجلان» با «جعفر بن سليمان» و آنچه فقيه ان و اشراف اهل مدينه درباره آنان گفته اند، شاهدي آشكار در اين زمينه به شمار ميرود. (4)
پس اگر اين همه احاديث، با توجه به فراواني و تواتري كه دارند و با عنايت به اجماع و اتفاقي كه از ناحيه علماي اسلامي بر مضمون اين احاديث صورت گرفته است، نتواند دليل بر صحت و استواري «عقيده به مهدويت» باشد پس به كدامين دليل ميتوان استناد كرد؟ و درستي انتساب كدامين عقيده اسلامي به صحابه و پيامبر اكرم را ميتوان اثبات نمود؟
ثانيا شايد هرگز هيچ عقيده و يا اصلي را نتوان يافت كه بر سر آن اختلاف و درگيري و نزاع صورت نگرفته باشد. حتي ميتوان گفت كه پيرامون «مسائل خدا شناسي» و «نبوت پيامبران الهي عليهم السلام» نيز نزاعها ودرگيريها، بيش ازمسئله «مهدويت» به وقوع پيوسته است. چنانكه بين مكتب اشاعره و غير آنان و بين پيروان مذاهب شافعي، حنفي، حنبلي، مالكي و غير آنان درگيريها بلكه جنگهاي خونين بسيار اتفاق افتاده است.
بلكه ميشود گفت: بر سر مفاهيمي همچون «عدالت» و «امنيت» و ساير مفاهيمي كه همه انسانها بر لزوم آن اتفاق نظر دارند و بر سر تحقق آنها و يا دفع كساني كه آنها را وسيله اي براي مقاصد سياسي خويش قرار ميدادند، جنگهاي خانمان برانداز و معركه هاي خونيني درگرفته است و چه بسا كه تعداد قربانيان بشريت كه با اسم «اقامه حق» و «رعايت عدالت و برابري» و «حمايت از آزادي انسان و حقوق او» به خاك و خون غلطيده اند بيشتر از تعداد قربانيان هر موضوع و عنوان ديگري باشد.
نتيجه اينكه پوشيده شدن حق به باطل، و عرضه باطل به جاي حق، اگر چه از طرف اهل باطل و منحرفين، زياد انجام ميپذيرد، لكن به حق ضرري نميرساند و خدشه اي وارد نميكند چنانكه خداوند بزرگ ميفرمايد:
(بل نقذف بالحق علي الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق و لكم الويل مما تصفون) (5)
«بلكه ما، حق را بر باطل ميافكنيم تا آن را در هم شكافد و باطل را نابود گرداند، آن زمان باطل از بين رونده و باطل شدني است و واي بر شما از آنچه درباره خداوند توصيف ميكنيد.»
علاوه بر اينكه بايد توجه داشت كه فريب خوردن عوام و قبول ادعاي دروغين دجال گونههاي مدعي مهدويت (6) توسط آنان در بيشتر موارد به خاطر عدم آشنايي آنان به نشانه هاي حضرت مهدي (عليه السلام) و نسب شريف ايشان و ويژگيهاي خاصي است كه براي ايشان در احاديث مختلفه (7) مورد تصريح قرار گرفته است وگرنه در اين باب جايي براي گمراهي و گمراه ساختن ديگران وجود ندارد.
اين وظيفه علما و انديشمندان است كه «عقيده به مهدويت» را تبيين كنند و هدفهاي آنرا به مردم بشناسانند و ويژگيها و نشانه هايي را كه به وسيله آنها «حضرت مهدي موعود (عليه السلام)» از دغل پيشگان مدعي «مقام مهدويت» باز شناخته ميشود، براي توده مسلمانان برشمارند و توضيح دهند.
ثالثا: يكي از فرقه هايي كه بين احاديث متواتره و غير متواتره (8) وجود دارد، اين است كه در «متواتره لفظي تفصيلي» (9) يقين و باور قطعي نسبت به صدور آن حديث معين از ناحيه معصومين (عليه السلام) – به عين همان كلمات و الفاظ موجود در متن حديث – حاصل ميشود و در چنين حديثي ممكن نيست اختلاف و تعارض ايجاد شود، مگر توسط حديث متواتر ديگري كه با همين خصوصيات، مفاد و معنايي خلاف (10) حديث اول داشته باشد; كه در اين صورت بايد به وسيله ايجاد موافق تبين دو معنا و جمع بين دو حديث به وسيله حمل عام بر خاص – تخصيص عام – و يا حمل مطلق بر مقيد – تقييد مطلق – و يا حمل ظاهر بر اظهر – تقديم اظهر – و مانند اينها تنافي و اختلاف ظاهري و ابتدايي بين دو روايت را حل كرد.
اگر چنين جمعي ممكن نبود، ظاهر هر دو روايت از اعتبار ساقط گرديده و هيچ كدام صلاحيت براي استناد حكمي به آن را نخواهد داشت.
اما در «متواتر اجمالي» (11) اختلاف و تعارضي كه در عبارات و متون احاديث هست مشكلي ايجاد نميكند بلكه به آن روايتي كه از همه روايتهاي آن مجموعه «اخص» است و شمول كمتري دارد اخذ ميشود.
اما در «متواتر معنوي» (12) به قدر مشترك همه احاديث و مضموني كه در همگي آنها تكرار شده و مورد اتفاق كل آن مجموعه است اخذ ميشود.
بنابراين، اختلاف داشتن متن و مضمون احاديث زياني به «متواتر» بودن آنها نميزند بلكه در احاديث «غير متواتر» نيز اين اختلاف متن ضرري به صحت آن «حديث صحيحي» كه بين آنهاست وارد نميكند زيرا در آن صورت هم روايت صحيح تر و روايت كه به خاطر مطابقت مضمون آن با كتاب يا سنت قطعي يا بخاطر قوي بودن متن حديث، يا به خاطر تاييد مضمون آن توسط شواهد و قرايني خاص نسبت به حديث ديگر متعارض با آن رجحان و برتري دارد، مورد عمل قرار ميگيرد.
اين امور را جز كساني كه در علم حديث شناسي، داراي تجربه و مهارت كافي باشند باز نميشناسند و اگر جز اين بود و به خاطر كمترين تعارض و اختلافي بايد همه احاديث متعارض كنار گذاشته ميشد لازم بود كه كليه روايات يا حداقل اغلب آنها از درجه اعتبار ساقط باشند كه نتيجه اش تغيير چهره دين اسلام در اكثر احكام شرعي و دستورات فقهي بود زيرا كمتر موضوعي در عقايد و احكام و تاريخ و تفسير قرآن كريم و مانند آنها پيدا ميشد كه احاديث وارد شده در آن موضوع بدون اختلاف و تعارض باشند اگر چه تعارضي «ناپايدار» به «عموم و خصوص» يا «اطلاق و تقييد».
بنابراين در از بين بردن اين تعارضات ابتدائي كه در گفتگوهاي عادي مرم نيز وجود دارد و در تشخيص حديث درست از نادرست و حديث قوي از ضعيف روايت معتبر از غير معتبر تنها راه اين است كه به قواعد و مقرراتي كه در نزد عقلا و انديشمندان معتبر است استناد گردد و به خبرگان و اشخاص صلاحيت دار رجوع شود و بدين وسيله بعضي از احاديث را به بعضي ديگر بازگردانده و در صورت امكان جمع بين روايات و عمل به روايتي كه از نظر سندي يا مضموني قوت و متانت بيشتر دارد يا با قرآن كريم و سنت ثابت شده و مانند آن موافقتر است به اين قاعده عمل شود و از رد كردن روايت و ناديده گرفتن آن خودداري گردد.
نتيجه كلام اينكه اخبار و رواياتي كه درباره «مهدويت» ازمعصومين (عليه السلام) وارد شده، همگي بايد در پرتو چنين قواعدي، بحث و بررسي شود. كه چنانچه احاديث «متواتري» داريم مورد عمل قرار گيرد و در اخبار «غير متواتر» نيز بعضي به بعضي تقويت شده، و برخي، برخي ديگر را تفسير كنند و اگر «خبر ضعيفي» هم هست ملاحظه شواهد و قرائن و بقيه موارد تاييد معتبر در آن عمل شود.
از اين رو ميتوان گفت: هيچ كسي احاديث وارده در باب «عقيده به مهدويت» را مردود و شبه دار نميپندارد مگر ناآگاهان به صناعت حديث شناسي يا آگاهاني كه تحت تاثير تبليغات باطل و فتنه هاي گمراهي آفرين استعمارگران با سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله) به دشمني برخاسته اند.
پينوشتها:
(1) – متواتر به معني «پياپي» در اصطلاح «حديث شناسي» به احاديث متعددهاي گفته ميشود، كه روايت كنندگان آن در هر طبقه، به گونهاي زياد باشند كه از مجموع روايات آنها «علم عادي» به صدور آن كلام، از معصوم (عليه السلام) حاصل آيد. به عبارت ديگر اختلافات راويان و تعدد آنها در نقل يك خبر از معصوم (عليه السلام) به حدي باشد كه توافق آنان بر «كذب» و همدستي آنان در «جعل خبر» ممكن نباشد.
(2) «خبر واحد» خبري است كه نقل كننده آن يك يا چند «راوي» باشد. تا آنجا كه به حد «تواتر» نرسيده باشد و در اصطلاح «حديث شناسي» تقسيم بنديهاي مختلف و اقسام گوناگون دارد مشهورترين اقسام آن در رابطه با «راوي» عبارتند از: «صحيح»، «حسن»، «موثق» و «ضعيف».
