دانلود تحقیق و مقاله رایگان با عنوان تحقیق درباره دلايل لزوم نبوت
خداوند حكيم انسانهاى والايى را براى هدايت و راهنمايى بشر برانگيخته و آنان را حامل پيام خويش براى افراد بشر قرار داده است. اينان، همان پيامبران و رسولانند كه واسطه جريان فيض هدايت از سوى خداوند به بندگان مىباشند، و اين فيض از نخستين روزى كه بشر شايستگى بهرهگيرى از آن را يافته، از جانب خدا نازل گرديده و تا عصر پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نيز ادامه داشته است.بايد دانست آيين هر پيامبرى نسبتبه زمان و امتخود كاملترين آيين بوده است، و اگر اين فيض الهى مستمر نبود بشر به حد كمال نمىرسيد.
از آنجا كه خلقت انسان، فعل خداى «حكيم» است طبعا آفرينش او هدف وغرض دارد، و با توجه به اينكه در وجود انسان علاوه بر غرايز كه با حيوان مشترك است،عقل و خرد نيز هستبايد غرض و هدف از خلقت وى، هدفى معقول باشد.
از طرف ديگر، عقل و خرد انسان هرچند در پيمودن راه تكامل او مؤثر و لازم است، اما كافى نيست، و اگر در هدايت انسان به عقل و خرد قناعتشود او هرگز راه كمال را به طور كامل نخواهد شناخت. براى نمونه، پى بردن به مبدء و معاد يكى از مهمترين مسائل فكرى بشر بوده است.بشر مىخواهد بداند از كجا آمده، چرا آمده، و به كجا خواهد رفت؟ ولى عقل و خرد به تنهايى از عهده تبيين كامل اين مسائل بر نمىآيد. گواه روشن اين امر آن است كه،با همه ترقى كه بشر معاصر در علم و دانش كرده است،هنوز بخش عظيمى از انسانها بتپرست مىباشند.
نارسايى عقل و دانش بشر منحصر به موضوع مبدء و معاد نيست، بلكه وى در بسيارى از مسائل حياتى نيز نتوانسته است طريق استوارى را برگزيند. ديدگاههاى مختلف و متعارض بشر در مسائل اقتصادى، اخلاقى، خانوادگى وغيره نشانه نارسايى وى از درك صحيح اين مسائل مىباشد، و به همين علت است كه مىبينيم مكتبهاى متعارض پديد آمده است.
با توجه به نكته فوق، عقل صحيح حكم مىكند كه به مقتضاى حكمت الهى بايد مربيان و رهبران الهى مبعوث شوند تا راه صحيح زندگى را به بشر بياموزند.
كسانى كه تصور مىكنند هدايتهاى عقلى مىتواند جايگزين هدايتهاى آسمانى شود بايد به دو مطلب توجه كنند:
1. خرد و دانش بشر در شناخت كامل انسان و اسرار هستى و گذشته و آينده سير وجودى او ناقص و نارساست،در حاليكه آفريننده بشر به حكم اينكه هر صانعى مصنوع خود را مىشناسد، از انسان و ابعاد و اسرار وجود او كاملا آگاه است.ودر قرآن به اين دليل اشاره كرده مىفرمايد:;ژخ÷;ژخ÷الا ندارد، و اوست دقيق وآگاه. يعلم من خلق وهو اللطيف الخبير›› (ملك/14): آيا آنكس كه آفريده است (به آفريده خود) علم
2. انسان به مقتضاى غريزه حب ذات، آگاهانه يا ناخودآگاه، پيوسته به دنبال منفعتجوييهاى شخصى است و در برنامهريزى نمىتواند از دايره منافع فردى و گروهى به طور كامل صرفنظر كند. طبعا برنامههاى بشرى از جامعيت كامل برخوردار نخواهد بود،ولى برنامه پيامبران چون از جانب خداوند است از چنين نقصانى منزه است.
با توجه به اين دو نكته بايد گفت كه بشر هيچگاه از هدايتهاى الهى و برنامههاى پيامبران بىنياز نبوده و نخواهد بود.
