تحقیق درباره شناخت زندگی امام علی

دانلود تحقیق و مقاله رایگان با عنوان تحقیق درباره شناخت زندگی امام علی

شناختی از زندگانى اميرالمومنين (ع)
حضرت على (ع) در سيزده رجب سال 30 عام الفيل در كعبه به دنيا آمد مادرش فاطمه بنت اسد و پدرش ابوطالب نام داشت. در بيست و يكم ماه رمضان سال 40 هجرى در شهر كوفه به درجه شهادت رسيد. قبر مطهرش در نجف اشرف قرار دارد

بخشهاى زندگانى على (ع)

با توجه به اينكه اميرمومنان ده سال پيش از بعثت پيامبر (ص) ديده به جهان گشود و در حوادث تاريخ اسلام هموارده در كنار پيامبر اسلام (ص) قرار داشت و پس از درگذشت آن حضرت نيز سى سال زندگى نمود، مى‏توان مجموع عمر 63 ساله او را به پنج بخش زير تقسيم نمود:

1- از ولادت تا بعثت پيامبر اسلام،

2- از بعثت تا هجرت پيامبر به مدينه،

3- از هجرت تا درگذشت پيامبر اسلام،

4- از رحلت پيامبر اسلام تا آغاز خلافت آن حضرت،

5- دوران خلافت آن بزرگوار

1- از ولادت تا بعثت پيامبر اسلام( ص)

چنانكه اشاره كرديم، اگر مجموع عمر على (ع) را به پنج بخش تقسيم كنيم، نخستين بخش آن را زندگى امام پيش از بعثت پيامبر تشكيل مى‏دهد. مقدار عمر امام در اين بخش از ده سال تجاوز نمى‏كند زيرا زمانى كه على (ع) ديده به جهان گشود، بيش از سى سال از عمر پيامبر نگذشته بود و پيامبر در چهل سالگى به رسالت مبعوث گرديد، بنابراين على (ع) در موقع بعثت پيامبر بيش از ده سال نداشت.

در آغوش پيامبر

على(ع) در اين دوره كه دوره حساس شكل‏گيرى شخصيت و دوره پذيرش تربيتى و روحى او بود، در خانه حضرت محمد (ص) و تحت تربيت او به سربرد. مورخان اسلامى در اين زمينه مى‏نويسند:

يك سال، قحطى بزرگى در مكه رخ داد. در آن زمان ابوطالب عموى پيامبر داراى عائله زياد و هزينه سنگينى بود. حضرت محمد (ص )به عموى ديگر خود «عباس» كه از ثروتمندترين افراد بنى هاشم بود، پيشنهاد كرد كه هر كدام از ما يكى از فرزندان ابوطالب را به خانه خود ببريم تا فشار مالى ابوطالب كم شود، عباس موافقت كرد، و هر دو نزد ابوطالب رفتند و موضو(ع) را با او در ميان گذاشتند. ابوطالب با اين پيشنهاد موافقت كرد. در نتيجه عباس، «جعفر» و حضرت محمد ص «على» را به خانه خود برد. على (ع) همچنان در خانه آن حضرت بود تا آنكه خداوند او را به نبوت مبعوث فرمود و على (ع) او را تصديق كرد و از او پيروى نمود. پيامبر اسلام (ص) پس از گرفتن على (ع) فرمود: همان را برگزيدم كه خدا او را براى من برگزيد.

از آنجا كه حضرت محمد (ص) در سنين كودكى – پس از درگذشت عبدالمطلب – در حانه عمويش ابوطالب و تحت كفالت او بزرگ شده بود، مى‏خواست با تربيت يكى از فرزندان او، زحمات وى و همسرش فاطمه بنت اسد را جبران كند و از ميان فرزندان او نظر به على (ع) داشت

على (ع) در دوران خلافت خود، در خطبه «قاصعه» به اين دوره تربيتى خود اشاره نموده و مى‏فرمايد:

«شما (ياران پيامبر) از خويشاوندى نزديك من با رسول خدا و موقعيت خاصى كه با آن حضرت داشتم آگاهيد و مى‏دانيد موقعى كه من خردسال بودم، پيامبر مرا در آغوش مى‏گرفت و به سينه خود مى‏فشرد و مرا در بستر خود مى‏خوابانيد به طورى كه من بدن او را لمس مى‏كردم، بوى خوش آن را مى‏شنيدم و او غذا در دهان من مى‏گذارد

من همچون بچه‏اى كه به دنبال مادرش مى‏رود، همه جا همراه او مى‏رفتم، هر روز يكى از فضائل اخلاقى خود را به من تعليم مى‏كرد و دستور مى‏داد كه از آن پيروى كنم.»

على (ع) در غار حرأ

حضرت محمد (ص) پيش از آنكه به رسالت مبعوث شود، سالى يك ماه در غار حرأ به عبادت مى‏پرداخت و در اين مدت اگر تهيدستى نزد وى مى‏رفت به او طعام مى‏داد و وقتى كه ماه به پايان مى‏رسيد و مى‏خواست به خانه برگردد، ابتدأا به مسجدالحرام مى‏رفت و هفت بار يا هر قدر كه خدا مى‏خواست خانه خدا را طواف مى‏كرد و سپس به منزل خود باز مى‏گشت.

قرائن نشان مى‏دهد كه حضرت محمد (ص) با عنايت شديدى كه نسبت به على (ع) داشت او را در آن يك ماه همراه خود به حرأ مى‏برد

وقتى كه فرشته وحى براى نخستين بار در همان غار بر حضرت محمد (ص) نازل شد و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت، على (ع) در كنار آن حضرت بود و آن روز از همان ماهى بود كه حضرت محمد (ص) براى عبادت به كوه حرأ مى‏رفت

على (ع) در خطبه «قاصعه» در اين باره مى‏فرمايد:

«پيامبر هر سال در كوه حرأ به عبادت مى‏پرداخت و جز من كسى او را نمى‏ديد…هنگامى كه وحى بر آن حضرت نازل شد، صداى ناله شيطان را شنيدم، به رسول خدا عرض كردم: اين ناله چيست؟ فرمود: اين ناله شيطان است و علت ناله‏اش اين است كه او از اينكه در روى زمين اطاعت شود، نااميد گشته است. آنچه را من مى‏شنوم تو نيز مى‏شنوى و آنچه را مى‏بينم تو نيز مى‏بينى جز اينكه تو پيامبر نيستى، بلكه وزير (من) و بر خير و نيكى هستى.»

اين گفتار گر چه مى‏تواند مربوط به عبادت پيامبر در حرأ در دوران پس از رسالت باشد، ولى قرائن گذشته و اينكه عبادت پيامبر در حرأ غالبا قبل از رسالت بوده است، نشان مى‏دهد كه اين گفتار مربوط به دوران قبل از رسالت پيامبر اسلام (ص) باشد. در هر حال پاكى روح على (ع) و تربيتهاى پيگير پيامبر سبب شد كه او در همان دوران كودكى با قلب حساس، ديده نافذ و گوش شنوا، چيزهايى را ببيند و اصواتى را بشنود كه براى مردم عادى ديدن و شنيدن آنها ممكن نيست.

ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه مى‏نويسد:

«در كتب صحاح روايت شده است كه وقتى جبرئيل براى نخستين بار بر پيامبر نازل گرديد و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت، على (ع) در كنار پيامبر اسلام بود.»

از امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمود: «على (ع) پيش از رسالت پيامبر اسلام ص همراه آن حضرت نور نبوت را مى‏ديد و صداى فرشته را مى‏شنيد. پيامبر اسلام (ص) به او مى‏فرمود: اگر من خاتم پيامبران نبودم، تو شايستگى مقام نبوت را داشتى ولى تو وصى و وارث من، سرور اوصيأ و پيشواى پرهيزگاران هستى.»

2- از بعثت تا هجرت پيامبر

دومين قسمت از زندگانى على (ع) را بخش از بعثت تا هجرت به مدينه تشكيل مى‏دهد كه از نظر زمانى سيزده سال مى‏شود. اين بخش از زندگانى امام شامل يك سلسله خدمات و مجاهدات درخشان و اقدامات بزرگ و برجسته على (ع) در راه پيشرفت اسلام مى‏باشد كه در تاريخ اسلام نصيب كسى جز او نشده است

نخستين كسى كه اسلام آورد

نخستين افتخار على (ع) در اين دوران پيشگام بودن وى در پذيرفتن اسلام، و يا به عبارت صحيح‏تر، ابراز و اظهار اسلام ديرينه خويش است زيرا على (ع) از كوچكى يكتاپرست بود و هرگز آلوده به بت پرستى نبود(9)تا اسلام او به معناى دست كشيدن از بت پرستى باشد (در حالى كه در مورد ساير ياران پيامبر چنين نبود)

پيشگام بودن در پذيرفتن اسلام، ارزشى است كه قرآن مجيد روى آن تكيه كرده و صريحا اعلام نموده است كه كسانى كه در گرايش به اسلام پيشگام بوده‏اند، در پيشگاه خدا ارزش والايى دارند، آنجا كه مى‏فرمايد: «و پيشگامان، پيشگام، آنان مقربانند./

توجه خاص قران به موضو(ع) «سبقت در گروش به آيين اسلام» به حدى است كه حتى كسانى را كه پيش از فتح مكه ايمان آورده و جان و مال خود را در راه خدا بذل نموده‏اند، ز افرادى كه پس از پيروزى مسلمانان برمكيان، ايمان آورده و جهاد كرده‏اند، برتر شمرده است چه رسد به كسانى كه پيش از هجرت و در سالهاى نخست ظهور اسلام، مسلمان شده‏اند، آنجا كه مى‏فرمايد:

«كسانى از شما كه پيش از پيروزى (فتح مكه) در راه خدا انفاق كردند و سپس به جهاد پرداختند، با كسانى كه بعد از آن در راه خدا انفاق و جهاد كردند، يكسان نيستند، بلكه آنان در پيشگاه خدا مقامى برتر دارند و خداوند به هر دو وعده نيك داده است…»

علت برترى اميان مسلمانان پيش از فتح مكه (كه در سال هشتم هجرى صورت گرفت) اين است كه آنان در موقعى ايمان آورند كه اسلام در جزيره العرب به اوج عظمت نرسيده بود و هنوز پايگاه بت پرستان يعنى شهر مكه به صورت دژ شكست ناپذيرى باقى بود و خطرهايى از هر طرف جان و مال مسلمانان را تهديد مى‏كرد. البته مسلمانان پس از مهاجرت به مدينه و گرايش اوس و خزرج و قبايل اطراف مدينه به اسلام، از پيشرفت و ايمنى نسبى برخوردار بودند و در بسيارى از درگيريهاى نظامى غالب و پيروز مى‏شدند، ولى خطر هنوز بكلى برطرف نشده بود. بنابراين در صورتى كه گروش به اسلام و بذل مال و جان در چنين شرائطى، از ارزش خاصى برخوردار باشد، قطعا اظهار ايمان و اسلام در آغاز دعوت پيامبر كه قدرتى جز قدرت قريش و نيرويى جز نيروى بت پرستان در كار نبود، ارزش بالاتر و بيشترى خواهد داشت. از اين نظر سبقت در اسلام در ميان ياران پيامبر، از افتخارات مهم بشمار مى‏رفت

با اين توضيح ميزان ارزش پيشگامى على (ع) در اسلام بخوبى روشن مى‏گردد

دلائل پيشگامى على (ع) در اسلام

دلائل و شواهد پيشگامى على (ع) در متون اسلامى به قدرى فراوان است كه بيان همه آنها از حد گنجايش اين كتاب بيرون است ولى به عنوان نمونه تعدادى از آنها را ذيلا مى‏آوريم:

الف- پيش از همه، خود پيامبر اسلام (ص) به پيشقدم بودن على (ع) تصريح كرده و در ميان جمعى از ياران خود فرمود:

«نخستين كسى كه در روز رستاخيز با من در كنار حوض (كوثر) ملاقات مى‏كند پيشقدمترين شما در اسلام، على بن ابى طالب است.»

ب – دانشمندان و محدثان نقل مى‏كنند:

حضرت محمد (ص) روز دوشنبه به نبوت مبعوث شد و على (ع) فرداى آن روز (سه شنبه) با او نماز خواند.

ج- امام در خطبه «قاصعه» مى‏فرمايد: «آن روز اسلام جز به خانه پيامبر و خديجه راه نيافته بود و من سومين نفر آنها بودم. نور وحى و رسالت را مى‏ديدم، و بوى نبوت را مى‏شنيدم.»

د- امام در جاى ديگر از سبقت خود در اسلام چنين ياد مى‏كند:«خدايا من نخستين كسى هستم كه به سوى تو بازگشت، و پيام تو را شنيد و به دعوت پيامبر تو پاسخ گفت و پيش از من جز پيامبر اسلام كسى نماز نگزارد.»

ه’ على (ع) مى‏فرمود: من بنده خدا و برادر پيامبر و صديق اكبرم، اين سخن را پس از من جز دروغگوى افترأ ساز، نمى‏گويد. من هفت سال پيش از مردم با رسول خدا نماز گزاردم .