(3) از جمله اين اختلافات، اختلاف بر سر نام «پدر» بزرگوار حضرت مهدي (عليه السلام) است كه در پارهاي از روايات اهل سنت عبارت «اسم ابيه اسم ابي» به حديث مشهور پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) «اسمه اسمي و كنية كنيتي» افزوده شده است به اين معنا كه «نام مهدي همنام من، و كنيه او همانند كنيه من، و اسم پدر او مانند اسم پدر من است.» و يا اختلاف بر سر زمان تولد، و مدت عمر، و علامات قبل از ظهور، كه همگي اين موارد در خود مدارك اهل سنت قابل دسترسي و نظر مشهور شيعه بر طبق احاديث وارده در همان كتابها قابل اثبات است.
(4) جريان محمد بن عجلان در صفحه 174 از كتاب البرهان في علامات مهدي آخر الزمان نقل شده است محمد بن عجلان يكي از فقهاي مدينه بود، كه در زمان حكومت بني عباس با مردي به نام محمد بن عبد الله محض كه از نسل امام حسن مجتبي (عليه السلام)، بود بيعت كرد. منصور خليفه عباسي كه بسياري از سادات حسني را به جرم مخالفت با دستگاه حكومت كشته بود محمد بن عجلان را احضار كرد و بعد از تحقيق درباره بيعت او با محمد بن عبدالله، دستور داد دست او را ببرند و گفت: اين دستي كه با دشمن من بعيت كرده است بايد بريده شود فقهاي مدينه وساطت كردند و گفتند اين مرد تقصيري ندارد چون فقيه است و بر طبق روايات خيال كرده كه محمد بن عبدالله بن محض «مهدي امت» است از اين رو با او بيعت كرد و قصد دشمني با تو را نداشته است.
(5) سوره انبياء آيه 18
(6) تعداد كساني كه در طي تاريخ اسلام ادعاي «مهدويت» داشته و به انگيزه هاي مختلف به دروغ خود را «قائم آل محمد (صلي الله عليه و آله)» معرفي كرده اند يا برخي از مريدان آنها، اين عنوان را به دروغ بر ايشان تبليغ و ترويج كرده اند، بيش از پنجاه نفر ميباشد.
(7) براي شناختن اين خصوصيات از حيث اصل و نسب و سيماي ظاهري و كيفيت اخلاق و رفتار و از حديث علامات و معجزات و نحوه ظهور و حكومت آن بزرگوار ميتوان به كتابهايي كه در اين باب نوشته شده است هم چون مهدي موعود منتخب الاثر و … مراجعه نمود.
(8) غير متواتر، اعم از خبر يك يا چند راوي و اعم از اينكه قرايني بر صحت و صدور آن از معصوم (عليه السلام) وجود داشته يا نداشته باشد تعبيري ديگر از همان «خبر واحد»است.
(9) احاديث متعددي كه با اسناد گوناگون و به وسيله راويان مختلف از هر يك از معصومين (عليهم السلام) نقل شده اند اما همگي آنها از حيث مضمون و لفظ كاملا يكسان بوده و در تعابير و كلمات هيچ اختلافي با هم ندارند.
چنانكه همه اين راويان اتفاق دارند بر اينكه از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: «اني تاركم فيكم الثقلين، كتاب الله و عترتي.»
(10) اين مخالفت بين دو حديث متواتر به گونهاي نيست كه با هم تضاد و تناقصي داشته باشند بلكه يكي از آن دو به عنوان شرط يا قيد يا خصوصيتي زايد بر ديگري قابل جمع با آن ميباشد.
(11) احاديث متعددي كه اگر چه در الفاظ و تعابيرشان اختلافاتي وجود دارد اما به خاطر كثرت راويان به گونهاي هستند كه ميتوان علم اجمالي پيدا كرد كه حداقل يكي از آنها با همين الفاظ و كلمات وارده در حديث از معصوم (عليه السلام) صادر گرديده است. مثلا در بعضي از اين گونه روايات آمده است كه: خبري كه «راوي مؤمن» آن رانقل كرده باشد حجت است و در بعضي ديگر آمده است خبري كه «راوي» آن راستگو باشد حجت است و در بعضي ديگر آمده است: خبري كه روايت كننده آن «عادل» باشد حجت است در اينجا علم پيدا ميكنيم كه حداقل يكي از اين روايت ها صحيح و صادر شده از معصوم است.
حال در اين ميان روايتي راكه خاص تر از بقيه روايات است و شمول كمتري دارد و به عبارت ديگر بقيه روايات هم آن را به نوعي تاييد ميكنند، اختيار كرده و به مضممون اش عمل مينمائيم كه مثال در مذكور آخرين دسته اين روايات يعني حجت بودن «خبر عادل» است زيرا اگر راوي «عادل» باشد حتما «مؤمن» و «راستگو» هم هست و دو دسته قبلي آن را شامل ميشوند.
(12) مجموعه اي از احاديث كه همگي بر معنايي خاص يا حكمي معين «دلالت مشترك» دارند، اگر چه در الفاظ و تعابير با يكديگر اختلاف دارند. به شكلي كه در بين اين مجموعه هيچ حديثي را نتوان يافت كه به طور قطع و يقين «مضمون» و «متن» و «الفاظش» همگي از ناحيه معصوم (عليه السلام) صادر شده است.
مثل روايت هايي كه درباره كيفيت جنگ هاي اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) با الفاظ و تعابير و مضامين گوناگون وارد شده اند، ولي همگي آنها در اثبات شجاعتبينظير براي مولا علي (عليه السلام) متفق هستند. و مثل حكايات فراوان و نقلهاي متفاوتي كه درباره بخشش و كرم حاتم طائي در كتابهاي مختلف وجود دارد كه از همگي آنها به آنچه كه قدر مشترك و مضمون عام بين همه آنهاست، يقين و علم قطعي پيدا ميشود و آن، وجود حاتم در زماني از زمانهاي گذشته و دارا بودن جود و بخشش بسيار توسط او ميباشد.
لزوم اعتقاد به مهدويت
بدون شك، «عقيده به مهدويت» و اعتقاد به ظهور حضرت مهدي (عليه السلام) به عنوان منجي عالم بشريت باوري صرفا اسلامي است كه بر اساس كتاب و سنت پديد آمده و همگي مسلمانان پيشين و پسين، بر آن اتفاق نظر دارند وحتي گروهي از بزرگان و صاحب نظران به متواتر بودن 1 احاديث وارده در اين باب حكم نموده اند.
اين باور داشت، به عنوان انديشهاي اسلامي، بر پايه قويترين برهانهاي نقلي و عقلي استوار است و بررسي تاريخ و شواهد بسيار آن بهترين تاييد بر صحت و متانت آن به شمار ميرود و هيچ يك از مسلمانان – چه از شيعيان و چه اهل سنت – به انكار يا تشكيك در آن نپرداخته است مگر برخي از تازه به دوران رسيدگاني كه تحت تاثير تبليغات غربيان قرار گرفته و در دامهاي استعمار گرفتار آمده و فرهنگ را جز با انكار الهام و روايات قطعيه و يا تعريف و تاويل آن در چهارچوبه مقاصد منكرين ديانت و مادي گرايان تفسير و تحليل نميكنند.
اين كژ انديشان بدين وسيله كوشيدند، تا دري را بگشايند كه اگر – خداي نخواسته – گشوده گشت ديگر راهي براي اعتماد بر سنت و استناد به آن و اطمينان به ظاهر كتاب و سنت باقي نميماند و آيين شريف اسلام و دعوت پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر اساس خواسته بدعتگزاران و هوا پرستان، دستخوش تغيير و تحرف قرار ميگيرد.
براستي اگر چنين رواياتي كه بزرگان علم حديث و كار آموزگان و نام آوران اين رشته در گذشته و حال به تواتر و قطعي بودن آنها تصريح كرده اند بتواند مورد انكار و ترديد قرار گيرد، پس وضع و حال ديگر رواياتي كه «خبر واحد» (2) شمرده ميشوند، يا حداقل در اين درجه از اعتبار نيستند چه خواهد بود؟
گروهي از انديشمندان اسلامي نسبت به اين گونه منحرفين از كتاب و سنت كه با جرات و جسارت نسبت به ساحت قدس خداوند و پيامبر گرامي اش (صلي الله عليه و آله) به ايجاد شك و ترديد و تحريف، در اصل مسلم مهدويت پرداخته اند اعلام خطر نموده، و كتابها و مقالاتي را در رد و ابطال نظريات آنان نگاشته اند.
آنچه مسلم است اين كه، در پس پرده اين توطئه جز دستهاي پليد كساني كه در صدد سست كردن اعتقادات مسلمانان و خدشه دار كردن متون اسلامي هستند دستي را نميتوان ديد در گذشته همين التزام و اعتقاد و پايبندي مردم به كتاب و سنت پاك پيامبر بود كه دشمنان و استعمارگران را از نفوذ در كشورهاي اسلامي باز ميداشت و راه سلطه بر اين بلاد را بر روي آنان ميبست و اكنون نيز به خوبي پيداست كه چيزي جز سست شدن همين مباني اعتقادي و كم شدن پايبنديها به قرآن مجيد و روايات شريفه نيست، كه راه نفوذ و سلطه را بربيگانگان گشوده است! – خداوند ما را از فتنه هاي گمراهان و هوا پرستان و مزدوران استعمار در امان بدارد – خنده آورد است كه اين بيخبران و غرب باوران – كه به شدت دور از شناخت حقايق اسلامي و فهم مصالح مسلمين اند – در تضعيف «باور مهدويت» و احاديث مربوط به آن، گاهي به اين بهانه تمسك جسته اند، كه اين عقيده اصولا از عقايد پيشگامان اهل سنت نيست و در بين صحابه قرن اول هجري و تابعين ذكري از آن به ميان نيامده است. گاهي دايه مهربانتر از مادر شده اين عقيده را سبب اختلاف و درگيري بين مسلمانان و قيام عليه حكومتها و موجب تبليغات سياسي دانسته اند و گاهي نيز به برخي اختلافاتي كه بين پارهاي از احاديث اين باب است استناد كرده اند (3) .