منشور عقايد اماميه صفحه 97
6 اصل در مورد ويژگيهاى نبوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم
دعوت پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ويژگيهايى دارد، كه مهمترين آنها چهار چيز است و ما در طى سه اصل به بيان آنها مىپردازيم.
اصل اول
دعوت و آيين پيامبر اسلام جهانى است و به قوم و منطقه خاصى اختصاص ندارد، چنانكه مىفرمايد:‹‹و ما ارسلناك الاكافة للناس بشيرا و نذيرا›› (سباء/28): ما تو را، بشارت دهنده و ترساننده، براى عموم مردم فرستاديم. نيز مىفرمايد: ‹‹و ما ارسلناك الارحمة للعالمين›› (انبياء/107). از اين روى مىبينيم وى در دعوتهاى خود از لفظ «الناس» بهره گرفته و مىگويد: ‹‹يا ايها الناس قد جاءكم الرسول بالحق من ربكم فآمنوا خيرا لكم›› (نساء/170): اى مردم رسولى از جانب پروردگار شما به حق نزد شما آمده است، پس به او ايمان آوريد كه براى شما بهتر است.
البته آن حضرت زمانى كه دعوت خويش را آغاز كرد، به طور طبيعى انذار خود را در مرحله نخست متوجه قوم خود فرمودتا جمعيتى را كه پيش از او براى آنان بيم دهندهاى نيامده بود، انذار كند ‹‹لتنذر قوما ما اتاهم من نذير من قبلك››(سجده/3). ولى اين به معناى آن نبود كه قلمرو رسالت وى محدود به ارشاد گروهى خاص است. بدين جهت، گاه مىبينيم كه قرآن در عين اينكه جمعيتخاصى را مورد دعوت قرار مىدهد، بلافاصله آن را براى همه كسانى نيز كه دعوت او مىتواند به آنان برسد حجت مىشمرد و مىفرمايد:‹‹و اوحي الي هذا القرآن لانذركم به و من بلغ›› (انعام/19): اين قرآن بر من وحى شده تا به وسيله آن، شما و همه كسانى را كه اين پيام به آ نان مىرسد، انذار كنم.
بديهى است كه پيامبران در درجه نخستبايستى قوم خود را به آيين خود دعوت كنند، خواه دعوت آنان جهانى باشد و خواه منطقهاى. قرآن در اين مورد يادآور مىشود كه «هيچ پيامبرى را جز به زبان قوم خويش نفرستاديم: ‹‹و ما ارسلنا من رسول الابلسان قومه ليبين لهم›› (ابراهيم/4) ولى چنانكه گفتيم ارسال رسول به زبان قوم خويش، هرگز به معنى انحصار دعوت به آن گروه نيست.
اصل دوم
نبوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نبوت خاتم مىباشد، همچنانكه شريعت او ريعتخاتم، و كتاب او نيز خاتم كتابهاى آسمانى استيعنى پس از وى ديگر پيامبرى نخواهد آمد، و شريعت او به صورت جاودانه تا روز رستاخيز باقى خواهد ماند. از خاتميت نبوت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دومطلب استفاده مىشود:
1. اسلام، ناسخ شرايع پيشين است و با آمدن آن شريعتهاى گذشته ديگر رسميت ندارند.
2. در آينده شريعتسماوى ديگرى نخواهد آمد و ادعاى هر نوع شريعت جديد آسمانى مردود است.
موضوع خاتميت، در قرآن و احاديث اسلامى به صورت روشن مطرح شده است، به گونهاى كه براى احدى جاى ترديد باقى نمىگذارد. در اين مورد به برخى از آنها اشاره مىكنيم:
‹‹ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول اللهو خاتم النبيين و كان الله بكل شيء عليما›› (احزاب/40): «محمد پدر هيچيك از شماها نبوده، بلكه وى رسول خدا و خاتم پيامبران است، و خدا به هرچيزى دانا است».«خاتم» به معنى انگشتر است. در عصر نزول اسلام، مهر افراد، نگين انگشتر آنان بود كه با آن نامهها را مهر مىكردند، به نشانه اينكه پيام به پايان رسيده است. با توجه به اين نكته، مفاد آيه فوق اين است كه با آمدن پيامبر اسلام، طومار نبوت و پيامبرى مهر پايان خورده و پرونده نبوت بسته شده است.