و- عفيف بن قيس كندى مى‏گويد:

من در زمان جاهليت بازرگان عطر بودم. در يكى از سفرهاى تجارتى وارد مكه شدم و مهمان عباس (يكى از بازرگانان بزرگ مكه) شدم، در يكى از روزها در مسجدالحرام در كنار عباس نشسته بودم، در اين هنگام كه خورشيد به اوج رسيده بود، جوانى به مسجد در آمد كه صورتش همچون قرص ماه نورانى بود، نگاهى به آسمان كرد و سپس رو به كعبه ايستاد و شروع به خواندن نماز كرد، چيزى نگذشت كه نوجوانى خوش سيما به وى پيوست و در سمت راست او ايستاد. سپس زنى كه خود را پوشانده بود، آمد و در پشت سر آن دو نفر قرار گرفت و هر سه با هم مشغول نماز و ركوع و سجود شدند

من (از ديدن اين منظره كه در مركز بت پرستان، سه نفر آيين ديگرى غير از مرام بت پرستى را برگزيده‏اند) در شگفت ماندم، رو به عباس كرده و گفتم: حادثه بزرگى است! او نيز اين جمله را تكرار كرد و افزود: آيا اين سه نفر را مى‏شناسى؟ گفتم: نه. گفت: نخستين كسى كه وارد شد جلوتر از هر دو نفر ايستاد، برادر زاده من محمد بن عبدالله (ص)، و دومين فرد، برادرزاده ديگر من على بن ابى طالب (ع)، و سومين شخص همسر محمد است. و او مدعى است كه آيين وى از طرف خداوند نازل شده است و اكنون در روى زمين، جز اين سه نفر كسى از اين دين پيروى نمى‏كند.

اين قضيه بخوبى نشان مى‏دهد كه در آغاز دعوت پيامبر اسلام (ص) غير از همسرش خديجه، تنها على (ع) آيين او را پذيرفته بوده است.

حامى و جانشين پيامبر (ص)

پيامبر اسلام به مدت سه سال، از دعوت عمومى خود دارى مى‏ورزيد و تنها در تماسهاى خصوصى با افرادى كه زمينه پذيرش را در آنها احساس مى‏كرد، آنها را به اسلام دعوت مى‏كرد.

پس از سه سال فرشته وحى نازل شد و فرمان خدا را ابلاغ كرد كه پيامبر دعوت همگانى خود را از طريق دعوت خويشان و بستگان آغاز نمايد. فرمان خدا چنين بود:

«بستگان نزديك خود را از عذاب الهى بيم ده، و پرو بال مهر و مودت خود را بر سر افراد با ايمان فروگستر (نسبت به آنان ابراز علاقه و محبت كن) پس اگر با تو از در مخالفت وارد شوند بگو من از كارهاى (بد) شما بيزارم.»

علت اينكه دعوت خويشان براى نقطه شروع دعوت همگانى انتخاب شد، اين است كه تا نزديكان يك رهبر الهى و يا بشرى به او ايمان نياورند و از او پيروى نكنند، هرگز دعوت او درباره بيگانگان موثر واقع نمى‏شود زيرا نزديكان همواره از اسرار و رازها و ملكات خوب و بد وى كاملا واقف و مطلع هستند، از اين رو ايمان آنان نشانه وارستگى مدعى رسالت به شمار مى‏رود، چنانكه اعراض و روى گردانى اكثريت قريب به اتفاق آنها نشانه دورى مدعى از خلوص و صفا و صدق در ادعأ است. از اين نظر پيامبر به على (ع) دستور داد كه چهل و پنج نفر از شخصيتهاى بزرگ بنى هاشم را براى ضيافت ناهار دعوت كند و غذايى از گوشت همراه با شير آماده سازد.

مهمانان همگى در وقت معين به حضور پيامبر شتافتند و پس از صرف غذا «ابولهب» عموى پيامبر با سخنان سبك خود مجلس را از آمادگى براى طرح سخن و تعقيب هدف، انداخت و مجلس بدون اخذ نتيجه به پايان رسيد و مهمانان پس از صرف غذا و شير، خانه رسول خدا را ترك گفتند و پيامبر تصميم گرفت كه فرداى آن روز، ضيافت ديگرى ترتيب دهد و همه آنان را جز ابولهب به خانه خود دعوت نمايد. باز على (ع) به دستور پيامبر غذا و شير آماده نمود و از شخصيتهاى برجسته و شناخته شده بنى هاشم براى صرف ناهار و استما(ع) سخنان پيامبر دعوت به عمل آورد. مهمانان همگى باز در موعد مقرر حضور بهم رسانيدند. پيامبر ص پس از صرف غذا سخنان خود را چنين آغاز كرد:

«هيچ كس از مردم براى كسان خود چيزى بهتر از آنچه من براى شما آورده‏ام، نياورده است. من خير دنيا و آخرت براى شما آورده‏ام. خدايم به من فرمان داده كه شما را به توحيد و يگانگى وى و رسالت خويش، دعوت كنم. چه كسى از شما مرا در اين راه كمك مى‏كند تا برادر و وصى و نماينده من در ميان شما باشد؟»

او اين جمله را گفت و مقدارى مكث نمود تا ببيند كداميك از آنان به نداى او پاسخ مثبت مى‏دهد؟ در اين موقع سكوتى مطلق آميخته بإ؛ ّّ بهت و تحير بر مجلس حكومت مى‏كرد و همگى سر به زير افكنده و در فكر فرو رفته بودند.

ناگهان على (ع) كه سن او در آن روز از 15 سال تجاوز نمى‏كرد، سكوت را درهم شكست و برخاست و رو به پيامبر كرد و گفت:

«اى پيامبر خدا من تو را در اين راه يارى مى‏كنم»، سپس دست خود را به سوى پيامبر دراز كرد تا دست او را به عنوان پيمان فداكارى بفشارد. در اين موقع پيامبر دستور داد كه على (ع) بنشيند. بار ديگر پيامبر گفتار خود را تكرار نمود،

باز على برخاست و آمادگى خود را اعلام كرد. اين بار نيز پيامبر به وى دستور داد بنشيند. در مرتبه سوم نيز مانند دفعات پيشين كسى جز على برنخاست و تنها او بود كه بپاخاست و پشتيبانى خود را از هدف مقدس پيامبر اعلام كرد. در اين موقع پيامبر (ص) دست خود را بر دست على زد و جمله تاريخى خود را در مجلس بزرگان بنى هاشم درباره على بيان نمود و گفت:

«هان اى خويشاوندان و بستگان من! على برادر و وصى و خليفه من در ميان شما است.»

بدين ترتيب نخستين وصى پيامبر اسلام به وسيله آخرين سفير الهى در آغاز رسالت كه هنوز جز عده ناچيزى به آيين وى نگرويده بودند، تعيين گرديد.

از اينكه پيامبر در يك روز نبوت خود و امامت على و اعلام كرد و روزى كه به بستگان خود گفت مردم من پيامبر خدا هستم، همان روز نيز فرمود كه على وصى و جانشين من است، مى‏توان مقام و موقعيت امامت را در اسلام به نحو روشن ارزيابى نمود و به اين مطلب توجه كرد كه اين دو مقام از يكديگر جدا نبوده و همواره امامت مكمل برنامه رسالت است.

فداكارى بزرگ

در سال سيزدهم بعثت، به دنبال انعقاد پيمان عقبه دوم در شب سيزدهم ذيحجه، ميان پيامبر اسلام (ص) و يثربيان كه طى آن مردم يثرب پيامبر را به آن شهر دعوت نموده و قول حمايت و دفا(ع) از آن حضرت دادند، و از فرداى آن شب مسلمانان مكه بتدريج به يثرب هجرت كردند، سران قريش دانستند پايگاه تازه‏اى براى نشر دعوت اسلام در يثرب آماده شده است، از اينرو احساس خطر كردند، چه، مى‏ترسيدند كه پس از آنهمه آزار و اذيت كه به پيامبر و پيروان او رسانده‏اند، پيامبر در صدد انتقام بر آيد و اگر هم فرضا قصد جنگ نداشته باشد، ممكن است راه بازرگانى قريش به شام را كه از كنار يثرب عبور مى‏كرد، مورد تهديد قرار دهد. براى رويارويى با چنين خطرى، در آخر ماه صفر سال 14 بعثت در «دارالندوه» (مجلس شوراى مكه) اجتما(ع) كردند و به چاره انديشى پراختند. در اين شورا برخى از حاضران پيشنهاد كردند كه پيامبر تبعيد يا زندانى شود ولى پيشنهاد رد شد. سرانجام تصميم گرفتند او را به قتل برسانند، اما كشتن پيامبر كار آسانى نبود زيرا بنى هاشم آرام نمى‏نشستند و به خونخواهى بر مى‏خاستند. سرانجام تصميم گرفتند كه از هر قبيله جوانى آماده شود تا شبانه دسته جمعى بر سر حضرت محمد (ص) بريزند و او را در بستر خواب قطعه قطعه كنند، در اين صورت قاتل، يك نفر نخواهد بود و بنى هاشم نمى‏توانند به خونخواهى برخيزند زيرا جنگ با همه قبائل براى آنان مقدور نخواهد بود و ناچار به گرفتن خونبها راضى خواهند شد و ماجرا خاتمه خواهد يافت. قريش براى اجراى نقشه خود شب اول ربيع الاول را انتخاب كردند.

خداوند بعدها هر سه نقشه آنان را يادآورى نموده و فرمود: «به يادآور هنگامى را كه كافران نقشه مى‏كشيدند كه تو را به زندان بيفكنند، يا به قتل برسانند و يا (از مكه) خارج سازند. آنها چاره مى‏انديشيدند (و تدبير مى‏كردند) و خداوند هم تدبير مى‏كرد و خدا بهترين چاره جويان (و مدبران) است».

به دنبال اين تصميم قريش، فرشته وحى پيامبر را از نقشه شوم مشركان آگاه ساخت و دستور الهى را ابلاغ كرد كه پيامبر شهر مكه را به عزم يثرب ترك كند.

در اينجا براى شكست نقشه دشمن لازم بود پيامبر (ص) از شيوه «رد گم كردن» استفاده كند تا بتواند از شهر خارج شود. براى اين منظور لازم بود فرد جانباز و فداكارى شب در بستر پيامبر بخوابد تا گروهى كه به خانه او يورش مى‏برند، تصور كنند او هنوز خانه را ترك نگفته است و در نتيجه فكر آنان فقط متوجه خانه او شود و از كنترل راهها غفلت كنند. چنين فردى جز على (ع) كسى نبود.

از اين نظر پيامبر نقشه سران قريش را با على در ميان گذاشت و فرمود: امشب در بستر من بخواب و آن پارچه سبزى را كه من هر شب بر روى خود مى‏كشيدم، بر روى خود بكش تا تصور كنند كه من در بستر خفته‏ام (مرا تعقيب نكنند).

على (ع) به اين ترتيب عمل كرد، ماموران قريش از سر شب خانه پيامبر را محاصره كردند و بامداد كه با شمشيرهاى برهنه به خانه هجوم بردند، على (ع) از بستر بلند شد.

آنان نقشه خود را تا آن لحظه صد در صد دقيق و موفق مى‏پنداشتند، با ديدن على سخت برآشفتند و روى به وى كرده گفتند: محمد كجاست؟ على فرمود: مگر او را به من سپرده بوديد كه از من مى‏خواهيد؟ كارى كرديد كه او ناچار شد خانه را ترك كند.

در اين هنگام به سوى على (ع) يورش بردند و به نقل «طبرى» او را آزردند و آنگاه وى را به سوى مسجدالحرام كشيدند و پس از بازداشت مختصرى او را آزاد ساختند و در سمت مدينه به تعقيب پيامبر پرداختند، در حالى كه پيامبر در غار «ثور» پنهان شده بود. قرآن مجيد اين فداكارى بزرگ على (ع) را در تاريخ جاودانگى بخشيده و طى آيه‏اى او را از كسانى معرفى مى‏كند كه در راه خدا جان خود را فدا مى‏كنند:

«بعضى از مردم باايمان (همچون على در «ليله المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيامبر) جان خود را براى كسب خشنودى خدا مى‏فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است.»

مفسران مى‏گويند: اين آيه درباره فداكارى بزرگ على (ع) در ليله المبيت نازل شده است. خود حضرت نيز در شوراى شش نفرى كه به دستور عمر براى تعيين خليفه تشكيل گرديد، با اين فضيلت بزرگ بر اعضاى شورا احتجاج كرد و فرمود: شما را به خدا سوگند مى‏دهم آيا جز من چه كسى در آن شب پرخطر كه پيامبر عازم غار «ثور» بود، در بستر او خوابيد و خود را سپر بلا نمود؟

همگى گفتند: كسى جز تو نبود.