و همه اين ها، از عجيب و غريبترين نوع استدلالاتي است كه در رد سنت شريف نبوي به آن تمسك شده است از آن رو كه:
اولا: بر وقوع ذكر اين عقيده بين صحابه و تابعين صدر اول اسلام و بر اينكه خود پيامبر (صلي الله عليه و آله) اولين پايگاه براي نشر «عقيده به مهدويت» در بين مسلمانان بوده اند چه دليلي قويتر و محكمتر از وجود خود اين احاديث متواتره در اصليترين و معتبرترين كتابهاي اهل سنت؟!
و چه برهاني روشن تر از اجماع علماي مسلمين و اينكه آنان هيچ كس از مدعيان مهدويت را با استناد به «عدم صحت ظهور مهدي (عليه السلام)» رد نكرده اند بلكه در رد ادعاي چنان افرادي، به «عدم وجود صفات و نشانه هاي خاص مهدي (عليه السلام) در آنها» استناد كرده اند.
چنانكه حكايت «محمد بن عجلان» با «جعفر بن سليمان» و آنچه فقيه ان و اشراف اهل مدينه درباره آنان گفته اند، شاهدي آشكار در اين زمينه به شمار ميرود. (4)
پس اگر اين همه احاديث، با توجه به فراواني و تواتري كه دارند و با عنايت به اجماع و اتفاقي كه از ناحيه علماي اسلامي بر مضمون اين احاديث صورت گرفته است، نتواند دليل بر صحت و استواري «عقيده به مهدويت» باشد پس به كدامين دليل ميتوان استناد كرد؟ و درستي انتساب كدامين عقيده اسلامي به صحابه و پيامبر اكرم را ميتوان اثبات نمود؟
ثانيا شايد هرگز هيچ عقيده و يا اصلي را نتوان يافت كه بر سر آن اختلاف و درگيري و نزاع صورت نگرفته باشد. حتي ميتوان گفت كه پيرامون «مسائل خدا شناسي» و «نبوت پيامبران الهي عليهم السلام» نيز نزاعها ودرگيريها، بيش ازمسئله «مهدويت» به وقوع پيوسته است. چنانكه بين مكتب اشاعره و غير آنان و بين پيروان مذاهب شافعي، حنفي، حنبلي، مالكي و غير آنان درگيريها بلكه جنگهاي خونين بسيار اتفاق افتاده است.
بلكه ميشود گفت: بر سر مفاهيمي همچون «عدالت» و «امنيت» و ساير مفاهيمي كه همه انسانها بر لزوم آن اتفاق نظر دارند و بر سر تحقق آنها و يا دفع كساني كه آنها را وسيله اي براي مقاصد سياسي خويش قرار ميدادند، جنگهاي خانمان برانداز و معركه هاي خونيني درگرفته است و چه بسا كه تعداد قربانيان بشريت كه با اسم «اقامه حق» و «رعايت عدالت و برابري» و «حمايت از آزادي انسان و حقوق او» به خاك و خون غلطيده اند بيشتر از تعداد قربانيان هر موضوع و عنوان ديگري باشد.
نتيجه اينكه پوشيده شدن حق به باطل، و عرضه باطل به جاي حق، اگر چه از طرف اهل باطل و منحرفين، زياد انجام ميپذيرد، لكن به حق ضرري نميرساند و خدشه اي وارد نميكند چنانكه خداوند بزرگ ميفرمايد:
(بل نقذف بالحق علي الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق و لكم الويل مما تصفون) (5)
«بلكه ما، حق را بر باطل ميافكنيم تا آن را در هم شكافد و باطل را نابود گرداند، آن زمان باطل از بين رونده و باطل شدني است و واي بر شما از آنچه درباره خداوند توصيف ميكنيد.»
علاوه بر اينكه بايد توجه داشت كه فريب خوردن عوام و قبول ادعاي دروغين دجال گونههاي مدعي مهدويت (6) توسط آنان در بيشتر موارد به خاطر عدم آشنايي آنان به نشانه هاي حضرت مهدي (عليه السلام) و نسب شريف ايشان و ويژگيهاي خاصي است كه براي ايشان در احاديث مختلفه (7) مورد تصريح قرار گرفته است وگرنه در اين باب جايي براي گمراهي و گمراه ساختن ديگران وجود ندارد.
اين وظيفه علما و انديشمندان است كه «عقيده به مهدويت» را تبيين كنند و هدفهاي آنرا به مردم بشناسانند و ويژگيها و نشانه هايي را كه به وسيله آنها «حضرت مهدي موعود (عليه السلام)» از دغل پيشگان مدعي «مقام مهدويت» باز شناخته ميشود، براي توده مسلمانان برشمارند و توضيح دهند.
ثالثا: يكي از فرقه هايي كه بين احاديث متواتره و غير متواتره (8) وجود دارد، اين است كه در «متواتره لفظي تفصيلي» (9) يقين و باور قطعي نسبت به صدور آن حديث معين از ناحيه معصومين (عليه السلام) – به عين همان كلمات و الفاظ موجود در متن حديث – حاصل ميشود و در چنين حديثي ممكن نيست اختلاف و تعارض ايجاد شود، مگر توسط حديث متواتر ديگري كه با همين خصوصيات، مفاد و معنايي خلاف (10) حديث اول داشته باشد; كه در اين صورت بايد به وسيله ايجاد موافق تبين دو معنا و جمع بين دو حديث به وسيله حمل عام بر خاص – تخصيص عام – و يا حمل مطلق بر مقيد – تقييد مطلق – و يا حمل ظاهر بر اظهر – تقديم اظهر – و مانند اينها تنافي و اختلاف ظاهري و ابتدايي بين دو روايت را حل كرد.
اگر چنين جمعي ممكن نبود، ظاهر هر دو روايت از اعتبار ساقط گرديده و هيچ كدام صلاحيت براي استناد حكمي به آن را نخواهد داشت.
اما در «متواتر اجمالي» (11) اختلاف و تعارضي كه در عبارات و متون احاديث هست مشكلي ايجاد نميكند بلكه به آن روايتي كه از همه روايتهاي آن مجموعه «اخص» است و شمول كمتري دارد اخذ ميشود.
اما در «متواتر معنوي» (12) به قدر مشترك همه احاديث و مضموني كه در همگي آنها تكرار شده و مورد اتفاق كل آن مجموعه است اخذ ميشود.
بنابراين، اختلاف داشتن متن و مضمون احاديث زياني به «متواتر» بودن آنها نميزند بلكه در احاديث «غير متواتر» نيز اين اختلاف متن ضرري به صحت آن «حديث صحيحي» كه بين آنهاست وارد نميكند زيرا در آن صورت هم روايت صحيح تر و روايت كه به خاطر مطابقت مضمون آن با كتاب يا سنت قطعي يا بخاطر قوي بودن متن حديث، يا به خاطر تاييد مضمون آن توسط شواهد و قرايني خاص نسبت به حديث ديگر متعارض با آن رجحان و برتري دارد، مورد عمل قرار ميگيرد.
اين امور را جز كساني كه در علم حديث شناسي، داراي تجربه و مهارت كافي باشند باز نميشناسند و اگر جز اين بود و به خاطر كمترين تعارض و اختلافي بايد همه احاديث متعارض كنار گذاشته ميشد لازم بود كه كليه روايات يا حداقل اغلب آنها از درجه اعتبار ساقط باشند كه نتيجه اش تغيير چهره دين اسلام در اكثر احكام شرعي و دستورات فقهي بود زيرا كمتر موضوعي در عقايد و احكام و تاريخ و تفسير قرآن كريم و مانند آنها پيدا ميشد كه احاديث وارد شده در آن موضوع بدون اختلاف و تعارض باشند اگر چه تعارضي «ناپايدار» به «عموم و خصوص» يا «اطلاق و تقييد».
بنابراين در از بين بردن اين تعارضات ابتدائي كه در گفتگوهاي عادي مرم نيز وجود دارد و در تشخيص حديث درست از نادرست و حديث قوي از ضعيف روايت معتبر از غير معتبر تنها راه اين است كه به قواعد و مقرراتي كه در نزد عقلا و انديشمندان معتبر است استناد گردد و به خبرگان و اشخاص صلاحيت دار رجوع شود و بدين وسيله بعضي از احاديث را به بعضي ديگر بازگردانده و در صورت امكان جمع بين روايات و عمل به روايتي كه از نظر سندي يا مضموني قوت و متانت بيشتر دارد يا با قرآن كريم و سنت ثابت شده و مانند آن موافقتر است به اين قاعده عمل شود و از رد كردن روايت و ناديده گرفتن آن خودداري گردد.
نتيجه كلام اينكه اخبار و رواياتي كه درباره «مهدويت» ازمعصومين (عليه السلام) وارد شده، همگي بايد در پرتو چنين قواعدي، بحث و بررسي شود. كه چنانچه احاديث «متواتري» داريم مورد عمل قرار گيرد و در اخبار «غير متواتر» نيز بعضي به بعضي تقويت شده، و برخي، برخي ديگر را تفسير كنند و اگر «خبر ضعيفي» هم هست ملاحظه شواهد و قرائن و بقيه موارد تاييد معتبر در آن عمل شود.
از اين رو ميتوان گفت: هيچ كسي احاديث وارده در باب «عقيده به مهدويت» را مردود و شبه دار نميپندارد مگر ناآگاهان به صناعت حديث شناسي يا آگاهاني كه تحت تاثير تبليغات باطل و فتنه هاي گمراهي آفرين استعمارگران با سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله) به دشمني برخاسته اند.