ضمنا از آنجا كه «رسالت» عبارت از ابلاغ و رساندن پيامهايى است كه از طريق وحى دريافت مىگردد، طبعا رسالت الهى بدون نبوت نخواهد بود، و در نتيجه ختم نبوت ملازم با ختم رسالت نيز هست. (1)
در اين زمينه از ميان احاديث گوناگون، كافى استبه حديث «منزلت» اشاره كنيم: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم زمانى كه در جريان جنگ تبوك، على را جانشين خود در مدينه قرار داد، به وى فرمود: «الا ترضى ان تكون مني بمنزلة هارون من موسى الاانه لا نبي بعدي» (2) : آيا خشنود نيستى كه منزلت تو نسبتبه من همانند منزلتت هارون نسبتبه موسى باشد،جز اينكه پس از من پيامبرى نخواهد بود.
گذشته از حديث «متواتر» منزلت، مجموعه احاديث مربوط به خاتميت نيز به صورت تواتر اجمالى نقل شده است. (3)
اصل سوم
راز جاودانگى شريعت اسلام در دو چيز نهفته است:
الف – شريعت اسلام، براى تامين نياز طبيعى و فطرى بشر به هدايتهاى الهى، كاملترين برنامه را ارائه كرده است، به گونهاى كه بهتر و كاملتر از آن قابل تصور نيست.
ب – در قلمرو احكام عملى نيز يك رشته اصول و كليات جامع و ثابت را بيان نموده كه مىتواند پاسخگوى نيازهاى نو بنو و متنوع بشر باشد. گواه روشن اين امر آن است كه فقهاى اسلام (بويژه شيعه) در طى چهارده قرن توانستهاند به تمام نيازهاى جوامع اسلامى در زمينه احكام عملى پاسخ گويند، و تاكنون موردى پيش نيامده است كه فقه اسلامى از پاسخ گفتن به آن ناتوان باشد. امور زير در تحقق اين هدف مفيد و مؤثر بودهاند:
1. حجيت عقل: اعتبار و حجيت عقل در مواردى كه صلاحيت قضاوت و داورى دارد، يكى از طرق استنباط وظايف بشر در طول زندگى است.
2. رعايت اهم در موارد تزاحم با مهم: مىدانيم كه احكام اسلام، ناشى از يك رشته ملاكات واقعى و مصالح و مفاسد ذاتى (يا عارضى) در اشياست كه برخى از آنها را عقل به دست مىآورد و برخى ديگر را شرع بيان مىكند. با شناخت اين ملاكات، طبعا فقيه مىتواند در موارد تزاحم آنها، اهم را بر مهم ترجيح داده و مشكل را حل كند.
3. فتح باب اجتهاد: گشوده بودن باب اجتهاد به روى امت اسلامى – كه از افتخارات و امتيازات تشيع استخود از عوامل تضمين كننده خاتميت آيين اسلام است، زيرا در پرتو اجتهاد زنده و مستمر، حكم مسائل و حوادث جديد همواره از قواعد كلى اسلامى استنباط مىشود.
4. احكام ثانويه: در شريعت اسلام علاوه بر احكام اوليه، يك رشته احكام ثانويه وجود دارد كه مىتواند بسيارى از مشكلات را حل كند. فىالمثل، در جايى كه تطبيق حكمى بر موردى، مايه عسر و حرج يا زيان و ضرر افرادى گردد (با توجه به شرايطى كه در فقه بيان شده است) اصولى چون قاعده نفى حرج يا لا ضرار مىتواند به توانايى شريعت در شكستن بنبستها و رفع تنگناها كمك نمايد. قرآن كريم مىفرمايد: ‹‹و ما جعل عليكم في الدين من حرج›› (حج/78). رسول گرامى نيز اعلام مىدارد: «لا ضرر و لا ضرار ». بايد گفت مكتبى كه اين دو قاعده و نظائر آن را دارد، هيچگاه پيروان آن در زندگى به بنبست كشيده نخواهند شد.