3- از هجرت تا وفات پيامبر (ص)

على (ع) برادر پيامبر (ص)

اخوت اسلامى و پيوند برادرى از اصول اجتماعى آيين اسلامى است. پيامبر اسلام به صورتهاى مختلف و گوناگون در ايجاد و استوار ساختن اين پيوند، كوشش نموده است. از آن جمله پس از ورود به مدينه تصميم گرفت ميان مسلمانان مهاجر و انصار پيمان برادرى منعقد سازد، به اين منظور روزى در اجتما(ع) مسلمانان بپاخاست و فرمود: «تآخوا فى الله اخوين اخوين»: در راه خدا، دو تا دوتا برادر شويد. آنگاه مسلمانان دوبدو دست يكديگر را به عنوان برادرى فشردند و بدين ترتيب وحدت و همبستگى بين آنان استوارتر گرديد.

البته در اين پيمان نوعى هماهنگى و تناسب افراد با يكديگر از نظر ايمان و فضيلت و شخصيت اسلامى رعايت مى‏شد. اين معنا با دقت در وضع و حال افرادى كه با هم برادر شدند بخوبى روشن مى‏گردد.

پس از آنكه براى هر يك از حاضران برادرى تعيين گرديد، على (ع) كه تنها مانده بود، با چشمان اشكبار به حضور پيامبر عرض كرد: بين من و كسى پيوند برادرى برقرار نساختى. پيامبر فرمود: تو برادر من در دو جهان هستى. (25)آنگاه بين خود و على (ع) عقد برادرى خواند. اين موضوع ميزان عظمت و فضيلت على (ع) را بخوبى نشان مى‏دهد و روشن مى‏سازد كه وى تا چه حد به رسول خدا نزديك بوده است.

در جبهه‏هاى جنگ‏

زندگى على (ع) از هجرت تا وفات پيامبر، شامل حوادث و رويدادهاى فراوان بويژه فداكاريهاى بزرگ آن حضرت در جبهه‏هاى جنگ است. پيامبر اسلام پس از هجرت به مدينه، بيست و هفت «غزوه»با مشركان و يهود و شورشيان داشت كه على (ع) در بيست و شش غزوه از اين غزوات شركت داشت و فقط در غزوه «تبوك» به علت حساسيت شرائط كه بيم آن مى‏رفت منافقان در غياب پيامبر در مركز حكومت اسلامى دست به توطئه بزنند، به دستور پيامبر (ص) در مدينه ماند. از آنجا كه بررسى همه اين غزوات از حد گنجايش اين كتاب بيرون است، ما براى نمونه تنها نقش على (ع) را در چهار جهاد بزرگ در زمان پيامبر (ص) ذيلا منعكس مى‏كنيم:

الف – در جنگ بدر

مى‏دانيم كه جنگ بدر نخستين جنگ كامل العيار ميان مسلمانان و مشركان بود و به همين دليل نخستين آزمايش نظامى بين طرفين به شمار مى‏رفت و از اين پيروزى هر يك از طرفين در اين جنگ بسيار مهم بود.

اين جنگ در سال دوم هجرت رخ داد. پيامبر (ص) در اين سال آگاهى يافت كه كاروان بازرگانى قريش به سرپرستى ابوسفيان، دشمن ديرينه اسلام، از شام عازم بازگشت به مكه است، و چون مسير كاروان از نزديكيهاى مدينه رد مى‏شد،پيامبر اسلام با 313 نفر از مهاجران و انصار به منظور ضبط كاروان به سوى منطقه بدر كه مسير طبيعى كاروان بود، حركت كرد/

هدف پيامبر ازاين حركت آن بود كه قريش بدانند خط بازرگانى آنها در دسترس نيروهاى اسلام قرار دارد و اگر آنها از نشر و تبليغ اسلام و آزادى مسلمانان جلوگيرى كنند، شريان حيات اقتصادى آنان به وسيله نيروهاى اسلام قطع خواهد شد.

از طرف ديگر ابوسفيان چون از حركت مسلمانان آگاهى يافت، با انتخاب يك راه انحرافى از كناره‏هاى درياى سرخ، كاروان را بسرعت از منطقه خطر دور كرد و همزمان با اين عمل، از سران قريش در مكه استمداد كرد/

به دنبال استمداد ابوسفيان، تعداد 950 تا 1000 نفر از مردان جنگى قريش به سوى مدينه حركت كردند. در روز 17 رمضان اين گروه با مسلمانان رو در رو قرار گرفتند، در حالى كه نيروى شرك سه برابر نيروى اسلام بود.

در آغاز نبرد، سه تن از دلاوران قريش كه تا دندان مسلح بودند، به نامهاى: «عتبه» (پدر هند، همسر ابوسفيان) برادر بزرگ او «شيبه» و «وليد» (فرزند عتبه) فرياد كشان به وسط ميدان جنگ آمدند و هماورد خواستند. در اين هنگام سه نفر از دلاوران انصار براى نبرد با آنان وارد ميدان شدند و خود را معرفى كردند. قهرمانان قريش كه از جنگ با آنان خوددارى نموده فرياد زد: اى محمد! افرادى كه از اقوام ما، همشان ما هستند، براى جنگ با ما بفرست.

در اين هنگام رسول خدا (ص) به «عبيده بن حارث بن عبدالمطلب»، «حمزه بن عبدالمطلب» و «على بن ابيطالب (ع) »دستور داد به جنگ اين سه تن بروند، اين سه مجاهد شجا(ع)، روانه رزمگاه شدند و خود را معرفى كردند. آنان هر سه نفر را براى مبارزه پذيرفتند و گفتند: همگى همشان ما هستند. از اين سه تن «حمزه» با،«شيبه»، «عبيده» با «عتبه» و «على» كه جوانترين آنها بود، با «وليد»، دايى معاويه، روبرو شدند و جنگ تن به تن آغاز گرديد. «على» و «حمزه» هر دو، هماورد خود را بسرعت به قتل رساندند ولى ضربات متقابل ميان «عبيده» و «عتبه» هنوز ادامه داشت و هيچ كدام بر ديگرى غالب نمى‏شد، از اين رو «على» و «حمزه» پس از كشتن رقيبان خود، به كمك، «عبيده» شتافتند و عتبه را نيز به هلاكت رساندند.

على (ع) بعدها در يكى از نامه‏هاى خود به معاويه با اشاره به اين حادثه نوشت: شمشيرى كه آن را در يك جنگ بر جد تو(عتبه) و دايى تو(وليد) و برادرت حنظله فرود آوردم، هم اكنون نزد من است.

پس از پيروزى سه قهرمان بزرگ اسلام بر دلاوران قريش كه اثر خرد كننده‏اى در روحيه فرماندهان سپاه شرك داشت، جنگ همگانى آغاز شد و منجز به شكست فاحش ارتش شرك گرديد، به طورى كه هفتاد نفر اسير گشتند.

در اين جنگ بيش از نيمى از كشته شدگان با ضربت شمشير على (ع) از پاى درآمدند.

مرحوم شيخ مفيد، سى و شش تن از كشه شدگان مشركين در جنگ بدر را نام مى‏برد و مى‏نويسد:«راويان شيعه و سنى به اتفاق نوشته‏اند كه اين عده را على بن ابى طالب (ع) شخصا كشته است، بجز كسانى كه در مورد قاتل آنان اختلاف است و يا على در كشتن آنان با ديگران شركت داشته است.»

شجاعت بى نظير در جبهه احد

روحيه قريش بر اثر شكست در جنگ بدر سخت افسرده شد، و براى گرفتن انتقام كشته شدگان خود و جبران اين شكست بزرگ تصميم گرفتند با نيروى فراوان و مجهز به مدينه حمله كنند و

عوامل اطلاعاتى پيامبر اسلام (ص) تصميم قريش را در اين زمينه به آن حضرت گزارش كردند. پيامبر براى مقابله با دشمن شوراى نظامى تشكيل داد. گروهى از مسلمانان نظر دادند كه بهتر است ارتش اسلام از مدينه بيرون رود و در بيرون شهر با دشمن بجنگد.

پيامبر با هزار نفر مدينه را به سوى كوه احد در سمت شمال شهر ترك گفت:

در بين راه سيصد نفر از هوادان عبدالله بن ابى، منافق مشهور، به تحريك وى به مدينه بازگشتند و تعداد نيروهاى اسلام به هفتصد نفر كاهش يافت. بامداد روز هفتم شوال از سال سوم هجرت در دامنه كوه احد دو لشكر در برابر هم صف آرايى كردند.

پيامبر اسلام پيش از آغاز جنگ، با يك ديد نظامى، ميدان جنگ را مورد بررسى قرار داد و نظرش به نقطه‏اى جلب شد كه ممكن بود دشمن در گرماگرم جنگ از آن نقطه نفوذ كرده از پشت سر به مسلمانان حمله كند. از اين نظر افسرى بنام «عبدالله بن جبير» را با پنجاه نفر تيرانداز روى تپه‏اى مستقر ساخت تا از رخنه احتمالى دشمن از آن نقطه جلوگيرى كنند و دستور داد به هيچ وجه نبايد آن نقطه حساس را ترك كنند و چه مسلمانان پيروز شوند و چه شكست بخورند.

از طرف ديگر در جنگهاى آن زمان، پرچمدار، نقش بسيار بزرگى داشت و از اينرو پرچم را هميشه به دست افرادى دلير و توانا مى‏سپردند. استقامت و پايدارى پرچمدار و اهتزاز پرچم در رزمگاه، موجب دلگرمى جنگجويان بود، و برعكس، كشته شدن پرچمدار و سرنگونى پرچم مايه تزلزل روحى آنان مى‏گرديد، به همين جهت پيش از آغاز جنگ به منظور جلوگيرى از شكست وحى سربازان، چند نفر از شجاعترين رزمندگان به عنوان پرچمدار تعيين مى‏گرديد.

در اين جنگ نيز قريش به همين ترتيب عمل كردند، و پرچمدارانى از قبيله «بنى عبدالدار» كه به شجاعت معروف بودند، انتخاب كردند ولى پس از آغاز جنگ پرچمدار آنان يكى پس از ديگرى به دست تواناى على (ع) كشته شدند و سرنگونى پى در پى پرچم باعث ضعف و تزلزل روحى سپاه قريش گرديد و افرادشان پا به فرار گذاشتند.

از امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمود: «پرچمداران سپاه شرك در جنگ احد نه نفر بودند كه همه آنها به دست على (ع) به هلاكت رسيدند».

ابن اثير نيز مى‏گويد: «كسى كه پرچمداران قريش را شكست داد، على (ع) بود.»

به روايت مرحوم شيخ صدوق، على (ع) در احتجاجهاى خود در شوراى شش نفرى كه پس از مرگ عمر، جهت تعيين خليفه تشكيل گرديد، روى اين موضو(ع) تكيه نمود و فرمود:

شما را به خدا سوگند مى‏دهم آيا در ميان شما كسى جز من هست كه نه نفر از پرچمداران بنى عبدالدار را (در جنگ احد) كشته باشد؟

سپس امام افزود: پس از كشته شدن اين نه نفر بود كه غلام آنان بنام «صواب» كه هيكلى بس درشت داشت، به ميدان آمد و در حالى كه دهانش كف كرده و چشمانش سرخ گشته بود، مى‏گفت: به انتقام اربابانم جز محمد را نمى‏كشم. شما با ديدن او جاخورده خود را كنار كشيديد ولى من به جنگ او رفتم و ضربت متقابل بين من و او رد و بدل شد و من آنچنان ضربتى بر او وارد كردم كه از كمر دو نيم شد.

اعضاى شورا، همگى سخنان على (ع) را تصديق كردند.

بارى، سپاه قريش هزيمت يافت و افراد تحت فرماندهى عبدالله بن جبير با ديدن اين صحنه خواستند به منظور جمع آورى غنايم رفتند و عبدالله بن جبير با كمتر از ده نفر همانجا ماند.

در اين هنگام خالد بن وليد كه با گروهى سواره نظام در كمين آنان بود، چون اين وضع را ديد، به آنان حمله كرد و پس از كشتن آنان از پشت جبهه به مسلمانان يورش برد و اين همزمان شد با بلند شدن پرچم آنان توسط يكى از زنان قريش بنام «عمره بنت علقمه» كه جهت تشويق سربازان قريش به ميدان جنگ آمده بودند.

از اين لحظه، وضع جنگ بكلى عوض شد، آرايش جنگى مسلمانان بهم خورد، صفوف آنان از هم پاشيد، ارتباط فرماندهى با افراد قطع گرديد و مسلمانان شكست خوردند و حدود هفتاد نفر از مجاهدان اسلام، از جمله «حمزه بن عدالمطلب» و «مصعب بن عمير» يكى از پرچمداران ارتش اسلام، به شهادت رسيدند.