پينوشتها
(1) – متواتر به معني «پياپي» در اصطلاح «حديث شناسي» به احاديث متعددهاي گفته ميشود، كه روايت كنندگان آن در هر طبقه، به گونهاي زياد باشند كه از مجموع روايات آنها «علم عادي» به صدور آن كلام، از معصوم (عليه السلام) حاصل آيد. به عبارت ديگر اختلافات راويان و تعدد آنها در نقل يك خبر از معصوم (عليه السلام) به حدي باشد كه توافق آنان بر «كذب» و همدستي آنان در «جعل خبر» ممكن نباشد.
(2) «خبر واحد» خبري است كه نقل كننده آن يك يا چند «راوي» باشد. تا آنجا كه به حد «تواتر» نرسيده باشد و در اصطلاح «حديث شناسي» تقسيم بنديهاي مختلف و اقسام گوناگون دارد مشهورترين اقسام آن در رابطه با «راوي» عبارتند از: «صحيح»، «حسن»، «موثق» و «ضعيف».
(3) از جمله اين اختلافات، اختلاف بر سر نام «پدر» بزرگوار حضرت مهدي (عليه السلام) است كه در پارهاي از روايات اهل سنت عبارت «اسم ابيه اسم ابي» به حديث مشهور پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) «اسمه اسمي و كنية كنيتي» افزوده شده است به اين معنا كه «نام مهدي همنام من، و كنيه او همانند كنيه من، و اسم پدر او مانند اسم پدر من است.» و يا اختلاف بر سر زمان تولد، و مدت عمر، و علامات قبل از ظهور، كه همگي اين موارد در خود مدارك اهل سنت قابل دسترسي و نظر مشهور شيعه بر طبق احاديث وارده در همان كتابها قابل اثبات است.
(4) جريان محمد بن عجلان در صفحه 174 از كتاب البرهان في علامات مهدي آخر الزمان نقل شده است محمد بن عجلان يكي از فقهاي مدينه بود، كه در زمان حكومت بني عباس با مردي به نام محمد بن عبد الله محض كه از نسل امام حسن مجتبي (عليه السلام)، بود بيعت كرد. منصور خليفه عباسي كه بسياري از سادات حسني را به جرم مخالفت با دستگاه حكومت كشته بود محمد بن عجلان را احضار كرد و بعد از تحقيق درباره بيعت او با محمد بن عبدالله، دستور داد دست او را ببرند و گفت: اين دستي كه با دشمن من بعيت كرده است بايد بريده شود فقهاي مدينه وساطت كردند و گفتند اين مرد تقصيري ندارد چون فقيه است و بر طبق روايات خيال كرده كه محمد بن عبدالله بن محض «مهدي امت» است از اين رو با او بيعت كرد و قصد دشمني با تو را نداشته است.
(5) سوره انبياء آيه 18
(6) تعداد كساني كه در طي تاريخ اسلام ادعاي «مهدويت» داشته و به انگيزه هاي مختلف به دروغ خود را «قائم آل محمد (صلي الله عليه و آله)» معرفي كرده اند يا برخي از مريدان آنها، اين عنوان را به دروغ بر ايشان تبليغ و ترويج كرده اند، بيش از پنجاه نفر ميباشد.
(7) براي شناختن اين خصوصيات از حيث اصل و نسب و سيماي ظاهري و كيفيت اخلاق و رفتار و از حديث علامات و معجزات و نحوه ظهور و حكومت آن بزرگوار ميتوان به كتابهايي كه در اين باب نوشته شده است هم چون مهدي موعود منتخب الاثر و … مراجعه نمود.
(8) غير متواتر، اعم از خبر يك يا چند راوي و اعم از اينكه قرايني بر صحت و صدور آن از معصوم (عليه السلام) وجود داشته يا نداشته باشد تعبيري ديگر از همان «خبر واحد»است.
(9) احاديث متعددي كه با اسناد گوناگون و به وسيله راويان مختلف از هر يك از معصومين (عليهم السلام) نقل شده اند اما همگي آنها از حيث مضمون و لفظ كاملا يكسان بوده و در تعابير و كلمات هيچ اختلافي با هم ندارند.
چنانكه همه اين راويان اتفاق دارند بر اينكه از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: «اني تاركم فيكم الثقلين، كتاب الله و عترتي.»
(10) اين مخالفت بين دو حديث متواتر به گونهاي نيست كه با هم تضاد و تناقصي داشته باشند بلكه يكي از آن دو به عنوان شرط يا قيد يا خصوصيتي زايد بر ديگري قابل جمع با آن ميباشد.
(11) احاديث متعددي كه اگر چه در الفاظ و تعابيرشان اختلافاتي وجود دارد اما به خاطر كثرت راويان به گونهاي هستند كه ميتوان علم اجمالي پيدا كرد كه حداقل يكي از آنها با همين الفاظ و كلمات وارده در حديث از معصوم (عليه السلام) صادر گرديده است. مثلا در بعضي از اين گونه روايات آمده است كه: خبري كه «راوي مؤمن» آن رانقل كرده باشد حجت است و در بعضي ديگر آمده است خبري كه «راوي» آن راستگو باشد حجت است و در بعضي ديگر آمده است: خبري كه روايت كننده آن «عادل» باشد حجت است در اينجا علم پيدا ميكنيم كه حداقل يكي از اين روايت ها صحيح و صادر شده از معصوم است.
حال در اين ميان روايتي راكه خاص تر از بقيه روايات است و شمول كمتري دارد و به عبارت ديگر بقيه روايات هم آن را به نوعي تاييد ميكنند، اختيار كرده و به مضممون اش عمل مينمائيم كه مثال در مذكور آخرين دسته اين روايات يعني حجت بودن «خبر عادل» است زيرا اگر راوي «عادل» باشد حتما «مؤمن» و «راستگو» هم هست و دو دسته قبلي آن را شامل ميشوند.
(12) مجموعه اي از احاديث كه همگي بر معنايي خاص يا حكمي معين «دلالت مشترك» دارند، اگر چه در الفاظ و تعابير با يكديگر اختلاف دارند. به شكلي كه در بين اين مجموعه هيچ حديثي را نتوان يافت كه به طور قطع و يقين «مضمون» و «متن» و «الفاظش» همگي از ناحيه معصوم (عليه السلام) صادر شده است.
مثل روايت هايي كه درباره كيفيت جنگ هاي اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) با الفاظ و تعابير و مضامين گوناگون وارد شده اند، ولي همگي آنها در اثبات شجاعتبينظير براي مولا علي (عليه السلام) متفق هستند. و مثل حكايات فراوان و نقلهاي متفاوتي كه درباره بخشش و كرم حاتم طائي در كتابهاي مختلف وجود دارد كه از همگي آنها به آنچه كه قدر مشترك و مضمون عام بين همه آنهاست، يقين و علم قطعي پيدا ميشود و آن، وجود حاتم در زماني از زمانهاي گذشته و دارا بودن جود و بخشش بسيار توسط او ميباشد.
« مهدويت در اسلام »
مساله مهدويت در اسلام – و بالاخص در تشيع – يك فلسفه بزرگ است، اعتقاد به ظهور منجي است، نه در شعاع زندگي يك قوم و يك ملت و يا يك منطقه و يا يك نژاد بلكه در شعاع زندگي بشريت.مربوط به اين نيست كه يك منجي بيايد و مثلا شيعه را يا ايران را يا آسيا را يا مسلمانان جهان را نجات دهد، مربوط به اين است كه يك منجي و مصلح ظهور كند و تمام اوضاع زندگيبشر را در عالم دگرگون كند و در جهت صلاح و سعادت بشر تغيير بدهد.
ممكن است افراديخيال كنند كه دليلي ندارد در عصر علم و دانش، در عصري كه بشرزمين را در زير پاي خود كوچك ميبيند و آهنگ تسخير آسمانها را دارد، تصور كنيم كه خطري بشريت را تهديد ميكند و بشريت نيازي به چنين مدد غيبي دارد.
بشريت روز به روز مستقل تر و بالغ تر و كامل تر ميشودو طبعا نيازمندياش به كمك ها و مددهاي غيبي(به فرض قبول آنها) كمتر ميگردد.عقل و علم تدريجا اين خلاها و نيازهارا پر ميكند و از ميان ميبرد.خطر، آن زمان بشريت را تهديد ميكرد كه جهالت و ناداني حكمفرما بود و افراد بشر به موجب جهالت و ناداني موجبات نيستي خود را فراهم ميكردند، تعادل و توازن را در زندگي به هم مي زدند،اما پس از روشن شدن فضاي جهان به نور علم و دانش ديگر خطري نيست.
متاسفانه اين خيال، خيال باطلي است.خطراتي كه به اصطلاح در عصر علم و دانش براي بشريت است از خطرات عصرهاي پيشين كمتر نيست، بيشتر است و عظيم تر است.
اشتباه است اگر خيال كنيم منشا انحرافات بشر هميشه ناداني بوده است.
علماي اخلاق و تربيت همواره اين مساله را طرح كرده و ميكنند كه آيا تنها منشا انحرافات بشر ناداني است
جاه طلبي، برتري طلبي، لذت طلبي و بالاخره نفس پرستي و نفع پرستي است؟بدون شك نظريه دوم صحيح است.