بحث مشروح درباره خاتميتبر عهده كتب كلامى است.
اصل چهارم
يكى از ويژگيهاى شريعت اسلامى، اعتدال و سهولت درك مفاهيم و احكام آن است، كه اين امر را مىتوان يكى از مهمترين عوامل نفوذ و گسترش اين دين در ميان اقوام و ملل مختلف جهان دانست. اسلام در موضوع خداپرستى، توحيدى ناب و روشن را مطرح مىكند كه دور از هرگونه ابهام و پيچيدگى است. تنها سوره توحيد در قرآن مىتواند گواه اين مدعا باشد چنانكه اين كتاب مقدس در باب مقام و منزلت انسان نيز بر اصل تقوى تكيه مىكند كه خود به نوعى دربرگيرنده همه خصال والاى اخلاقى است. در حوزه احكام عملى نيز مشاهده مىكنيم كه اسلام هرگونه عسر و حرجى را نفى مىكند و پيامبر، خود را آورنده شريعتى سهل و آسان معرفى مىكند: «جئتبشريعة سهلة سمحة».
محققان منصف و بى غرض حتى از ميان دانشوران غير مسلمان صريحا اذعان نمودهاند كه مهمترين عامل گسترش سريع آيين اسلام، وضوح و جامعيت احكام و تعاليم اين دين بوده است، براى نمونه دكتر گوستاولوبون، دانشمند مشهور فرانسوى، مىگويد:
رمز پيشرفت اسلام در همان سهولت و آسانى آن نهفته است. اسلام از مطالبى كه عقل سالم از پذيرش آن امتناع مىورزد و در اديان ديگر نمونههاى آن بسيار است، مبراست. هرچه فكر كنيد سادهتر از اصول اسلام نمىيابيد كه مىگويد: خدا يگانه است; مردم همگى در برابر خدا يكسانند; انسان با انجام چند فريضه دينى به بهشت و سعادت مىرسد، و با روى گرداندن از آن به دوزخ مىافتد. همين روشنى و سادگى اسلام و دستورات آن، كمك زيادى به پيشرفت اين دين در جهان كرد. مهمتر از اين آن ايمان محكمى است كه اسلام در دلها ريخته است; ايمانى كه هيچ شبههاى قادر به كندن آن نيست.
اسلام، همان گونه كه براى اكتشافات علمى از هر دينى مناسبتر و ملايمتر است، درباره واداشتن مردم به گذشت نيز بزرگترين دينى است كه مىتواند تهذيب نفوس و اخلاق را به عهده گيرد. (4)
اصل پنجم
كتابهاى آسمانى كه پيامبران پيشين آن را عرضه كردهاند، مع الاسف پس از آنان بتدريج در اثر غرضورزى خودكامگان دستخوش تحريف گرديده است. اين مطلب را، علاوه بر قرآن، شواهد تاريخى هم تاييد مىكند. چنانكه مطالعه خود اين كتب و دقت در محتواى آنها نيز بر آن دلالت دارد، زيرا در آنها يك رشته مطالبى وارد شده است كه هرگز نمىتواند مورد تاييد وحى الهى باشد. بگذريم كه انجيل كنونى بيشتر صورت زندگىنامه حضرت مسيح را دارد كه در آن ماجراى به دار آويخته شدن وى نيز توضيح داده شده است. اما به رغم تحريفات آشكار در كتب آسمانى پيشين، قرآن كريم از هر نوع افزايش و كاهش مصون مانده است. پيامبر گرامى اسلام يكصد و چهارده سوره كامل قرآنى از خود به يادگار نهاده و تحويل جهان داده است و نويسندگان وحى – خصوصا حضرت على عليه السلام كه از روز نخست وحى الهى را مىنوشت، آن را نگاشتهاند. خوشبختانه، با وجود گذشت 15 قرن از نزول قرآن، نه چيزى از آيات و سورههاى قرآن كم شده و نه چيزى بر آنها افزوده شده است. اينك به برخى از دلايل و موجبات عدم تحريف قرآن اشاره مىكنيم:
1.چگونه امكان دارد كه تحريف به قرآن راه يابد، در حاليكه خداوند حفظ و صيانت آن را تضمين كرده است، چنانكه مىفرمايد: ‹‹انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون›› (حجر/9): ما خود قرآن را فرو فرستاده و خود نيز نگهبان آن هستيم.