از طرف ديگر ،چون شايعه كشته شدن پيامبر در ميدان جنگ توسط دشمن پخش گرديد، روحيه بسيارى از مسلمانان متزلزل شد و در اثر فشار نظامى جديد سپاه شرك، اكثريت قريب به اتفاق مسلمانان عقب نشينى كرده و پراكنده شدند، و در ميدان جنگ جز افرادى انگشت شمار در كنار پيامبر نماندند و لحظات بحرانى و سرنوشت ساز در تاريخ اسلام فرا رسيد/

در اينجا بود كه نقش على (ع) نمايان گرديد زيرا على (ع) با شجاعت و رشادتى بى نظير در كنار پيامبر شمشير مى‏زد و از وجود مقدس پيشواى عظيم الشان اسلام در برابر يورشهاى مكرر فوجهاى متعدد مشركان حراست مى‏كرد.

«ابن اثير» در تاريخ خود مى‏نويسد:

پيامبر اسلام (ص) گروهى از مشركين را مشاهده كرد كه عازم حمله بودند، به على دستور داد به آنان حمله كند، على (ع) به فرمان پيامبر به آنان حمله كرد و با كشتن چندين تن موجبات تفرق آنان را فراهم ساخت. پيامبر سپس گروه ديگرى را مشاهده كرد و به على (ع) دستور حمله داد و على آنان را كشت و متفرق ساخت. در اين هنگام فرشته وحى به پيامبر عرض كرد: اين، نهايت فداكارى است كه على (ع) از خود نشان مى‏دهد. رسول خدا فرمود: او از من است و من از او هستم. در اين هنگام صدايى از آسمان شنيد كه مى‏گفت: «لاسيف الا ذوالفقار، ولافتى الا على»

«ابن ابى الحديد» نيز مى‏نويسد:

هنگاميكه غالب ياران پيامبر پا به فرار نهادند، فشار دسته‏هاى مختلف دشمن به سوى پيامبر بالا گرفت. دسته‏اى از قبيله «بنى كنانه» و گروهى از قبيله «بى عبد مناه» كه در ميان آنان چهار جنگجوى نامور به چشم مى‏خورد، به سوى پيامبر يورش بردند. پيامبر به على (ع) فرمود: حمله اينها را دفع كن. على (ع) كه پياده مى‏جنگيد، به آن گروه كه پنجاه نفر بود حمله كرده و آنان را متفرق ساخت. آنان چند بار مجددا گرد هم جمع شده و حمله كردند، باز هم على (ع) حمله آنان را دفع كرد. در اين حملات، چهار نفر از قهرمانان مزبور و ده نفر ديگر كه نامشان در تاريخ مشخص نشده است، به دست على (ع) كشته شدند/

«جبرئيل» به رسول خدا گفت: راستى كه على (ع) مواسات مى‏كند، فرشتگان از مواسات اين جوان به شگفت در آمده‏اند.

پيامبر فرمود: چرا چنين نباشد، او از من است و من از او هستم. جبرئيل گفت: من هم از شما هستم. آن روز صدايى از آسمان شنيده شد كه مكرر مى‏گفت: «لاسيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على».

ولى گوينده ديده نمى‏شد. از پيامبر سوال كردند كه گوينده كيست؟ فرمود جبرئيل است.

ج- در جنگ احزاب (خندق)

جنگ احزاب، چنانكه از نامش پيداست، نبردى بود كه در آن تمام قبائل و گروههاى مختلف دشمنان اسلام براى كوبيدن «اسلام جوان» متحد شده بودند. بعضى از مورخان نفرات سپاه «كفر» را در اين جنگ بيش از ده هزار نفر نوشته‏اند، در حالى كه تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى‏كرد.

سران قريش كه فرماندهى اين سپاه را به عهده داشتند، با توجه به نفرات و تجهيزات جنگى فراوان خود، نقشه جنگ را چنان طراحى كرده بودن كه به خيال خود با اين يورش، مسلمانان را بكلى نابود سازند و براى هميشه از دست محمد (ص) و پيروان او آسوده شوند!. زمانى كه گزارش تحرك قريش به اطلاع پيامبر اسلام رسيد، حضرت شوراى نظامى تشكيل داد. در اين شورا، سلمان پيشنهاد كرد كه در قسمتهاى نفوذپذير اطراف مدينه خندقى كنده شود كه مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد. اين پيشنهاد تصويب شد و ظرف چند روز با همت و تلاش مسلمانان خندق آماده گرديد؛ خندقى كه پهناى آن به قدرى بود كه سواران دشمن نمى‏توانستند از آن با پرش بگذرند، و عمق آن نيز به اندازه‏اى بود كه اگر كسى وارد آن مى‏شد، به آسانى نمى‏توانست بيرون بيايد.

سپاه قدرتمند شرك با همكارى يهود از راه رسيد. آنان تصور مى‏كردند كه مانند گذشته در بيابانهاى اطراف مدينه با مسلمانان روبرو خواهند شد، ولى اين بار اثرى از آنان در بيرون شهر نديده و به پيشروى خود ادامه دادند و به دروازه شهر رسيدند و مشاهده خندقى ژرف و عريض در نقاط نفوذپذير مدينه، آنان را حيرت زده ساخت زيرا استفاده از خندق در جنگهاى عرب بى سابقه بود. ناگزير از آن سوى خندق شهر را محاصره كردند.

محاصره مدينه مطابق بعضى از روايات حدود يك ماه به طول انجاميد. سربازان قريش هر وقت به فكر عبور از خندق مى افتادند, با مقاومت مسلمانان و پاسداران خندق كه با فاصله هاى كوتاهى در سنگرهاى دفاع موضع گرفته بودند, روبرو مى شدند و سپاه اسلام هر نوع انديشه تجاوز را با تيراندازى و پرتاب سنگ پاسخ مى گفت . تيراندازى از هر دو طرف روز و شب ادامه داشت و هيچ يك از طرفين بر ديگرى پيروز نمى شد

از طرف ديگر, محاصره مدينه توسط چنين لشكرى انبوه , روحيه بسيارى از مسلمانان را بشدت تضعيف كرد بويژه آنكه خبر پيمان شكنى قبيله يهودى <بنى قريظه > نيز فاش شد و معلوم گرديد كه اين قبيله به بت پرستان قول داده اند كه به محض عبور آنان از خندق , اينان نيز از اين سوى خندق از پشت جبهه به مسلمانان حمله كنند

روزهاى حساس و بحرانى

قرآن مجيد وضع دشوار و بحرانى مسلمانان را در جريان اين محاصره در سوره احزاب بخوبى

ترسيم كرده است :

<اى كسانى كه ايمان آورده ايد نعمت خدا را بر خويش يادآور شويد, در آن هنگام كه لشكرهاى (عظيمى ) به سراغ شما آمدند, ولى ما باد و طوفان سخت و لشكريانى كه آنان را نمى ديديد بر آنها فرستاديم (و به اين وسيله آنها را در هم شكستيم ) و خداوند به آنچه انجام مى دهيد, بيناست

به خاطر بياوريد زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين شهر شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كردند) و زمانى را به ياد آوريد كه چشمها از شدت وحشت خيره شده بود و جانها به لب رسيده بود و گمانهاى گوناگون (بدى ) به خدا مى برديد! در آن هنگام مومنان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند

به خاطر بياوريد زمانى را كه منافقان و كسانى كه در دلهايشان بيمارى بود, مى گفتند خدا و پيامبرش جز وعده هاى دروغين به ما نداده اند.

نيز به خاطر بياوريد زمانى را كه گروهى از آنها گفتند: اى اهل يثرب !(مردم مدينه ) اينجا جاى توقف شما نيست , به خانه هاى خود باز گرديد. و گروهى از آنان از پيامبر اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند خانه هاى ما بدون حفاظ است , در حالى كه بدون حفاظ نبود, آنها فقط مى خواستند (از جنگ ) فرار كنند

آنها چنان ترسيده بودند كه اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدينه بر آنان وارد مى شدند و پيشنهاد بازگشت به سوى شرك به آنها مى كردند, مى پذيرفتند, و جز مدت كمى براى انتخاب اين راه درنگ نمى كردند.

اما با وجود وضع دشوارى مسلمانان , خندق مانع عبور سپاه احزاب شده و ادامه اين وضع براى آنان سخت و گران بود; زيرا هوا رو به سردى مى رفت و از طرف ديگر, چون آذوقه و علوفه اى كه تدارك ديده بودند تنها براى جنگ كوتاه مدتى مانند جنگ بدر و احد كافى بود, با طول كشيدن محاصره , كمبود علوفه و آذوقه به آنان فشار مى آورد و مى رفت كه حماسه و شور جنگ از سرشان بيرون برود و سستى و خستگى در روحيه آنان رخنه كند. از اين جهت سران سپاه چاره اى جز اين نديدند كه رزمندگان دلاور و تواناى خود را از خندق عبور دهند و به نحوى بن بست جنگ را بشكنند. از اين رو پنج نفر از قهرمانان لشكر احزاب , اسبهاى خود را در اطراف خندق به تاخت و تاز در آورده و از نقطه تنگ و باريكى به جانب ديگر خندق پريدند و براى جنگ تن به تن هماورد خواستند

يكى از اين جنگاوران , قهرمان نامدار عرب بنام <عمرو بن عبدود> بود كه نيرومندترين و دلاورترين مرد رزمنده عرب به شمار مى رفت , او را با هزار مرد جنگى برابر مى دانستند و چون در سرزمينى بنام <يليل > به تنهايى بر يك ];ّّ گروه دشمن پيروز شده بود, <فارس يليل > شهرت داشت . عمرو در جنگ بدر شركت جسته و در آن زخمى شده بود و به همين دليل از شركت در جنگ احد باز مانده بود و اينك در جنگ خندق براى آنكه حضور خود را نشان دهد, خود را نشاندار ساخته بود

عمرو پس از پرش از خندق , فرياد <هل من مبارز> سرداد و چون كسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد, جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت : <شما كه مى گوييد كشتگانتان در بهشت هستند و مقتولين ما در دوزخ , آيا يكى از شما نيست كه من او را به بهشت بفرستم و يا او مرا به دوزخ روانه كند؟!>

سپس اشعارى حماسى خواند و در ضمن آن گفت : <بس كه فرياد كشيدم و در ميان جمعيت شما مبارز طلبيدم , صدايم گرفت !>

نعره هاى پى در پى عمرو, چنان رعب و ترسى در دلهاى مسلمانان افكنده بود كه در جاى خود ميخكوب شده قدرت حركت و عكس العمل از آنان سلب شده بود.

هر بار كه فرياد عمرو براى مبارزه بلند مى شد, فقط على -ع – بر مى خاست و از پيامبر اجازه مى خواست كه به ميدان برود, ولى پيامبر موافقت نمى كرد. اين كار سه بار تكرار شد. آخرين بار كه على -ع – باز اجازه مبارزه خواست , پيامبر به على -ع – فرمود: اين عمرو بن عبدود است ! على -ع – فرمود: من هم على هستم !

سرانجام پيامبر اسلام (ص ) موافقت كرد و شمشير خود را به او داد, و عمامه بر سرش بست و براى او دعا كرد

على -ع – كه به ميدان جنگ رهسپار شد, پيامبر اسلام (ص ) فرمود: <برز الاسلام كله الى الشرك كله >: تمام اسلام در برابر تمام كفر قرار گرفته است .

اين بيان بخوبى نشان مى دهد كه پيروزى يكى از آنى دو نفر بر ديگرى پيروزى كفر بر ايمان و ايمان بر كفر بود و به تعبير ديگر, كارزارى بود سرنوشت ساز كه آينده اسلام و شرك را مشخص مى كرد

على -ع – پياده به طرف عمرو شتافت و چون با او رو در رو قرار گرفت , گفت : تو با خود عهد كرده بودى كه اگر مردى از قريش يكى از سه چيز را از تو بخواهد آن را بپذيرى

او گفت

– چنين است

– نخستين درخواست من اين است كه آيين اسلام را بپذيرى

– از اين در خواست بگذر

– بيا از جنگ صرف نظر كن و از اينجا برگرد و كار محمد (ص ) را به ديگران واگذار. اگر او راستگو باشد, تو سعادتمندترين فرد به وسيله او خواهى بود و اگر غير از اين باشد مقصود تو بدون جنگ حاصل مى شود

– زنان قريش هرگز از چنين كارى سخن نخواهند گفت . من نذر كرده ام كه تا انتقام خود را از محمد نگيرم بر سرم روغن نمالم

– پس براى جنگ از اسب پياده شو

– گمان نمى كردم هيچ عربى چنين تقاضايى از من بكند. من دوست ندارم تو به دست من كشته شوى , زيرا پدرت دوست من بود. برگرد, تو جوانى

– ولى من دوست دارم تو را بكشم

عمرو از گفتار على -ع – خشمگين شد و با غرور از اسب پياده شد و اسب خود را پى كر و به طرف حضرت حمله برد. جنگ سختى درگرفت و دو جنگاور باهم درگير شدند. عمرو در يك فرصت مناسب ضربت سختى بر سر على -ع – فرود آورد. على -ع – ضربت او را با سپر دفع كرد ولى سپر دو نيم گشت و سر آن حضرت زخمى شد, در همين لحظه على -ع – فرصت را غنيمت شمرده ضربتى محكم بر او فرود آورد و او را نقش زمين ساخت . گرد و غبار ميدان جنگ مانع از آن بود كه دو سپاه نتيجه مبارزه را از نزديك ببينند. ناگهان صداى تكبير على -ع – بلند شد

غريو شادى از سپاه اسلام برخاست و همگان فهميدند كه على -ع – قهرمان بزرگ عرب را كشته است .