اكنون ببينيم در عصر ما كه به اصطلاح عصر علم و دانش است، غرايز بشر، شهوت و غضب بشر، حس جاه طلبي و برتري طلبي بشر، حس افزون طلبي بشر، حس استخدام و استثمار بشر، نفس پرستي و نفع پرستي بشر و بالاخره ستمگري بشر در چه حالي است؟آيا در پرتو علم همه اينها ساكن و آرام شده و روح عدالت و تقوا و رضا به حق خود و حد خود و عفاف و راستي و درستي جايگزين آن شده است، يا كار كاملابر عكس است، غرايز بشر بسي ديوانه تر از سابق گشته است و علم و فن، ابزار و آلت كارياي شده در دست اين غرايز، فرشته علم در خدمت ديو شهوت قرار گرفته، دانشمندان و عساكر علم خادمان سياستمداران و عساكر جاه طلبي و مدعي انانا ربكمالاعلي (1) گشته اند؟! گمان نميكنم بتوان كوچكترين ترديدي در اين مطلب روا داشت كه پيشرفت هاي علمي كوچكترين تاثيري روي غرايز بشر نكرده است، برعكس بشر را مغرورتر و غرايز حيواني او را افروخته تر كرده است و به همين جهت خودعلم و فن، امروز به صورت بزرگترين دشمن بشر در آمده است، يعني همين چيزي كه بزرگترين دوست بشر است بزرگترين دشمن بشر شده است.چرا؟ علم چراغ است، روشنايي است.استفاده از آن بستگي دارد كه بشر اين چراغ را در چه مواردي و براي چه هدفي به كار ببرد، به قول سنايي براي مطالعه يك كتاب از آن استفاده كند و يا براي دزديدن يك كالا در شب تاريك و «چو دزدي با چراغ آيد گزيده تر برد كالا» .
بشر علم را همچون ابزاري براي هدفهايخويش استفاده ميكند، اما هدف بشر چيست و چه بايد باشد؟علم ديگر قادر نيست هدفهاي بشر را عوض كند، ارزشها را در نظرش تغيير دهد، مقياسهاي او را انساني و عمومي بكند.آن ديگر كار دين است، كار قوهاي است كه كارش تسلط بر غرايز و تمايلات حيواني و تحريك غرايز عالي و انساني اوست.علم همه چيز را تحت تسلط خويش قرار ميدهد مگر انسان و غرايز اورا انسان علم را در اختيار ميگيرد و در هر جهت كه بخواهد آن را به كارميبرد، اما دين انسان را در اختيار ميگيرد، جهت انسان راو مقصد انسان را عوض ميكند.
ويل دورانت در مقدمه لذات فلسفه درباره«انسان عصر ماشين» ميگويد: «ما از نظر ماشين توانگر شده ايم و از نظر مقاصد فقير» (1) .
انسان عصر علم و دانش با انسان ما قبل اين عصردر اينكه اسير و بنده خشم و شهوت خويش است هيچ فرق نكرده است.علم نتوانسته است آزادي از هواي نفس را به او بدهد.علم نتوانسته است ماهيت حجاجها، چنگيزها، نادرها، ابو مسلمها، سزارها را عوض كند.آنها با همان ماهيت بعلاوه مقدار زيادي نفاق و دورويي و تظاهر بر جهان حكومت مي كنند با اين تفاوت كه علم دست آنها را درازتركرده است، تيغ يك ذرعي شان تبديل شده به موشك بمب افكن قاره پيما.
آينده جهان
ما به دليل اينكه مؤمن و مسلمانيم و در عمق ضميرمان اين اصل وجود دارد كه: «جهان را صاحبي باشد خدا نام» هر چه دردنيا پيشامدهايي ميشود هرگز احساس خطر عظيم، خطري كه احيانا بشريت را نيست و نابود كند و كره زمين را تبديل به توده خاكستر كند و زحمات چند هزار ساله بشريت را كان لم يكن نمايد نميكنيم.در ته دل خودمان باور داريم كه سالهاي سال،قرنها، شايد ميليونها سال ديگر، در روي اين زمين زندگي و حيات موج خواهد زد.فكر مي كنيم بعد از ما آنقدر مسلمانها بيايندو زندگي كنند و بروند كه فقط خدا عدد آنها را ميداند.آري، ما در ته دل خود اين طور فكر مي كنيم و هرگز اين انديشه را به خود راه نمي دهيم كه ممكن است عمر جهان يعني عمر بشر و عمر زمين ما به پايان رسيده باشد.
تعليمات انبياء، نوعي امنيت و اطمينان خاطر به ما داده است و در واقع در ته قلب خود به مددهايغيبي ايمان و اتكا داريم. اگر به ما بگويند يك ستاره عظيم در فضا در
1. لذات فلسفه، بخش دعوت، پاراگراف آخر.
حركت است و تا شش ماه ديگر به مدار زمين ميرسد و با زمين ما برخورد ميكند و در يك لحظه زمين ما به يك توده خاكستر تبديل ميشود باز هم با همه ايمان و اعتقاديكه به پيش بينيهاي دانشمندان داريم به خود ترس راه نميدهيم، در ته دلمان يك نوع ايمان و اطميناني هست كه بنا نيست بوستان بشريت كه تازه شكفته است در اثر باد حوادث ويران گردد.
آري، همان طوري كه باور نمي كنيم زمين ما به وسيله يك ستاره، يك حادثه جوي نيست ونابود شود، باور نمي كنيم كه بشريت به دستخود بشر و به وسيله نيروهاي مخربي كه به دست بشر ساخته شده منهدم گردد.آري، ما به حكم يك الهام معنوي كه از مكتب انبياء گرفته ايم باور نمي كنيم.
ديگران چطور؟آيا آنها هم باور نميكنند؟آيا همين اطمينان و خوشبيني نسبت به آينده انسان و زمين و زندگي و تمدن و خوشبختي و بهروزي و عدالت و آزادي در آنها وجود دارد؟ابدا.
هر چندي يك بار در روزنامه ها، در نطقهاو سخنرانيهاي گردانندگان سياست جهان آثار بدبيني شومي نسبت به آينده بشريت و تمدن مشاهده ميكنيم.اگر از آن درسي كه دين به ما آموخته صرف نظر كنيم و ايمان به مددهاي غيبي را از دست بدهيم و تنها بر اساس علل ظاهري حكم كنيمبايد به آنها حق بدهيم كه بدبين باشند.چرا بدبين نباشند؟در دنيايي كه سرنوشتش بستگي پيدا كرده به دگمه اي كه انساني فشار دهد و پشت سرش وسائل مخرب كه قدرت آنها را خدا مي داند به كار بيفتد، در دنيايي كه به راستي بر روي انبارياز باروت قرار گرفته و جرقهاي كافي است كه يك حريق جهاني به وجود بياورد،چه جاي خوشبيني به آينده است؟راسل در كتاب اميدهاي نو ميگويد: «زمان حاضر زماني است كه در آن حس حيرت توام با ضعف و ناتواني همه را فرا گرفته است.ميبينيم به طرف جنگي پيش ميرويم كه تقريبا هيچ كس خواهان آن نيست،جنگي كه همه ميدانيم قسمت اعظم نوع بشر را به ديار نيستي خواهد فرستاد.و با وجود اين مانند خرگوشي كه در برابر مارافسون شده باشد خيره خيره به خطر نگاه ميكنيم بدون آنكه بدانيم براي جلوگيري از آن چه بايد كرد؟ در همه جا داستانهاي مخوف از بمب اتمي و هيدروژني و شهرهاي با خاك يكسان شده و خيل قشون روس(1) و قحطي و سبعيت و درنده خويي براي يكديگر نقل ميكنيم،ولي با اينكه عقل حكم ميكند كه از مشاهده چنين دورنمايي بر خود بلرزيم،چون جزئي از وجودمان از آن لذت ميبرد و شكافي عميق روح ما را به دو قسمت سالم و ناسالم تقسيم ميكند،براي جلوگيري از بدبختي تصميم قاطعي نميگيريم» (2) .
چه تصميمي؟مگر بشر قادر است چنين تصميميبگيرد؟هم او مي گويد: «دوره به وجود آمدن انسان نسبت به دوره تاريخي،طولاني، ولي نسبت به دورههاي زمين شناسي كوتاه است.تصور ميكنند انسان يك ميليون سال است كه به وجود آمده اشخاصيهستند و از آن جمله اينشتاين كه به زعم آنها بسيار محتمل است كه انسان دوره حيات خود را طي كرده باشد ودر ظرف سنين معدودي موفق شود با مهارت شگرف علمي خود، خويشتن را نابود كند» (3) .
انصافا اگر بر اساس علل مادي و ظاهري قضاوت كنيم اين بدبينيها بسيار بجاست.فقط يك ايمان معنوي، ايمان به «امدادهاي غيبي» و اينكه «جهان را صاحبي باشدخدا نام» لازم است كه اين بدبينيها را زايل و تبديل به خوشبيني كند و بگويد بر عكس، سعادت بشريت، رفاه و كمال بشريت،زندگي انساني و زندگي مقرون به عدل و آزادي و امن و خوشي بشر، در آينده است و انتظار بشر را ميكشد.
اگر اين بدبيني را بپذيريم واقعا مساله صورت عجيب و مضحكي به خود ميگيرد، مثل بشر مثل طفلي ميشود كه در اولين لحظهاي كه قادر مي شود چاقو به دست بگيردآن را به شكم خود ميزند، خودكشي ميكند و كوچكترين حظي از وجود خود نميبرد.
ميگويند از عمر زمين در حدود چهل ميليارد سال ميگذرد و از عمر انسان در حدود يك ميليون سال.ميگويند اگر همه زمين و حيوان و انسان را كه بر روي زمين به
1. در زماني كه كتاب اميدهاي نو نوشته ميشد، غرب از روس وحشت داشت، اما اكنون عامل چين به ميان آمده و هر دواز آن ميترسند.مثل معروفي است در خراسان: «ديوانه بجه كه مست آمد» .
2.اميدهاي نو، بخش سرگردانيهاي ما/ص 2.
3.همان ماخذ، بخش تسلط بر طبيعت/ص 26.
وجود آمده، كوچك كنيم و نسبت بگيريم، مثلا عمر زمين را يك سال فرض كنيم و نسبت بگيريم، هشت ماه از اين سال گذشته و اساسا جانداري در آن وجود نداشته است،در حدود ماه نهم و دهم اولين جاندارها به صورت ويروسها، باكتريها و موجودات تك سلولي به وجود آمده است، درهفته دوم ماه آخر سال پستانداران به وجود آمده اند، در ربع آخر از ساعت آخر از روز آخر سال انسان به وجود آمده است.