2. خداوند راه يافتن هر نوع باطل به ساحت قرآن را نفى كرده و مىفرمايد:‹‹لا ياتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه تنزيل من حكيم حميد›› (فصلت/44): باطل از هيچ سو به ساحت قرآن راه ندارد، آن از جانب خداوند حكيم و ستوده نازل شده است.
باطل كه خداوند راه يافتن آن را به قرآن نفى كرده،هر باطلى است كه مايه وهن قرآن گردد، و از آنجا كه كم يا زياد كردن الفاظ و آيات قرآن مسلمامايه سستى و وهن آن مىگردد لذا قطعا هيچگونه كاهش يا افزايشى به ساحت اين كتاب شريف راه نيافته است.
3. تاريخ گواهى مىدهد كه مسلمانان به آموزش و حفظ قرآن عنايت ويژهاى داشتند در ميان عربهاى زمان پيامبر، حافظههاى قوى و نيرومندى وجود داشت كه با يك بار شنيدن، خطبهاى طولانى را حفظ مىكردند، بنابر اين چگونه مىتوان گفت چنين كتابى كه اين همه قارى و حافظ و علاقمند داشته، تحريف شده است؟!
4. شكى نيست كه امير مؤمنان عليه السلام در بعضى از مسائل با خلفا اختلاف نظر داشت و مخالفتخود را نيز به صورت منطقى در موارد گوناگون آشكار مىكرد، كه يكى از آنها خطبه شقشقيه و نيز مناشدات معروف آن حضرت است. در عين حال مىبينيم كه آن حضرت در سراسر زندگى خود، حتى يك كلمه هم درباره تحريف قرآن سخن نگفته است، حال اگر (العياذ بالله) چنين كارى صورت گرفته بود،مسلما به هيچوجه ايشان در باره آن سكوت نمىورزيد. بلكه بالعكس آن حضرت پيوسته به تدبر در قرآن دعوت مىكرد و مىفرمود:«ليس لاحد من بعد القرآن من فاقة ولا بعد القرآن من غنى فكونوا من حرثته و اتباعه» (5) : اى مردم براى كسى در صورت پيروى از قرآن فقر و نيازى نيست، و بدون پيروى از قرآن، غنا و بى نيازيى وجود نخواهد داشت، بنابر اين در سرزمين زندگى خود بذر قرآن را بيفشانيد و از پيروان آن باشيد.
با توجه به دلايل ياد شده و نظاير آن، علماى بزرگ شيعه اماميه به پيروى از اهل بيت عليهم السلام از دير زمان تاكنون بر مصونيت قرآن از تحريف تاكيد نمودهاند، كه از آن ميان مىتوان به افراد زير اشاره نمود:
1. فضل بن شاذان (متوفاى 260ه.ق، كه در عصر ائمه عليهم السلام مىزيسته است) در كتاب الايضاح/217.
2. شيخ صدوق(م381ه. ق) در كتاب الاعتقادات/93.
3. شيخ مفيد (م413ه.ق) در كتاب اجوبة المسائل السروية، مطبوع در مجموعة الرسائل/ص266.
4. سيد مرتضى (م436ه.ق) در كتاب جواب المسائل الطرابلسيات، كه كلام وى را شيخ طبرسى در مقدمه مجمع البيان آورده است.
5. شيخ طوسى معروف به شيخ الطائفه(م460ه.ق) در كتاب التبيان، 1/3.
6. شيخ طبرسى(م548ه.ق) در مقدمه كتاب خود، مجمع البيان، بر عدم تحريف قرآن تصريح و تاكيد كرده است.
7. سيد بن طاووس(م664ه.ق) دركتاب «سعد السعود» (ص 144) مىگويد: عدم تحريف، راى اماميه است.