كشته شدن عمرو سبب شد كه آن چهار نفر جنگاور ديگر كه همراه عمرو از خندق عبور كرده و منتظر نتيجه مبارزه على و عمرو بودند, پا به فرار بگذارند! سه نفر از آنان توانستند از خندق به سوى لشكرگاه خود بگذرند, ولى يكى از آنان بنام <نوافل > هنگام فرار, با اسب خود در خندق افتاد و على -ع – وارد خندق شد واو را نيز به قتل رساند! با كشته شدن اين قهرمان , سپاه احزاب روحيه خود را باختند, و از امكان هر گونه تجاوز به شهر, بكلى نااميد شدند و قبائل مختلف هر كدام به فكر بازگشت به زادگاه خود افتادند

آخرين ضربت را خداوند عالم به صورت باد و طوفان شديد بر آنان وارد ساخت و سرانجام با ناكامى كامل راه خانه هاى خود را در پيش گرفتند.

پيامبر اسلام (ص ) به مناسبت اين اقدام بزرگ على -ع – در آن روز به وى فرمود

<اگر اين كار تو را امروز با اعمال جميع امت من مقايسه كنند, بر آنها برترى خواهد داشت ; چرا كه با كشته شدن عمرو, خانه اى از خانه هاى مشركان نماند مگر آنكه ذلتى در آن داخل شد, و خانه اى از خانه هاى مسلمانان نماند مگر اينكه عزتى در آن وارد گشت >.

محدث معروف اهل تسنن , <حاكم نيشابورى >, گفتار پيامبر را با اين تعبير نقل كرده است

لَمبارزْ على بن ابى طالب لعمرو بن عبدود يوم الخندق افضل من اعمال امتى الى يوم القيامه .

(پيكار على بن ابيطالب در جريان جنگ خندق با عمرو بن عبدود از اعمال امت من تا روز قيامت حتماً افضل است

البته فلسفه اين سخن روشن است : در آن روز اسلام و قرآن در صحنه نظامى بر لب پرتگاه قرار گرفته بود و بحرانى ترين لحظات خود را مى پيمود وكسى كه با فداكارى بى نظير خود اسلام را از خطر نجات داد و تداوم آن را تا روز قيامت تضمين نمود و اسلام از بركت فداكارى او ريشه گرفت , على -ع – بود, بنابراين عبادت همگان مرهون فداكارى اوست

د- فاتح دژ خيبر

پيامبر اسلام در سال هفتم هجرت تصميم به خلع سلاح يهوديان خيبر گرفت انگيزه پيامبر در اين اقدام دو امر بود 1 خيبر به صورت كانون توطئه و فتنه بر ضد حكومت نو بنياد اسلامى در آمده

بود و يهوديان اين قلعه بارها با دشمنان اسلام در حمله به مدينه همكارى داشتند, بويژه در جنگ احزاب نقش مهمى در تقويت سپاه احزاب داشتند

2 گرچه در آن زمان ايران و روم به صورت دو امپراتورى بزرگ , با يكديگر جنگهاى طولانى داشتند, ولى ظهور اسلام به صورت يك قدرت سوم براى آنان قابل تحمل نبود, از اينرو هيچ بعيد نبود كه يهوديان خيبر آلت دست كسرى يا قيصر گردند و با آنها براى كوبيدن اسلام همدست شوند و يا همانطور كه مشركان را بر ضد اسلام جوان تشويق كردند, اين دو امپراتورى را نيز براى درهم شكستن قدرت اين آيين نوخاسته تشويق كنند

اين مسائل پيامبر را بر آن داشت كه با هزار و ششصد نفر سرباز رهسپار خيبر شود

قلعه هاى خيبر دارى استحكامات بسيار و تجهيزات دفاعى فراوان بود و مردان جنگى يهود بشدت از آنها دفاع مى كردند

با مجاهدتها و دلاوريهاى سربازان اسلام قلعه ها يكى پس از ديگرى اما به سختى و كندى سقوط كرد ولى دژ <قموص > كه بزرگترين دژ و مركز دلاوران آنها بود, همچنان مقاومت مى كرد و مجاهدان اسلام قدرت فتح و گشودن آن را نداشتند و سر درد شديد رسول خدا (ص ) مانع از آن شده بود كه خود پيامبر (ص ) در صحنه نبرد شخصاً حاضر شود و فرماندهى سپاه را برعهده بگيرد, از اينرو هر روز پرجم را به دست يكى از مسلمانان مى داد و ماءموريت فتح آن قلعه را به وى محول مى كرد ولى آنها يكى پس از ديگرى بدون اخذ نتيجه باز مى گشتند. روزى پرچم را به دست ابوبكر و روز بعد به عمر داد و هر دو نفر بدون اينكه پيروزى به دست آورند به اردوگاه ارتش اسلام باز گشتند

تحمل اين وضع براى رسول خدا (ص ) بسيار سنگين بود. حضرت با مشاهده اين وضع فرمود: <فردا اين پرچم را به دست كسى خواهم داد كه خداوند اين دژ را به دست او مى گشايد; كسى كه خدا و رسول خدا را دوست مى دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى دارند.>

آن شب ياران پيامبر اسلام در اين فكر بودند كه فردا پيامبر پرچم را به دست چه كسى خواهد داد؟ هنگامى كه آفتاب طلوع كرد سربازان ارتش اسلام دور خيمه پيامبر را گرفتند و هر كدام اميدوار بود كه حضرت پرچم را به دست او دهد. در اين هنگام پيامبر فرمود

على كجاست ؟عرض كردند: به درد چشم دچار شده و به استراحت پرداخته است . پيامبر فرمود: على را بياوريد.وقتى على (ع ) آمد, حضرت براى شفاى چشم او دعا كرد و به بركت دعاى پيامبر ناراحتى على (ع ) بهبود يافت . آنگاه پرچم را به دست او داد. على (ع ) گفت

يا رسول الله آنقدر با آنان مى جنگم تا اسلام بياورند. پيامبر فرمود: به سوى آنان حركت كن و چون به قلعه آنان رسيدى , ابتداءًا آنان را به اسلام دعوت كن و آنچه در برابر خدا وظيفه دارند (كه از آيين حق الهى پيروى كنند) به آنان يادآورى كن . به خدا سوگند اگر خدا يك نفر را به دست تو هدايت كند, بهتر از اين است كه دارى شتران سرخ موى باشى .

على ع رهسپار اين ماموريت شد و آن قلعه محكم و مقاوم را با شجاعتى بى نظير فتح نمود پيك و نماينده مخصوص پيامبر (ص )

پيك و نماينده مخصوص پيامبر (ص )

متجاوز از بيست سال بود كه منطق اسلام بر ضد شرك و بت پرستى در سرزمين حجاز ميان قبائل مشرك عرب انتشار يافته بود و در اين فاصله اكثريت قريب به اتفاق آنان از منطق اسلام درباره بتان و بت پرستان , آگاهى پيدا كرده بودند و مى دانستند كه بت پرستى چيزى جز تقليد كوركورانه از نياكان نيست و معبودهاى باطل آنان , آنچنان ذليل و خوارند كه نه تنها نمى توانند درباره ديگران كارى انجام دهند, بلكه نمى توانند حتى ضررى را از خود دفع كنند و يا نفعى كنند و يا نفعى به خود برسانند و چنين معبودهاى زبون و بيچاره اى , هرگز در خور ستايش و خضوع نيستند

گروهى كه با وجدان بيدار و دلى روشن به سخنان رسول گرامى گوش فرا داده بودند, در زندگى خود دگرگونى عميقى پديد آورده و از بت پرستى به آيين توحيد و يكتا پرستى گرويده بودند. خصوصاً, هنگامى كه پيامبر مكه را فتح نمود, گويندگان مذهبى توانستند در محيط آزاد به بيان و تبليغ اين دين بپردازند و در نتيجه اكثريت قابل ملاحظه اى در شهرها و بخشها و دهكده ها به بت شكنى پرداختند و نداى جانفزاى توحيد در بيشتر نقاط حجاز طنين انداز گرديد. ولى گروهى متعصب و نادان كه رها كردن عادات ديرينه براى آنان , بسيار سخت بود و پيوسته با وجدان و سرشت انسانى خود در كشمكش بودند, از عادات زشت خود دست برنداشته و از خرافات و اوهام كه دهها مفاسد اخلاقى و اجتماعى را در برداشت , پيروى مى كردند. بنابراين , وقت آن رسيده بود كه پيامبر گرامى هر نوع مظاهر بت پرستى و حركت غيرانسانى را با نيروى نظامى در هم بكوبد و با توسل به قدرت , بت پرستى را كه سرچشمه مفاسد اخلاقى و اجتماعى و اصولاً يك نوع تجاوز به حريم انسانيت است , ريشه كن سازد

در اين هنگام آيات سوره <برائت > نازل شد و پيامبر اسلام ماموريت يافت كه بيزارى خدا و پيامبر او را از مشركان در مراسم حج , در آن اجتماع بزرگ كه حجاج از همه نقاط در مكه گرد مى آيند, اعلام بدارد و با صداى رسا, به اطلاع بت پرستان حجاز برساند كه بايد وضع خود راتا چهار ماه آينده روشن كنند: هرگاه به آيين توحيد بگروند در رديف ديگر مسلمانان قرار خواهند گرفت وبه سان ديگران از مزاياى مادى و معنوى اسلام بهره مند خواهند بود و اگر بر لجاجت و عناد خود باقى بمانند پس از چهار ماه بايد آماده نبرد شوند و بدانند در هر لحظه اى كه دستگير شوند كشته خواهند شد

آيات سوره برائت , موقعى نازل شد كه پيامبر تصميم بر شركت در مراسم حج نداشت زيرا در سال پيش كه سال فتح مكه بود, خانه خدا را زيارت كرده بود و تصميم داشت در سال آينده كه آن را بعدها<حجه الوداع > ناميدند, شركت كند, از اين جهت ناگزير بود كسى رابراى ابلاغ الهى انتخاب كند. بدين منظور نخست ابوبكر را به حضور طلبيد و قسمتى از آيات آغاز سوره برائت را به او آموخت و او را با چهل تن روانه مكه ساخت , تا در روز عيد قربان , اين آيات را بر آنان فروخواند

ابوبكر راه مكه را در پيش گرفت كه ناگهان وحى الهى نازل گرديد و به پيامبر دستور داد كه اين پيامها را, بايد خود پيامبر و يا كسى كه از او است به مردم برساند و غير از اين دو نفر, كسى براى اين كار صلاحيت ندارد.

آيا اين فردى كه از ديدگاه وحى از پيامبر بود و اين جامه بر اندام او دوخته شده بود چه كسى بود؟

چيزى نگذشت كه پيامبر على (ع ) را احضار نمود و به او فرمان داد كه راه مكه را در پيش گيرد, و ابوبكر را در راه دريابد و آيات را از او بگيرد و به او بگويد كه وحى الهى , پيامبر را مامور ساخته است كه اين آيات را يا خود پيامبر و يا فردى كه از او است بايد براى مردم بخواند, از اين جهت انجام اين كار به من محول شده است .

على (ع ) با <جابر> و گروهى از ياران رسول خدا, در حالى كه بر شتر مخصوص پيامبر (ص ) سوار شده بود, راه مكه را در پيش گرفت و سخن پيامبر را به ابوبكر رسانيد. او نيز آيات را به على (ع ) تسليم نمود

امير مومنان وارد مكه شد و روز دهم ذى الحجه بالاى جمزه عقبه , با ندايى رسا, آيات نخستين سوره برائت را قرائت نمود و اخطاريه چهار ماده اى پيامبر را با صداى بلند به گوش تمام شركت كنندگان رسانيد اين پيام , همه مشركان فهميدند كه تنها چهار ماه مهلت دارند كه تكليف خود را با حكومت اسلامى روشن سازند. آيات قرآن و اخطاريه پيامبر تاثير عجيبى در افكار مشركين بخشيد و هنوز چهار ماه سپرى نشده بود كه آنان دسته دسته رو به آيين توحيد آوردند, در سال دهم هجرت به آخر نرسيده بود كه شرك در حجاز ريشه كن گرديد

هنگامى كه ابوبكر از عزل خود آگاه شد با ناراحتى خاصى به مدينه بازگشت و به حضور پيامبر (ص ) رسيد و زبان به گله گشود و گفت

مرا براى اين كار (ابلاغ آيات الهى و خواندن اخطاريه ) لايق و شايسته ديدى , ولى چيزى نگذشت مرا از اين مقام عزل و بركنار نمودى , آيا در اين مورد فرمانى از خدا رسيد؟

پيامبر در پاسخ فرمود: پيك الهى در رسيد و گفت جز من و يا كسى كه از خود من است , شخص ديگرى براى اين كار صلاحيت ندارد.