دورهاي كه دوره تاريخي انسان به شمار ميرودو انسان قبل از آن در حال توحش در جنگلها و غارها زندگي ميكرده است شصت ثانيه اخير آن است كه در اين شصت ثانيه اخير است كه استعداد انسان ظهور كرده و عقل و علم بشر دست اندركار شده و تمدن عظيم و شگفت آور به وجود آمده است و انسان استعداد خود را كم و بيش به ظهور رسانده است.در همين شصت ثانيه است كه انسان خليفة الله بودن خود را به ثبوت رسانيده است.حالا اگر بنا باشد كه انسان به همين زودي با مهارت شگرف علمي خود، خود را نابود كندو اگر واقعا انسان با قدرت علمي خود گور خود را به دست خود كنده باشد و چند گامي بيشتر تا گور خود فاصله نداشته باشد،اگر واقعا چنين خودكشي اجتماعي در انتظار بشر باشد بايد بگوييم خلقت اين موجود بسي بيهوده و عبث بوده است.
آري، يك نفر مادي مسلك ميتواند اين چنين فكركند ولي يك نفر تربيت شده در مكتب الهي اين طور فكر نمي كند، او ميگويد: ممكن نيست كه جهان به دست چند نفرديوانه ويران شود، او مي گويد: درست است كه جهان بر سر پيچ خطر قرار گرفته است ولي خداوند همان طور كه درگذشته – البته در شعاع كوچكتري – اين معجزه را نشان داده، بر سر پيچهاي خطر بشر را ياري كرده و از آستين غيب مصلح ومنجي رسانده است، در اين شرايط نيز چنان خواهد كرد كه عقلها در حيرت فرو رود، او ميگويد: كار جهان عبث نيست، او مي گويد: اگر چنان شودكه مادي مذهبان مي گويند و ظهور انسان در روي زمين مصداق مثل معروف عربيبشود: «ما ادري اسلم ام ردع» (1) ، يا مصداق سخن حافظ بشود كه: «راستي خاتم فيروزه بو اسحاقي خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود»
1.[ترجمه: نميدانم موافقت استيا مخالفت(كنايه از بلا تكليفي).]
حكمت و عنايت پروردگار منافي خواهد بود: اذ مقتضي الحكمة و العناية ايصال كل ممكن لغاية(1) خير، عمر جهان به پايان نرسيده است، هنوز اولكار است، دولتي مقرون به عدل و عقل و حكمت و خير و سعادت و سلامت و امنيت و رفاه و آسايش و وحدت عمومي وجهاني در انتظار بشريت است، دولتي كه در آن دولتحكومت با صالحين است و انتخاب اصلح به معني واقعي در آن صورت خواهد گرفت.روزبهروزي خواهد رسيدو اشرقت الارض بنور ربها (2) ، روزي كه «اذا قام القائم حكم بالعدل، ارتفع في ايامه الجور و امنتبه السبل، و اخرجت الارض بركاتها و لا يجد الرجل منكم يومذ موضعا لصدقته و لا بره و هو قوله تعالي: و العاقبةللمتقين(4) (3) در آن روز به عدالتحكم شود و ستم براي هميشه رخت بر بندد، راهها امن گردد، زمين بركات و استعدادهايخود را ظاهر گرداند و حداكثر استفاده از منابع و خيرات زمين صورت گيرد، فقيري پيدا نشود كه مردم صدقات و زكواتخود را به او بدهند و اين است معني سخن خدا: عاقبت از آن متقيان است.
بجاي اينكه مايوسانه بنشينيم و بگوييم كاربشر تمام شده و بشر به دستخود گور خود را كنده و چند گامي بيشتر با آن فاصله ندارد و روزهاي خوش بشر دارد به پايان ميرسد، ميگوييم: باش تا صبح دولتش بدمد كاين هنوز از نتايجسحر است همان طور كه ظهورهاي گذشته پس از سختيهايي بوده، قطعا اين ظهور نيز پس از سختيها و شدتها خواهد بود.هميشه برقها در ظلمتها مي جهد.
علي(عليه السلام)اشاره به ظهور مهدي موعودميكند و چنين ميفرمايد:
1. شرح منظومه حاج ملا هادي سبزواري، بخش حكمت، در مبحث غايت.
2. زمر/69.
3. اعراف/128.
4. بحار، ج 52/ص 338 و 339 با اندكي تلخيص.
حتي تقوم الحرب بكم علي ساقباديا نواجذها، مملوئة اخلافها، حلوا رضاعها، علقما عاقبتها، الاو في غد – و سياتي غد بما لا تعرفون – ياخذ الوالي من غيرها عمالها علي مساوي اعمالهاو تخرج له الارض افاليذ كبدها و تلقي اليه سلما مقاليدها فيريكم كيف عدل السيرة و يحيي ميت الكتاب و السنة (1) .
جنگ قد علم خواهد كرد در حالي كه دندانهايخود را نشان ميدهد.پستانهايش پر است و آماده است.شروع كار شيرين است و عاقبت آن تلخ.همانا فردا – و فردا چيزيظاهر خواهد كرد كه او را نميشناسيد و انتظارش را نداريد – آن حاكم انقلابي هر يك از عمال حكومتهاي قبلي را به سزاي خويش خواهد رسانيد، زمين پارههاي جگر خود را از معادن و خيرات و بركات براي او بيرون خواهد آورد و كليدهاي خودرا با تمكين به او تسليم خواهد كرد، آن وقت به شما نشان خواهد داد كه عدالت واقعي چيست، و كتاب خدا و سنت پيامبر را احياء خواهد كرد.
علي(عليه السلام)نيزاز يك آينده عبوس و خشمناك و جنگهاي وحشت زا ياد ميكند ولي علي در پايان اين شب سيه يك سفيدي ميموني را نويد ميدهد.قرآن كريم هم ميفرمايد: و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون.
ما از پيش اطلاع داده ايم كه وارث اصلي زمين، بندگان صالح و شايسته ما خواهند بود(برايهميشه زمين در اختيار ارباب شهوت و غضب و بندگان جاه و مقام و اسيران هواي نفس نخواهد بود).
آري، اين است فلسفه بزرگ مهدويت، در عين اينكه پيش بيني يك سلسله تكانهاي شديد و نابساماني ها و كشتارها و بي عدالتي هاست، پيش بيني يك آينده سعادت بخش و پيروزي كامل عقل بر جهل، توحيد بر شرك، ايمان بر شك، عدالت بر ظلم، سعادت بر شقاوت است، لهذا نويد و آرزوست.
اللهم انا نرغب اليك في دولة كريمةتعزبها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله و تجعلنا فيها منالدعاة الي طاعتك و القادة الي سبيلك و ترزقنا بها كرامة الدنيا و الاخرة (2) .
1. نهج البلاغه، خطبه 136.
2. از فقرات دعاي افتتاح.
استاد شهيد مرتضي مطهري مجموعه آثار جلد 3 صفحه 356
« بررسي ادله عقلي اثبات وجود امام زمان(عج) »
حجت الاسلام و المسلمين علي رباني گلپايگاني (1)
الحمد لله رب العالمين و لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيمو الصلاه و السلام علي خير خلقه و خاتم انبيائه و رسله سيدنا و نبينا و شفيع ذنوبنا ابي القاسم محمد صلي الله عليه و علي اهل بيته الطيبين الطاهرين المعصومين لاسيما بقيت الله في الارضين روحي و ارواح العالمين له الفداء.
موضوع بحث, اثبات وجود مقدس حضرت بقيت الله الاعظم, امام عصرـ ارواحنافداه ـ بر اساس دلايل عقلي است. روشي را كه براي اثبات اين مطلب از نظر عقل برگزيده ايم, روش معروف منطقي به نام روش ((سبر و تقسيم)) است كه آن را روش ((ترديد)) نيز گفته اند. از اين روش, متكلمان اماميه در كتاب هاي كلامي خود بهره برده اند; از جمله شيخ طوسي, در كتاب الغيبه بر اساس اين روش, بر وجود حضرت امام عصر ـ ارواحنافداه ـ استدلال كرده است. قبل از ايشان, سيد مرتضي در كتاب الذخيره و ديگر كتاب هاي مربوط به مسئله ي امامت اين روش را به كار گرفته است و قبل از سيد مرتضي, شيخ مفيد در آثار مربوط به مسئله ي مهدويت و امام عصر(عج) از اين روش استفاده كرده است.در اين جا چند نكته را به عنوان پيش درآمد بحث يادآور مي شوم:
نكته ي اول
نكته ي اول اين است كه از ديدگاه شيعه, مسئله ي امامت از مسائل كلامي است و تحت عنوان ((وجوب علي الله)) مطرح مي شود; مانند مسئله ي نبوت از ديدگاه متكلماني كه به حسن و قبح عقلي اعتقاد دارند. قائلان به حسن و قبح عقلي متكلمان اماميه, معتزله و ((ماتريديه))اند. متكلمان ((ماتريديه)) از نظر فقهي, حنفي مذهب اند و از نظر كلامي, پيرو ابومنصور ماتريدي(2) مي باشند و به قاعده يحسن و قبح عقلي اعتقاد دارند.(3) اشاعره چنين اعتقادي ندارند; به ((وجوب علي الله)) معتقد نيستند; به استثناي بعضي از متفكرانشان مانند شيخ عبده. اماميه معتقداند كه امامت از صغريات حسن و قبح عقلي و وجوب علي الله است. نزاع بين اماميه و معتزله و طرف داران حسن و قبح عقلي, نزاع كبروي نيست, نزاع صغروي است. آن ها قبول دارند كه نبوت از مصاديق آن قاعده است, اما امامت را از مصاديق آن نمي دانند. ما فعلا از ديدگاه شيعه سخن مي گوييم. بنابراين نكته ي اول اين شد كه امامت از ديدگاه شيعه, مسئله اي كلامي و تحت عنوان ((وجوب علي الله)) است و از مصاديق حسن و قبح عقلي مي باشد.