4 از وفات پيامبر (ص ) تا خلافت ظاهرى آن حضرت

پيش از آغاز اين بخش , مقدمتاً يادآور مى شويم كه جريان امامت , از رحلت پيامبر (ص ) (در ماه

صفر سال 11هجرى ) تا سال وفات امام حسن عسكرى (ع ) در ماه ربيع الاول سال 260به طور تقريبى چهار دوره را گذرانده , و هر دوره از لحاظ موضعگيرى امامان در برابر قدرتهاى مسلط, داراى ويژگيهايى بوده است . اين دوره ها عبارت بودند از

1- دوره صبر يا مداراى امام با اين قدرتها. اين دوره سراسر بيست و پنج سال ميانه رحلت پيامبر ص (سال 11 هجرى ) تا آغاز خلافت ظاهرى اميرمومنان (سال 35هجرى ) را در بر مى گيرد

2 دروه به قدرت رسيدن امام . اين دوره همان چهار سال و نه ماه خلافت اميرمومنان و چند ماه خلافت امام حسن (ع ) است كه با همه كوتاهى و با وجود ملامتها و دردسرهاى فراوانى كه از سوى دشمنان رنگارنگ اسلام براى اين دو بزرگوار تراشيده شد, درخشنده ترين سالهاى حكومت اسلامى به شمار مى آيد

3 دوره تلاش سازنده كوتاه مدت براى ايجاد حكومت و رژيم اسلامى . اين دوره شامل بيست سال فاصله صلح امام حسن ع (در سال 41 تا حادثه شهادت امام حسين (در محرم سال 61 است . پس از ماجراى صلح , عملا كار نيمه مخفى شيعه شروع شده و برنامه هايى كه هدفش تلاش براى بازگرداندن قدرت به خاندان پيامبر در فرصت مناسب بود, آغاز گشت . اين فرصت , طبق برآورد عادى چندان دور از دسترس نبود, و با پايان يافتن زندگى شرارت آميز معاويه , اميد آن وجود داشت

4 و بالاخره چهارمين دوره , تعقيب وادامه همين روش در برنامه هايى دراز مدت بود. اين دوره در طول نزديك به دو قرن و با پيروزيها و شكستهايى در مراحل گوناگون , همراه با پيروزى قاطع در زمينه كار ايدئولوژيك و آميخته با صدها تاكتيك مناسب و مزين با هزاران جلوه از اخلاص و فداكارى , تعقيب گرديد.

در گذشت پيامبر و مسئله رهبرى

على (ع ) پس از پيامبر شايسته ترين فرد عالى براى اداره امور جامعه اسلامى بود و در حوزه

اسلام بجز پيامبر اسلام هيچ كس از نظر فضيلت , تقوا, بينش فقهى , قضائى , جهاد و كوشش در راه خدا و ساير صفات عالى انسانى به پايه على (ع ) نمى رسيد. به دليل همين شايستگيها, آن حضرت بارها به دستور خدا و توسط پيامبر اسلام به عنوان رهبر آينده مسلمانان معرفى شده بود كه از همه آنها مهمتر جريان <غدير> است . از اين نظر انتظار مى رفت كه پس از درگذشت پيامبر, بلافاصله على (ع ) زمام امور را در دست گيرد و رهبرى مسلمين را ادامه دهد. اما عملا چنين نشد و مسير خلافت اسلامى پس از پيامبر منحرف گرديد و على ع از صحنه سياسى و مركز تصميم گيرى در ادامه امور جامعه بدور ماند

دو راهى سرنوشت ساز

على (ع ) اين انحراف را تحمل نكرد و سكوت در برابر آن را ناروا شمرد و بارها با استدلالها و

احتجاجهاى متين خود, خليفه و هواداران او را مورد انتقاد و اعتراض قرار داد, ولى مرور ايام و سير حوادث نشان داد كه اين گونه اعتراضها چندان سودى ندارد و خليفه و هوادارانش در حفظ و ادامه قدرت خود مصرند. در اين هنگام على بر سر دو راهى حساس و سرنوشت سازى قرار گرفت : يا مى بايست به كمك رجال خاندان رسالت و علاقه مندان راستين خويش كه حكومت جديد را مشروع و قانونى نمى دانستند, بپاخيزد و با توسل به قدرت , خلافت و حكومت را قبضه كند, و يا آنكه وضع موجود را تحمل كرده و در حدود امكان به حل مشكلات مسلمانان و انجام وظائف خود بپردازد. از آنجا كه در رهبريهاى الهى , قدرت و مقام , هدف نيست , بلكه هدف چيزى بالاتر از ارجدارتر از حفظ مقام و موقعيت است و وجود رهبرى براى اين است كه به هدف تحقق ببخشد, لذا اگر روزى رهبر بر سر دوراهى قرار گرفت و ناگزير شد كه از ميان مقام و هدف , يكى را برگزيند, بايد از مقام رهبرى دست بردارد و هدف را مقدمتر از حفظ مقام و موقعيت رهبرى خويش بشمارد. على (ع ) كه با چنين وضعى روبرو شده بود, راه دوم را برگزيد. او با ارزيابى اوضاع و احوال جامعه اسلامى به اين نتيجه رسيد كه اگر اصرار به قبضه كردن حكومت و حفظ مقام و موقعيت رهبرى خود نمايد, وضعى پيش مى آيد كه زحمات پيامبر اسلام و خونهاى پاكى كه در راه اين هدف و براى آبيارى نهال اسلام ريخته شده است , به هدر مى رود

امام در خطبه <شقشقيه >از اين دوراهى دشوار و حساس و رمز انتخاب راه دوم چنين ياد مى كند

<…من رداى خلافت را رها ساختم , و دامن خود را از آن درپيچيدم (و كنار رفتم ),در حالى كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه آيا با دست تنها (بدون ياور) بپاخيزم (وحق خود و مردم را بگيرم ) و يا در اين محيط پرخفقان و ظلمتى كه پديد آورده اند, صبر كنم ؟ محيطى كه پيران را فرسوده , جوانان را پير و مردان باايمان را تا واپسين دم زندگى به رنج وامى دارد

(عاقبت ) ديدم بردبارى و صبر, به عقل و خرد نزديكتر است , لذا شكيبايى ورزيدم , ولى به كسى مى ماندم كه خار در چشم و استخوان در گلو دارد, با چشم خود مى ديدم ميراثم را به غارت مى برند.>!

امام به صبر خود در برابر انحراف اسلامى از مسير اصلى خود به منظور حفظ اساس اسلام در موارد ديگر نيز اشاره نموده است از آن جمله در آغاز خلافت عثمان كه راى شورا به نفع عثمان تمام شد و قدرت به دست وى افتاد, امام رو به ديگر اعضاى شورا كرده و فرمود

<خوب مى دانيد كه من از همه كس به خلافت شايسته ترم .به خدا سوگند تا هنگامى كه اوضاع مسلمين روبراه باشد و در هم نريزد, و به غير از من به ديگرى ستم نشود, همچنان مدارا خواهم كرد.>

خطرهاى داخلى و خارجى

< گفتيم كه على ع با ملاحظه خطرهايى كه در صورت قيام او جامعه اسلامى را تهديد مى كرد, از

قيام و اقدام مسلحانه خوددارى كرد. ممكن است سوءال شود كه چه خطرهايى در آن زمان جامعه نوبنياد اسلامى را تهديد مى كرد؟

در پاسخ اين سوال مى توان خطرهاى داخلى و خارجى و ملاحظات و موانعى را كه باعث شد على (ع ) از قيام مسلحانه صرفنظر كند, بدين ترتيب دسته بندى كرد

1 اگر امام با توسل به قدرت و قيام مسلحانه در صدد قبضه حكومت و خلافت برمى آمد, بسيارى از عزيزان خود را كه از جان و دل به امامت و رهبرى او معتقد بودند, از دست مى داد. علاوه بر اينها گروه بسيارى از صحابه پيامبر];ّّ كه به خلافت امام راضى نبودند, كشته مى شدند. اين گروه , هر چند در مسئله رهبرى در نقطه مقابل امام موضع گرفته بودند و روى كينه ها و عقده هايى كه داشتند, راضى نبودند زمام امور در دست على (ع ) قرار بگيرد, ولى در امور ديگر اختلافى با امام نداشتند, و با كشته شدن اين عده كه به هر حال قدرتى در برابر شرك و بت پرستى و مسيحيگرى و يهوديگرى به شمار مى رفتند, قدرت مسلمانان در مركز به ضعف مى گراييد

امام هنگامى كه براى سركوبى پيمان شكنان (طلحه و زبير) عازم <بصره > مى گرديد, خطبه اى ايراد كرد و در آن انگشت روى اين موضوع حساس گذاشت و فرمود

<هنگامى كه خداوند پيامبر خود را قبض روح كرد, قريش با خودكامگى , خود را بر ما مقدم شمرده ما را كه به رهبرى امت از همه شايسته تر بوديم , از حق خود باز داشت , ولى من ديدم كه صبر و بردبارى بر اين كار, بهتر از ايجاد تفرقه ميان مسلمانان ريخته شدن خون آنان است زيرا مردم , به تازگى اسلام را پذيرفته بودند و دين مانند مشكى مملو از شير بود كه كف كرده باشد و كوچكترين سستى و غفلت آن را فاسد مى سازد, و كوچكترين فرد, آن را وارونه مى كند>.

2 از آنجا كه بسيارى از گروهها و قبائلى كه در سالهاى آخر عمر پيامبر مسلمان شده بودند, هنوز آموزشهاى لازم اسلامى را نديده بودند و نور ايمان كاملا در دل آنها نفوذ نكرده بود, هنگامى كه خبر درگذشت پيامبر اسلام در ميان آنان منتشر گرديد, گروهى از آنان پرچم <ارتداد> و بازگشت به بت پرستى را برافراشتند و عملا با حكومت اسلامى در مدينه مخالفت نموده و حاضر به پرداخت ماليات اسلامى نشدند و باگردآورى نيروى نظامى , مدينه را بشدت مورد تهديد قرار دادند. به همين جهت نخستين كارى كه حكومت جديد انجام داد اين بود كه گروهى از مسلمانان را براى نبرد با <مرتدان > و سركوبى شورش آنان بسيج كرد و سرانجام آتش شورش آنان با تلاش مسلمانان خاموش گرديد.

در چنين موقعيتى كه دشمنان ارتجاعى اسلام , پرچم ارتداد را برافراشته و حكومت اسلامى را تهديد مى كردند, هرگز صحيح نبود كه امام پرچم ديگرى به دست بگيرد و قيام كند

امام در يكى از نامه هاى خود كه به مردم مصر نوشته است , به اين نكته اشاره مى كند و مى فرمايد

<…به خدا سوگند هرگز فكر نمى كردم و به خاطرم خطور نمى كرد كه عرب بعد از پيامبر, امر امامت و رهبرى را از اهل بيت او بگردانند و (در جاى ديگر قرار دهند, و باور نمى كردم ) خلافت را از من دور سازند! تنها چيزى كه مرا ناراحت كرد, اجتماع مردم در اطراف فلانى (ابوبكر) بود كه با او بيعت كنند. (وقتى كه چنين وضعى پيش آمد) دست نگه داشتم تا اينكه با چشم خود ديدم گروهى از اسلام بازگشته و مى خواهند دين محمد (ص ) را نابود سازند. (در اينجا بود) كه ترسيدم اگر اسلام و اهلش را يارى نكنم بايد شاهد نابودى و شكاف در اسلام باشم كه مصيبت آن براى من از محروم شدن از خلافت و حكومت بر شما بزرگتر بود, چرا كه اين بهره دوران چند روزه دنيا است كه زائل و تمام مى شود, همانطور كه <سراب > تمام مى شود و يا ابرها از هم مى پاشند. پس در اين پيشامدها به پاخاستم تا باطل از ميان رفت و نابود شد و دين پابرجا و محكم گرديد.>(56)

همچنين امام در نخستين روزهاى خلافت خود طى خطبه اى اين موضوع را يادآورى نمود.<عبدالله بن جناده > مى گويد: من در نخستين روزهاى زمامدارى على (ع ) از مكه وارد مدينه شدم , ديدم همه مردم در مسجد پيامبر دور هم گرد آمده اند و انتظار ورود امام را مى كشند, ناگهان على (ع ) در حالى كه شمشير خود را حمايل كرده بود, از خانه بيرون آمد, ديده ها به سوى او خيره شد, او در مسند خطابه قرار گرفت و سخنان خود را پس از حمد و ثناى خداوند چنين آغاز كرد

<هان اى مردم ! آگاه باشيد روزى كه پيامبر گرامى از ميان ما رخت بر بست , فكر مى كرديم كسى با ما, درباره حكومتى كه او پى افكنده بود, نزاع و رقابت نمى كند, و به حق ما چشم طمع نمى دوزد زيرا ما وارث و ولى و عترت او بوديم , اما برخلاف انتظار, گروهى از قوم ما به حق ما تجاوز كرده و خلافت را از ما سلب كردند و حكومت به دست ديگران افتاد