نكته ي دوم
نكته ي دوم اين كه همان گونه كه نبوت به دو گونه ي: نبوت عامه و نبوت خاصه تقسيم شده است. امامت نيز به امامت عامه و امامت خاصه تقسيم مي شود. مقصود از امامت عامه بحث هاي كلان و كلي امامت است; اين كه امامت امري است بايستني و لازم, حسن امامت, چيستي و يا فلسفه ي امامت, غايات امامت و صفات و بايستگي هايي كه امام بايد داشته باشد و راه شناخت امام, اين ها مباحث مربوط به امامت عامه است. اما اين كه مصاديق و اشخاص و كساني كه منصب امامت در آن ها تعين و تجلي پيدا مي كند چه كساني اند اين مي شود بحث امامت خاصه; همان گونه كه در نبوت نيز نبوت خاصه به اين مسئله يعني مصاديق و موارد مي پردازد. همه ي مذاهب اسلامي در اصل وجوب امام و امامت اتفاق نظر دارند; جز يك قول شاذ و نادري كه به برخي از خوارج و معتزله نسبت داده شده است; فرقه ي اباضيه (خوارج امروزي) به چنين مطلبي اعتقاد ندارند. كتاب هاي آن ها را من نگاه كرده ام و با علماي آن ها از نزديك تماس داشته ام, آن ها به وجوب امامت معتقدند. به قول سيد مرتضي در كتاب الذخيره هر چند نخستين فرقه خوارج يعني محكمه به لحاظ تئوري اصل امامت و لزوم امامت را منكر شدند, اما در زندگي خود عملا بدون رهبر و امام زندگي نكرده اند. بنابراين هيچ يك از مذاهب منكر اصل وجوب امامت نيست. اختلافي كه بين شيعه و ساير مذاهب اسلامي است, در صفات امام است. عصمت يكي از صفات مهم يا مهم ترين صفت در مسئله ي امامت است كه شيعه به آن عقيده دارد و ديگران آن را لازم نمي دانند.
نكته ي سوم
نكته ي سوم اين كه اگر ما بخواهيم از زاويه ي ابزار و راه شناخت, يك بحث معرفت شناختي به مسئله ي امامت بنگريم, بايد بگوييم امامت مسئله اي است عقلي و نقلي; يعني هم مي توانيم از ابزار عقلي استفاده كنيم و هم ابزار نقلي.
اصولا مسائل اعتقادي سه دسته اند: يك دسته مسائل عقلي محض اند و از راه نقل نمي توان آن ها را اثبات كرد مانند وجود خداوند, علم خداوند, حكمت خداوند و مانند هر عقيده اي كه مبناي شريعت و وحي باشد. اين گونه عقايد را نمي توان از راه شرع اثبات كرد; زيرا به دور و مصادره ي به مطلوب مي انجامد. دسته اي از عقايد, نقلي محض اند و عقل در آن جا هيچ راهي ندارد; مانند مسائل جزئي مربوط به معاد. به قول ابن سينا در مسئله ي معاد جسماني, يعني جزئيات و مسائل مربوط به اين قسم معاد, دست عقل كوتاه است. چگونگي عذاب, نعمت هاي بهشتي, صراط, ميزان و مانند آن, مسائلي است كه از راه نقل به ما رسيده و عقل تنها مي تواند مبناي نقلي را اثبات كند كه همان وحي باشد.
دسته ي سوم, مسائل اعتقادي است كه هم از راه عقل و هم از راه نقل قابل اثبات است. توحيد و اصل يگانگي خداوند از اين گونه مسائل است. مسئله ي امامت از آن دسته مسائل اعتقادي است كه هم با عقل مي توان آن را بررسي كرد و هم از طريق نقل.
نكته ي چهارم
بحث ديگر اين است كه ما وقتي مي خواهيم با كساني كه در مسئله ي امام عصر(عج) سخن دارند گفت وگو كنيم, بايد جايگاه مخاطب خود را از نظر ايدئولوژيكي و از نظر مكتبي و مذهبي بيابيم. با همه نمي توان يك سان سخن گفت.در مسئله ي مهدويت و وجود مقدس امام عصر(عج) اگر بخواهيم با يك ماترياليست بحث كنيم, بايد به شيوه اي وارد بحث شويم كه با مباني كلي عقلي از ره گذر اثبات دين, وجود خدا و نبوت, راه را براي بحث مربوط به امام عصر(عج) هموار كنيم; زيرا اين يكي از مسائل اعتقادي است كه متفرع بر اصل امامت و توحيد است.
با هر فرقه اي بايد مطابق عقايد و تفكراتشان سخن را آغاز كنيم. من الان با مسلم گرفتن اصل اعتقاد به خدا سخن مي گويم. اگر كسي اين اعتقاد را نمي پذيرد, حاضريم برگرديم و آن بحث را از نو شروع كنيم. من به عنوان يك مسلمان و با جهان بيني اسلامي سخن مي گويم و مي خواهم وجود امام عصر(عج) را از راه عقلي اثبات كنم.
ضرورت وجود امام
وجود امام و خليفه ي پيغمبر و امام مسلمين, مورد قبول همه ي مذاهب اسلامي اعم از شيعه و سني و اشعري و ماتريديه و … است. اين مسئله به قدري اهميت دارد كه وقتي به اهل سنت درباره ي ماجراي سقيفه اعتراض شود كه چرا عده اي از صحابه و از جمله خليفه ي اول و دوم هنوز بدن پيامبر(ص) را غسل و كفن و دفن نكرده, به مسئله ي جانشيني پرداختند, مي گويند به دليل اهميت امامت و رهبري. مسئله ي امت اسلامي, مهم تر از تجهيز و كفن و دفن پيامبر است.
پس مسئله ي ضرورت امامت, مسئله اي بسيار جدي است. اهل سنت در اين كه امامت امري لازم و قطعي است, گاهي به دليل عقلي استدلال مي كنند و گاهي به دليل نقلي.
حديث معروف نبوي:
((… من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه));(4)مشهور بين فريقين است.
در كتاب هاي كلامي مثل شرح عقايد نسفيه, شرح مقاصد و جاهاي ديگر, بر ضرورت امامت به همين حديث استدلال و استناد كرده اند. اصل وجود امام ضروري است و مقيد به قيد زمان هم نيست. اصل ضرورت وجود امام, اگر عقلي است تخصيصي ندارد. ملاك حكم عقلي عام است و اگر مستندش اين حديث و مانند آن باشد, عموم و اطلاق دارد; مقيد به زمان نيست; پس زمان ما را هم شامل مي شود.
صفات امام
اكنون سخن در اين است كه امامي كه بايد وجود داشته باشد, چه كسي است و چه صفاتي بايد داشته باشد.؟
امام بايد معصوم باشد. ادله ي عصمت, عقلي و نقلي است. در كتاب هاي كشف المراد, نهج الحق و ديگر كتاب هاي كلامي شيعه به طور مفصل به اين مسئله پرداخته اند. بنابراين, اصل ضرورت عصمت را به عنوان يكي از مباني اعتقادي پذيرفته ايم. اگر كسي در اين مسئله سخني دارد, بايد برگرديم به مباحث عمومي امامت و در باب عصمت بحث كنيم. يكي از ادله ي نقلي اش اين آيه ي شريفه است:
(و اذ ابتلي ابراهيم ربه بكلمـت فإتمهن قال اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي قال لا ينال عهدي الظــلمين);(5) (اي پيامبر به خاطر آور) هنگامي كه خداوند, ابراهيم(ع) را با وسايل گوناگوني آزمود; و او به خوبي از عهده ي اين آزمايش ها بر آمد. خداوند به او فرمود: ((من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم.)) ابراهيم عرض كرد: ((از دودمان من (نيز اماماني قرار بده.))) خداوند فرمود: ((پيمان من, به ستم كاران نمي رسد (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند, شايسته ي اين مقامند))).
بررسي مذاهب موجود
با توجه به اين مقدمات, بايد مذاهب موجود در جهان اسلام را بر مبناي قانون سير و تقسيم بررسي كنيم و ديدگاه هاي آن ها را درباره ي امام و خليفه ي پيامبر مطالعه كنيم.
الف: فرقه هاي اهل سنت
جمعي از مسلمانان قائل به امامت اند; اما قائل به امامت معصوم نيستند. اصل لزوم عصمت اين نظريه را باطل مي كند; البته جاي اين سخن هست كه برگرديم و درباره ي ادله ي عصمت بحث كنيم; ولي بحث مربوط به امام غايب و امام عصر, از مباحث امامت خاصه است. همان گونه كه گفتيم مباحث امامت عامه بر مباحث امامت خاصه تقدم دارد. اگر در باب نبوت پيامبر اسلام(ص) يا حضرت موسي يا حضرت عيسي(عليهماالسلام) كه نبوت خاصه است سخن بگوييم, اصل ضرورت نبوت را قبلا پذيرفته ايم. اگر كسي نپذيرفت, بايد يك قدم به عقب برگرديم و نبوت عامه را بحث بكنيم. پس همه ي مذاهب اهل سنت كه به امامت غير معصوم قائل اند, بر اساس اصل عصمت امامت, آن اشخاص نمي توانند مصداق آن امامي باشند كه بايد ويژگي عصمت داشته باشد.