به خدا سوگند اگر ترس از ايجاد شكاف و اختلاف در ميان مسلمانان نبود, و بيم آن نمى رفت كه بار ديگر كفر و بت پرستى به سرزمين اسلام باز گردد و اسلام محو و نابود شود, با آنان به گونه ديگرى رفتار مى كرديم >(57)

3 علاوه بر خطر مرتدين , مدعيان نبوت و پيامبران دروغين مانند <مسيلمه >, <طليحه > و <سجاح > نيز در صحنه ظاهر شده و هر كدام طرفداران و نيروهاى دور خود گردآوردند و قصد حمله به مدينه را داشتند كه با همكارى و اتحاد مسلمانان پس از زحمات نيروهاى آنان شكست خوردند

4 خطر حمله احتمالى روميان نيز مى توانست مايه نگرانى ديگرى براى جبهه مسلمين باشد, زيرا تا آن زمان مسلمانان سه بار با روميان رو در رو يا درگير شده بودند و روميان مسلمان را براى خود خطرى جدى تلقى مى كردند و در پى فرصتى بودند كه به مركز اسلام حمله كنند. اگر على (ع ) دست به قيام مسلحانه مى زد, با تضعيف جبهه داخلى مسلمانان , بهترين فرصت به دست روميان مى افتاد كه از اين ضعف استفاده كنند

با در نظر گرفتن نكات فوق , بخوبى روشن مى شود كه چرا امام صبر را بر قيام ترجيح داد. و چگونه با صبر و تحمل و تدبير و دور انديشى , جامعه اسلامى را از خطرهاى بزرگ نجات داد و اگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت و از عواقب وخيم اختلاف و دو دستگى نمى ترسيد, هرگز اجازه نمى داد رهبرى مسلمانان از دست اوصياء و خلفاى راستين پيامبر خارج شود و به دست ديگران افتد

فعاليتهاى امير مومنان ع در دوران خلفا

فعاليت امام در اين مدت در امور يادشده در زير خلاصه مى گردد: 1 عبادت و بندگى خدا, آنهم به صورتى كه در شان شخصيتى مانند على بود, تا آنجا كه

امام سجاد (ع ) عبادت و تهجد عجيب خود را در برابر عبادتهاى جد بزرگوار خود, ناچيز مى داند

2 تفسير قرآن و حل مشكلات بسيارى از آيات , و تربيت شاگردانى مانند <عبدالله بن عباس > كه بزرگترين مفسر اسلام , در ميان اصحاب به شمار مى رفت

3 پاسخ به پرسشهاى دانشمندان ملل جهان , بالاخص يهود و مسيحيان كه پس از در گذشت پيامبر براى تحقيق و پژوهش درباره آيين وى , رهسپار مدينه مى شدند و سئوالاتى را مطرح مى نمودند و پاسخگويى جز على (ع ), كه تسلط او بر تورات و انجيل از خلال سخنانش روشن بود, پيدا نمى كردند و اگر اين خلا به وسيله امام پر نمى شد جامعه اسلامى در سرشكستگى شديدى فرو مى رفت , و هنگامى كه امام به كليه سئوالات آنها پاسخهاى دندان شكن مى داد, شادمانى و شكفتگى عظيمى در چهره خلفا كه بر جاى پيامبر نشسته بودند, پديدار مى شد

4 بيان حكم شرعى و رويدادهاى نوظهور كه در اسلام سابقه نداشت و يا قضيه چنان پيچيده بود كه قضات از داروى درباره آن ناتوان بودند. اين نقطه از نقاط حساس زندگى امام است و اگر در ميان صحابه شخصيتى مانند على (ع ) نبود كه به تصديق پيامبر گرامى داناترين امت و آشناترين آنها به موازين قضا و داورى به شمار مى رفت ,];ّّ بسيارى از مسائل در صدر اسلام به صورت عقده لاينحل و گره كورى باقى مى ماند

همين حوادث نوظهور ايجاب مى كرد كه پس از رحلت پيامبر گرامى , امام آگاه و معصومى بسان پيامبر كه بر تمام اصول و فروع اسلام تسلط كافى داشت , در ميان مردم باشد و علم وسيع و گسترده او, امت را از گرايشهاى نامطلوب و عمل به قياس و گمان باز دارد و اين موهبت بزرگ به تصديق تمام ياران رسول خدا ص جز امير المومنين (ع ) در كسى نبود

قسمتى از داوريهاى امام و استفاده ابتكارى و جالب وى از آيات قرآن در كتابهاى حديث و تاريخ منعكس است و بعضى از دانشمندان قسمتى از آنها را در كتاب مستقل گردآورده اند.

5 تربيت و پرورش گروهى كه ضمير پاك و روح آماده اى براى سير و سلوك داشتند تا در پرتو رهبرى و نفوذ معنوى امام بتوانند قله هاى كمالات معنوى را فتح كنند و آنچه را كه با ديده ظاهرى نمى بينند با ديده دل و چشم باطنى ببينند

6 كار و كوشش براى تامين زندگى بسيارى از بينوايان و درماندگان , تا آنجا كه امام با دست خود باغ احداث مى كردند و قنات حفر مى نمود و آن را در راه خدا وقف مى كرد

7 هنگامى كه دستگاه خلافت در مسائل سياسى و پاره اى از مشكلات با بن بست روبرو مى شد, امام يگانه مشاور مورد اعتمادى بود كه با واقع بينى خاصى مشكلات را از سر راه برمى داشت و مسير كار را معين مى كرد, و برخى از اين مشاوره ها در نهج البلاغه و نيز كتابهاى تاريخ وارد شده است

امام و حل مشكلات علمى و سياسى خلفا

تاريخ گواهى مى دهد كه ابوبكر و عمر در مدت خلافت خود در مسائل سياسى , معارف و عقائد,

تفسير قرآن , فروع و احكام اسلام به امام مراجعه مى كردند و از مشاوره و راهنمايى و آگاهى امام از اصول و فروع اسلام , كاملا بهره مى بردند كه ذيلا چند نمونه از آن را كه در تاريخ ضبط شده است , از نظر خوانندگان مى گذرانيم

جنگ با روميان

يكى از دشمنان سرسخت حكومت جوان اسلام , امپراتورى روم بود كه پيوسته مركز حكومت

اسلامى را از جانب شمال تهديد مى كرد و پيامبر گرامى (ص ) تا آخرين لحظه زندگى خود از فكر روم غافل نبود. در سال هشتم هجرت گروهى را به فرماندهى <جعفر طيار> روانه كرانه هاى شام كرد, ولى سپاه اسلام با از دست دادن سه فرمانده و تعدادى از سربازان اسلام بدون اخذ نتيجه به مدينه بازگشت . براى جبران اين شكست , پيامبر گرامى در سال نهم با سپاهى گران عازم تبوك گرديد, ولى بدون آنكه با سپاه دشمن روبرو گردد, به مدينه بازگشت و اين سفر نتايج درخشانى داشت كه در تاريخ مذكور است – مع الوصف – خطر حمله روم هميشه فكر پيامبر را به خود مشغول مى داشت , به همين جهت در آخرين لحظه هاى زندگى كه در بستر بيمارى افتاده بود, سپاهى از مهاجر و انصار ترتيب داد كه رهسپار كرانه هاى شام شوند. اين سپاه به عللى مدينه را ترك نگفت و پيامبر, در حالى كه سپاه اسلام , در چند كيلومترى مدينه اردو زده بود چشم از جهان فرو بست

پس از درگذشت پيامبر, فضاى سياسى مدينه با تثبيت خلافت ابوبكر, بعد از بحران , به آرامش گراييد. ابوبكر كه زمام امور را به دست گرفته بود, در اجراى فرمان پيامبر (نبرد با روميان ) كاملا دو دل بود, از اينرو با گروهى از صحابه مشاوره كرد, هر كدام نظرى دادند كه او را قانع نساخت , سرانجام با امام با مشاوره پرداخت , امام او را بر اجراى دستور پيامبر تشويق كرد و افزود: اگر نبرد كنى پيروز خواهى شد. خليفه از تشويق امام , خوشحال شد و];ّّ گفت : فال نيكى زدى و به خير بشارت دادى .

على (ع ) و مشاوره هاى سياسى خليفه دوم با وى

امام در دوران خليفه دوم نيز مشاور مهم و گرهگشاى بسيارى از مشكلات سياسى و علمى و

اجتماعى خيلفه بود. اينك به يك نمونه از مواردى كه خليفه دوم از فكر امام در مسائل سياسى استفاده كرده است , اشاره مى كنيم

در سال چهار ده هجرى در سرزمين <قادسيه > نبرد سختى ميان سپاه اسلام و نظاميان ايران رخ داد كه سرانجام فتح و پيروزى از آن مسلمانان گرديد و <رستم فرخ زاد> – فرمانده كل قواى ايران -با گروهى به قتل رسيد. با اين پيروزى , سراسر عراق زير پوشش نفوذ سياسى و نظامى اسلام در آمد و <مدائن > كه مقر حكومت سلاطين ساسانى بود, در تصرف مسلمانان قرار گرفت و سران سپاه ايران به داخل كشور عقب نشنى كردند

مشاوران و سران نظامى ايران بيم آن داشتند كه سپاه اسلام كم كم پيشروى كند, و سراسر كشور را به تصرف خود در آورد. براى مقابله با چنين حمله خطرناك <يزدگرد> پادشاه ايران , سپاهى يكصد و پنجاه هزار نفرى به فرماندهى <فيروزان > ترتيب داد تا جلوى هر نوع حمله ناگهانى را بگيرد و حتى در صورت مساعد بودن وضع , دست به حمله تهاجمى زند

<سعد وقاص >, فرمانده كل قواى مسلمانان (و به نقلى <عمار ياسر> كه حكومت كوفه را در اختيار داشت ) نامه اى به عمر نوشت و خليفه را از تحركهاى دشمن آگاه ساخت و افزود: سپاه كوفه , آماده اند كه نبرد را آغاز كنند و پيش از آنكه دشمن شروع به جنگ كند, آنان براى ارعاب دشمن دست به حمله زنند

خليفه به مسجد رفت , سران صحابه را جمع كرد و آنان را از تصميم خود مبنى بر اينكه مى خواهد مدينه را ترك گويد و در منطقه اى ميان بصره و كوفه فرود آيد, و از آن نقطه رهبرى سپاه را به دست بگيرد, آگاه ساخت

در اين موقع <طلحه > برخاست و خليفه را بر اين كار تشويق كرد و سخنانى گفت كه بوى تملق و چاپلوسى بخوبى از آن استشما مى شد

پس از او <عثمان > برخاست و نه تنها خليفه را به ترك مدينه تشويق كرد, بلكه افزود: به سپاه شام و يمن بنويس كه همگى منطقه خود را ترك كنند و به تو بپيوندند و تو با اين جمع انبوه بتوانى با دشمن روبرو شوى

در اين موقع <امير مومنان (ع )> برخاست و فرمود

پيروزى و شكست اين امر (اسلام ) بستگى به فزونى نيرو و كمى جمعيت نداشته است , اين دين خدا است كه آن را پيروز ساخت و سپاه اوست كه خود آن را آماده و يارى كرد تا آنكه به آنجا كه بايد برسند رسيد و به هر جا كه بايد طلوع بكند طلوع كرد, از ناحيه خداوند به ما وعده پيروزى داده شده است , و مى دانيم كه خداوند به وعده خود جامه عمل پوشانيده و سپاه خويش را يارى خواهد كرد

موقعيت زمامدار, همچون رشته مهره ها است كه آنها را گرد آورد به هم پيوند مى دهد. اگر رشته از هم بگسلد, مهره ها پراكنده مى شوند و سپس هرگز نمى توان آنها را جمع آورى كرده و از نو نظام بخشيد

امروز, اگر چه عرب از نظر تعداد كم است , اما نيروى اسلام فراوان , و در پرتو اجتماع و اتحاد و هماهنگى , عزيز و نيرومند است . بنابراين تو (خليفه ) همچون محور سنگ آسياب , جامعه را به وسيله مسلمانان به گردش در آور, و با همكارى آنان در نبرد, آتش جنگ را براى دشمنان شعله ور ساز, زيرا اگر شخصا از اين سرزمين خارج شوى , عرب از اطراف اكناف سر از زير بار فرمانت بيرون خواهد برد, و آنگاه آنچه پشت سرگذاشته اى , مهمتر از آن ];ّّ خواهد بود كه در پيش رو دارى .

اگر فردا چشم عجمها بر تو افتد, خواهند گفت : اين اساس و ريشه (رهبر) عرب است , اگر ريشه اين درخت را قطع كنيد, راحت مى شويد, و اين فكر, آنان را در مبارزه با تو و طمع در نابودى تو حريص تر و سرسخت تر خواهد ساخت .

اما اينكه گفتى آنان براى جنگ با مسلمانان آماده مى شوند و از اين موضوع نگرانى , بدان كه خداوند بيش از تو اين كار را ناخوش دارد, و او بر تغيير آنچه نمى پسندد, تواناتر است

واما اينكه به فزونى تعداد سربازان دشمن اشاره كردى , (بدان كه ) ما, در گذشته , در نبردها, روى تعداد افراد تكيه نمى كرديم , بلكه بر يارى و كمك خداوندى حساب مى كرديم (و پيروز هم مى شديم .)

عمر پس از شنيدن سخنان امام نظر او را پسنديد و از رفتن منصرف شد.

با توجه به اين گرهگشاييها بود كه عمر مى گفت : به خدا پناه مى برم كه مشكلى پيش بيايد و ابوالحسن (على ) براى حل آن حضور نداشته باشد.

5 – از خلافت تا شهادت

چگونگى بيعت با اميرمومنان (ع )

عثمان به دنبال فساد مالى و ادارى , تصرفهاى غيرمجاز و صد در صد غير مشروع در بيت المال و

همچنين گماشتن افراد نالايق از بنى اميه و خويشان خود در راس مناصب دولتى و بالاخره بر اثر كنار زدن افراد شايسته اعم از مهاجران و انصار, و سپردن مقدرات امت اسلامى به دست بنى اميه , خشم مردم را برانگيخت و چون به اعتراضها و درخواستهاى مكرر و مشروع مسلمانان در مورد تغيير استانداران و فرمانداران فاسد, ترتيب اثر نداد, سرانجام شورش و انقلاب بر ضد حكومت وى به وجود آمد و منجر به قتل او گرديد و سپس مردم با على (ع ) به عنوان خلافت بيعت كردند. از اين لحاظ حكومت على (ع ) كه پس از قتل عثمان روى كار آمد, يك حكومت انقلابى و حاصل شورش مردم بر ضد مفاسد و مظالم حكومت پيشين بود

يكى از نمونه هاى فساد حكومت عثمان اين بود كه وى <حكم بن ابى العاص > را با پسرش <مروان > كه پيامبر اسلام ص وى را به طائف تبعيد كرده بود و حتى ابوبكر و عمر در زمان حكومتشان جرات برگرداندن وى را پيدا نكرده بودند, به مدينه برگرداند و دختر خود را به مروان تزويج كرد و حتى مسئوليت دفتر دارى خلافت را به مروان سپرد, و اين موضوع خشم مردم را برانگيخت

خانه عثمان به مدت چهل و نه روز از طرف انقلابيون در محاصره بود. هر موقع عثمان مى خواست نرمش نشان بدهد, مروان بيشتر خشم مردم را بر مى انگيخت . سرانجام مسلمانان خشمگين به خانه عثمان ريختند و او را به قتل رساندند

موقعيت درخشان على (ع )

انقلابيون تنها در فكر كنار زدن عثمان بودند و هر چند در مدت محاصره خانه عثمان اسم على

(ع ) بر سر زبانها بود, اما برنامه روشنى براى آينده نداشتند, لذا وقتى كه عثمان را كشتند تازه با مشكل انتخاب خليفه روبرو شدند

از طرف ديگر, از ميان اعضاى شوراى شش نفرى كه عبارت بودند از: على , عبدالرحمن بن عوف , عثمان , طلحه , زبير و سعد بن ابى وقاص , دو نفر از آنان يعنى عبدالرحمن بن عوف و عثمان از دنيا رفته بودند و در بين چهار نفر];ّّ موجود,على (ع ) از همه محبوبتر بود و از حيث فضيلت و سابقه درخشان در اسلام هيچ كدام از آنان به پايه او نمى رسيدند, و همين معنا مردم را بيشتر به سوى على (ع ) مى كشانيد

على (ع ) با ارزيابى اوضاع و ملاحظه دگرگونيهايى كه در زمان عثمان رخ داده بود, و نيز دورى و بيخبرى فاحش مسلمين از اسلام اصيل نخستين , خوب مى دانست كه حكومت كردن بعد از فساد و آلودگى دوران حكومت عثمان بسيار مشكل است و مردم , بويژه سران قوم , زيربار اصلاحات مورد نظر او نمى روند و عدالت او را تحمل نمى كنند. از اينرو وقتى كه انقلابيون به حضرت پيشنهاد بيعت كردند, نپذيرفت

به اتفاق مورخان عثمان در ذيحجه سال 35هجرى كشته شد, اما در مورد روز واقعه اختلاف دارند. ر عين حال اين نكته مسلم است كه بين قتل او و بيعت مردم با على ع دست كم چهار پنج روز فاصله بوده است . ر اين چند روز مردم در تحير و بلاتكليفى به سر مى بردند

در اين مدت , رهبران انقلاب به حضرت مراجعه مى كردند, ولى او چندان خود را نشان نمى داد, و چون درخواست قبول بيعت مى كردند, از آنجا كه اوضاع را براى قبول خلافت نامساعد مى ديد و با اين پيشنهاد حجت را بر خود تمام نمى دانست , مى فرمود

<مرا واگذاريد و به سراغ شخص ديگرى برويد, زيرا ما به استقبال وضعى مى رويم كه چهره هاى مختلف و جهات گوناگونى دارد (اوضاع مبهم و پيچيده است ), دلها بر اين امر استوار و عقلها ثابت نمى مانند, ابرهاى فساد, فضاى جهان اسلام را تيره و راه مستقيم ناشناخته مانده است

آگاه باشيد كه اگر دعوت شما را اجابت كنم , بر طبق علم خويش با شما رفتار خواهم كرد و به سخن اين و آن و سرزنش ملامتگران گوش فرا نخواهم داد, اما اگر مرا رها كنيد, من هم مانند يكى از شما خواهم بود, شايد من شنواتر و مطيع تر از شما نسبت به خليفه شما باشم , و من وزير و مشاورتان باشم بهتر از آن است كه امير و رهبرتان گردم .>

اما چون رفت و آمدها زياد شد و درخواستهاى مصرانه مسلمانان افزايش يافت و سيل مردم خسته از مظالم پيشين و مشتاق عدالت , به د رخانه حضرت سرازير گرديد,امام احساس وظيفه كرد و ناگزير بيعت مردم را پذيرفت

امام در چند جاى نهج البلاغه از استقبال پرشور و پافشارى مردم هنگام درخواست بيعت ياد نموده است . از آن جمله مى فرمايد

<مردم همانند شتران تشنه كامى كه به آب برسند و ساربان رهايشان ساخته و افسار از سر آنها برگيرد, بر من هجوم آوردند, به يكديگر تنه مى زدند و فشار مى آوردند آنچنانكه گمان كردم مرا خواهند كشت , يا برخى , برخى ديگر را به قتل خواهند رسانيد, سپس اين موضوع (قبول خلافت ) را زير و رو كردم , همه جهاتش را سنجيدم به طورى كه خواب را از چشمم ربود.>

در جاى ديگر صحنه پرشور ازدحام مردم بر گرد وجود خويش را مجسم ساخته تابلوى گويايى از خوشحالى و شور و هيجان مردم پس از دريافت خبر قبول بيعت توسط آن حضرت , ترسيم مى كند و مى فرمايد

<شما دستم را (براى بيعت ) گشوديد و من بستم , شما آن را به سوى خود كشيديد و من آن را عقب كشيدم , پس از آن همچون شتران تشنه كه در روز آب خوردن به آبشخور حمله مى كنند و به يكديگر تنه مى زنند, در اطراف من گرد آمديد, آنچنان كه بند كفشم پاره شد, عبا از دوشم افتاد, و ضعيفان زير دست و پا رفتند

آن روز سرور و خوشحالى مردم به خاطر بيعت با من چنان شدت داشت كه خردسالان به وجد آمده بودند, پيران خانه نشين با پاى لرزان براى ديدن منظره بيعت به راه افتاده بودند, و بيماران براى مشاهده اين صحنه از بستر بيمارى بيرون خزيدند…>

امام در خطبه <شقشقيه > نيز در زمينه استقبال پرشور مردم و نيز درباره رمز قبول خلافت سخن گفته است : <چيزى كه مرا به هراس افكند, اين بود كه مردم همچون يالهاى كفتار, با ازدحام و تراكم , از هر طرف به

سوى من هجوم آورده و مرا احاطه كردند به طورى كه حسن و حسين زير دست و پا ماندند, ر طرف جامه ام پاره شد, و مانند گله گوسفند دور من جمع شدند. سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد, اگر نه اين بود كه آن جمعيت براى بيعت گرداگردم جمع شده و به يارى برخاستند و از اين جهت حجت تمام شد و اگر نبود پيمانى كه خداوند از علماى امت گرفته كه در برابر پرخوارى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند, من افسار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرفنظر مى نمودم و پايان آن را با جام آغازش سيراب مى كردم (همچنان كه در دوران سه خليفه گذشته كنار رفتم , اين بار نيز كنار مى رفتم ) آن وقت (خوب ) مى فهميديد كه دنياى شما در نظر من از آب بينى بز بى ارزشتر است .>

نبرد در سه جبهه

خلافت و زمامدارى على (ع ) كه سراسر عدل و دادگرى و احياى سنتهاى اصيل اسلامى بود, بر

گروهى سخت و گران آمد و صفوف مخالفتى در برابر حكومت او تشكيل گرديد. اين مخالفتها سرانجام به نبردهاى سه گانه با <ناكثين >, <قاسطين > و <مارقين > منجر گرديد كه ذيلا در مورد هر يك جداگانه توضيح مختصرى مى دهيم :

نبرد با ناكثين

نبرد با ناكثين (پيمان شكنان ) از اين جهت رخ داد كه طلحه و زبير كه با على بيعت كرده بودند,

تقاضاى فرمانروايى بصره و كوفه را داشتند, ولى امام با درخواست آنان موافقت نكرد. آنان سرانجام مخفيانه مدينه را به عزم مكه ترك كردند و در آنجا با استفاده از بيت المال غارت شده توسط امويان , ارتشى تشكيل داده رهسپار بصره شدند و آنجا را تصرف نمودند. على (ع ) مدينه را به عزم سركوبى آنان ترك گفت و در نزديكى بصره نبرد شديدى رخ داد كه پيروزى على و شكست ناكثين پايان يافت و اين همان جنگ جمل است كه در تاريخ براى خود سرگذشت گسترده اى دارد. اين نبرد در سال 36هجرى رخ داد

نبرد با قاسطين

معاويه از مدتها قبل از خلافت على (ع ) مقدمات خلافت را براى خود در شام تهيه ديده بود.

وقتى امام به خلافت رسيد, فرمان عزل او را صادر كرد, و يك لحظه نيز با ابقاى او بر حكومت شام موافقت نكرد. نتيجه اين اختلاف آن شد كه سپاه عراق و شام در سرزمينى به نام <صفين > به نبرد پرداختند و مى رفت كه سپاه على (ع ) پيروز شود, اما معاويه با نيرنگ خاصى در ميان سربازان على (ع ) اختلاف و شورش پديد آورد. سرانجام پس از اصرار زياد از جانب ياران على (ع ), امام ناچار تن به حكميت ابوموسى اشعرى و عمرو عاص داد كه آنان درباره مصالح اسلام و مسلمين مطالعه كنند و نظر خود را اعلام دارند

فشار روى اميرمومنان جهت پذيرفتن مسئله حكميت به پايه اى رسيد كه اگر نمى پذيرفت , شايد رشته حيات او گسسته مى شد و مسلمانان بحران شديدى روبرو مى شدند. پس از فرارسيدن موعدى كه قرار بود حكمين نظر خود را ابراز دارند, عمروعاص , ابوموسى را فريب داد و اين امر نقشه موذيانه معاويه را بر همگان آشكار ساخت . پس از ماجراى حكميت تعدادى از مسلمانانى كه قبلا با حضرت على همراه بودند بر ضد ايشان خروج كردند, و];ّّ امام را به خاطر قبول حكميتى كه خود بر وى تحميل كرده بودند, مورد انتقاد قرار دادند. نبرد با قاسطين در سال 32هجرى رخ داد

نبرد با مارقين

مارقين همان گروهى بودند كه على (ع ) را وادار به پذيرش حكميت كردند, ولى پس از چند روز

از كار خود پشيمان شده خواستار نقض عهد از طرف امام شدند, اما على (ع ) كسى نبود كه پيمان خود را بشكند و نقض عهد نمايد, لذا اينان كه همان خوارج مى باشند در برابر على (ع ) دست به صف آرايى زدند و در نهروان با على (ع ) به جنگ پرداختند. حضرت على در اين نبرد پيروز گشت ولى كينه ها در دلها نهفته ماند. اين نبرد در سال 38و يا به گفته برخى از مورخان در سال 39هجرى رخ داد.

على ع سرانجام پس از چهار سال و چند ماه حكومت در شب نوزدهم رمضان چهلم هجرى به دست عبدالرحمان بن ملجم كه يكى از افراد مارقين بود, ضربت خود و به شهادت رسيد



مطالب مرتبط