ب: فرقه هاي تشيع
در درون مذهب شيعه و در خانواده ي تشيع مذاهبي به وجود آمده است; كيسانيه, زيديه, ناووسيه, واقفيه, اسماعيليه و اثنا عشريه. البته من فقط مذاهب عمده را برشمردم. برخي از صاحبان ملل و نحل فرقه هاي بسياري براي شيعه ذكر كرده اند ولي اين اقوال مبناي استواري ندارد. مرحوم علامه ي طباطبايي در كتاب شيعه در اسلام مي فرمايد: اگر خواسته باشيم مذاهب يك آيين را بررسي كنيم, بايد محور را ببينيم. امامت محور تشيع است. مذاهب و فرق شيعي اگر در محور امامت اختلافي دارند, ملاك مذهب خاص و فرقه ي خاص مي شود.
كيسانيه كساني اند كه به امامت محمد حنفيه قائل شدند و امامت امام زين العابدين(ع) بعد از شهادت امام حسين(ع) را نپذيرفتند و معتقدند كه محمد حنفيه زنده است و اين همان امام موعود است كه زماني قيام خواهد كرد. از نظر ما, عقيده ي كيسانيه باطل است; چرا كه اولا, محمد حنفيه معصوم نيست; بنابراين شرط عصمت را كه براي امامت لازم است, ندارد و تخصصا از امامت خارج مي شود. ثانيا محمد حنفيه ادعاي امامت نكرده است. فرقه ي كيسانيه خود را منسوب به محمد حنفيه مي كنند; گرچه داستاني به نام احتجاج نقل شده كه محمد حنفيه و امام زين العابدين(ع) در كنار حجرالاسود احتجاج كردند و حجرالاسود بر امامت زين العابدين(ع) شهادت داد; ولي به نظر مي رسد اين صحنه, تدبيري بود براي نشان دادن بطلان عقيده ي كساني كه گمان مي كردند محمد حنفيه امام است. خود محمد حنفيه چنين ادعايي نداشت. شخصيتي است كه امام حسين(ع) او را معتمد خود در مدينه قرار مي دهد و به سفر مكه مي رود. وانگهي نصوصي كه خلفاي دوازده گانه را مشخص كرده است, باطل كننده ي اين عقيده خواهد بود. بنابراين, كيسانيه از جرگه ي شيعه اماميه خارج شدند.
زيديه نيز گروهي اند كه زيد فرزند امام زين العابدين(ع) را امام مي دانند. عقيده ي آن ها اجمالا اين است كه امام بايد زاهد باشد, هاشمي و فاطمي باشد, شجاع, عالم و مشهر بالسيف باشد; يعني اهل تقيه نباشد. بر اين اساس امام زين العابدين(ع) را امام علم و زهد مي دانند; نه امام جهاد . گفتني است كه اينان, امامت را به جناب زيد نسبت داده اند. زيدي كه امام صادق(ع) براي او دعا مي كند و در شهادت او گريه مي كند, چنين شخصيتي امكان ندارد ادعاي امامت كرده باشد. در اين صورت, مورد عنايت امام صادق و امام باقر(عليهماالسلام) قرار نمي گرفت. با توجه به اين دو دليل, مذهب زيديه نيز باطل است . ناووسيه نيز كساني بودند كه امام جعفر صادق(ع) را آخرين امام مي دانستند و معتقد بودند كه ايشان از دنيا نرفته و زنده است و زماني بازخواهد گشت و در واقع, مهدي موعود اوست. اينان شخصي را امام مي دانند كه معصوم است. از اين نظر موقعيت شان با زيديه و كيسانيه متفاوت است. اما ادله و شواهد روشن مربوط به شهادت و وفات امام جعفر صادق(ع) به عنوان يك واقعيت مسلم تاريخي و هم چنين احاديثي كه درباره ي امامان دوازده گانه است, اين عقيده را باطل مي كند.
واقفيه نيز كساني اند كه امام موسي كاظم(ع) را آخرين امام مي دانستند. اينان نيز همانند ناووسيه اند.
اسماعيليه كساني اند كه اسماعيل فرزند بزرگ امام صادق(ع) را امام مي دانند. مسئله بر اين ها مشتبه شده; چون اسماعيل بر خلاف چيزهايي كه بعضي وقت ها گفته مي شود و نسبت هايي كه به ايشان داده شده, شخصيت پرهيزگار و شايسته اي بوده است. احترام امام جعفر صادق(ع) به ايشان و بزرگي سن ايشان باعث اين شبهه شد و عده اي گمان كردند كه اسماعيل جانشين امام صادق(ع) است; ولي اسماعيل در زمان خود امام صادق(ع) از دنيا رفت و بعد هم امام صادق(ع) براي اين كه شبهه زدايي كند, چند بار تابوت و جنازه را زمين گذاشت و روي جنازه را كنار زد و به مردم نشان داد كه او از دنيا رفته است.
البته عده اي هم مرگ اسماعيل را قبول كردند و گفتند امامت به فرزندش محمد بن اسماعيل منتقل شده است. بهره, مستعليه, دروزيه, فرقه هاي باقي مانده از اسماعيليه در عصر ما هستند. نه اسماعيل, نه محمد بن اسماعيل و نه افراد ديگر, معصوم نبودند و بنا به دلايل پيش گفته, از فرقه هاي باطل اند; وانگهي مرگ اسماعيل يك واقعيت تاريخي است.
نتيجه ي بررسي
بنابراين با استفاده از قاعده ي سبر و تقسيم, فقط شيعه ي دوازده امامي باقي مي ماند كه عقيده دارد در عصر ما امام لازم است; آن هم امام معصوم كه مصداق آن حضرت حجت بن الحسن العسكري(عليهماالسلام) است . مسلمانان اجماع دارند بر اين كه حقيقت و حق از امت اسلامي خارج نيست; نه در مسيحيت است و نه در يهوديت و نه در فرقه ها و آيين هاي ديگر. و اين حقيقت, نمي تواند در مذاهب ديگري غير از شيعه باشد; چرا كه اين مذاهب با توجه به مواردي كه ياد شد, در مسئله ي امامت راه صواب را نپيموده اند . غير از شيعيان دوازده امامي, عقايد ديگر مذاهب اسلامي با ضوابط و معيارهايي كه در امامت عامه گفتيم مطابقت ندارد. باز هم تإكيد مي كنم كه بحث ما در امامت خاصه است و امامت خاصه متفرع بر امامت عامه است. ما در امامت خاصه سخن مي گوئيم; امامت عامه مفروغ عنه است و در اين مسئله, اصل موضوع ما حساب مي شود. با توجه به مباحث امامت عامه كه گفتيم و با توجه به اين قاعده كه حق, از امت اسلامي خارج نيست, نتيجه مي گيريم كه حق منحصر در شيعه ي دوازده امامي است.
برهان سبر و تقسيم مي گويد در مذهب تشيع اين امامت با اين ويژگي هاي خاص وجود دارد. در مذهب تشيع ادله و شواهدي وجود دارد بر اين كه مصداق امام را معين مي كند. اخبار تولد و ولادت حضرت(عج), مشاهده شدن آن حضرت در زمان پدر, مشاهده و ملاقات آن حضرت توسط افراد بسياري بعد از شهادت امام حسن عسكري(ع) در عصر غيبت صغرا, و ملاقات ها و مشاهداتي كه در عصر غيبت كبرا صورت گرفته, مجموعه ي شواهدي هستند كه مصداق معين را نشان مي دهند كه وجود مقدس حضرت مهدي ـ ارواحنا فداه ـ خواهد بود.
سخن پاياني
پايان بخش سخنم جمله اي از اميرمومنان است كه فرمودند:
اللهم بلي! لا تخلو الارض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا و اما خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته … ;(6)
خدايا آري! زمين از برپا كننده اي كه جانشيني خدا را به دست گرفته است, خالي نمي ماند كه اين حجت يا نمايان و آشكار است و يا ترسيده و پنهان. مبادا كه حجج و گواهي هاي خدا تعطيل شوند… .
تا خدا خدايي مي كند, تا اين زمين برپاست و بشر در آن زندگي مي كند, حجت خدا بايد باشد. اين حجت يا ظاهر و شناخته شده است يا خائف و مغمور. براي اين كه حجت هاي الهي و بينات احكام الهي باطل نشود . اين, اصلي است كه مقتضاي الوهيت الله است. منظور امام علي(ع) اين است كه ظلم باعث مي شود حجت خدا پنهان شود. ابن ابي الحديد درباره ي اين عبارت مي گويد:
… هذا يكاد يكون تصريحا بمذهب الاماميه … الا ان اصحابنا يحملونه علي ان المراد به الابدال … الذين وردت الاخبار النبويه عنهم انهم في الارض سائحون … ;(7)
… اين جمله اي كه اميرالمومنين(ع) فرموده است تصريح به مذهب اماميه دارد … اما اصحاب معتزلي ما اين جمله ي امام را حمل مي كنند بر ابدال …(8) اخبار نبويه داريم كه اين ها در زمين در حال گشت و گذارند و وجود دارند… .
… فمنهم من يعرف و منهم من لا يعرف و انهم لا يموتون حتي يودعوا السر و هو العرفان عند قوم آخرين … ;(9) … برخي شناخته مي شوند و برخي ديگر شناخته نمي شوند, و آنان از دنيا نمي روند مگر اين كه راز را كه همان شناخت است, پيش مردمي ديگر مي سپارند … .ما هم قبول داريم اين را كه كسي هست و بايد باشد, ولي مقام او مقام قيادت و امامت و خلافت به آن معناي مصطلح كلامي نيست; بلكه مقام ابدال است.
اين سخن ابن ابي الحديد يك اشكال دارد و آن اين است كه همان گونه كه امام علي(ع) فرمود: برخي از قرآن برخي ديگر را بيان مي كند:… ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه علي بعض … ;(10)
… (قرآن) بخشي از بخش ديگر سخن مي گويد و به هم ديگر گواهي مي دهد … .
مطالب مرتبط