8. علامه حلى (م726ه.ق) در كتاب اجوبة المسائل المهناويه (ص 121) مىگويد: «حق اين است كه هيچگونه زياده و نقيصهاى در قرآن راه نيافته است و من از قول به تحريف به خدا پناه مىبرم، زيرا اين امر موجب شك در معجزه متواتر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مىگردد».
************************
ما در اينجا به ذكر نام علماى شيعه كه منكر تحريف بودهاند پايان مىدهيم، و تاكيد مىكنيم كه اين عقيده، پيوسته مورد نظر بزرگان علماى اماميه در اعصار گوناگون بوده است، چنانكه در عصر حاضر نيز همه مراجع شيعه، بدون استثنا، داراى چنين عقيدهاى مىباشند.
اصل ششم
در كتب حديث و تفسير رواياتى وارد شده است كه برخى آنها را دليل بر تحريف قرآن قرار دادهاند، ولى بايد توجه نمود كه:
اولا، اكثر اين روايات از طريق افراد و كتابهايى نقل شده كه از وثاقت و اعتبار لازم برخوردار نيستند، مانند كتاب قراءات احمد بن محمد سيارى (م286) كه علماى رجال، روايات او را ضعيف خوانده، و مذهب او را فاسد دانستهاند (6) يا كتاب على بن احمد كوفى (م352) است كه علماى رجال درباره او گفتهاند: در پايان عمر راه غلو را در پيش گرفت. (7)
ثانيا، قسمتى از اين روايات، كه بر تحريف حمل شده است، جنبه تفسيرى دارد. به عبارت ديگر، مفاد كلى آيه در روايت تطبيق بر مصداق شده، و عدهاى تصور كردهاند كه تفسير و تطبيق مزبور جزء قرآن بوده و از آن حذف گرديده است. مثلا «صراط مستقيم» در سوره حمد، در روايات به «صراط پيامبر و خاندان او» تفسير شده، و پيداست كه چنين تفسيرى، تطبيق كلى بر فرد اعلاى آن است. (8)
امام خمينيرحمه الله رواياتى را كه از آنها تحريف برداشتشده بر سه دسته تقسيم كرده است:
الف – روايات ضعيف، كه با آن نمىتوان استدلال كرد;
ب – روايات ساختگى، كه شواهد جعلى بودن در آنها نمايان است;
ج – روايات صحيح، كه اگر در مفاد آنها كاملا دقت گردد روشن مىشود كه مقصود از تحريف در آيات قرآن، تحريف معانى آنهاست نه تغيير الفاظشان. (9)
ثالثا، كسانى كه مىخواهند عقيده واقعى پيروان يك مذهب را به دست آورند بايد به كتابهاى عقيدتى و علمى آنها رجوع كنند، نه به كتابهاى حديثى كه نظر مؤلف از تاليف آن، بيشتر گردآورى مطالب بوده و تحقيق آن را به ديگران واگذار كرده است. همچنين مراجعه به آراى شاذ از پيروان يك مذهب براى شناخت عقايد مسلم آن مذهب كافى نبوده و اصولا استناد به قول يك يا دو نفر در مقابل اكثريت قاطع دانشمندان آن فرقه، ملاك صحيحى براى قضاوت نيست.
در خاتمه بحث از تحريف، ضرورى است چند نكته را يادآور شويم:
1. متهم كردن مذاهب اسلامى يكديگر را به تحريف قرآن، خاصه در عصر كنونى، جز به نفع دشمنان اسلام نخواهد بود.
2. اگر برخى از علماى شيعه كتابى درباره تحريف قرآن نوشتهاند، بايستى نظريه شخصى خود او تلقى شود، نه نظريه اكثريت قاطع علماى شيعه. لذاست كه مىبينيم پس از انتشار كتاب مزبور، رديههاى زيادى از سوى علماى شيعه بر ضد آن نوشته شده است; همانگونه كه وقتى در سال 1345ه.ق از طرف يكى از علماى مصر كتاب «فرقان» با استناد به پارهاى روايات درباره نسخ يا انساء تلاوت آياتى از قرآن كه در كتب حديث اهل سنت آمده است، به عنوان اثبات تحريف در قرآن نوشته شد، از طرف علماى ازهر مردود شناخته شد و كتاب مزبور مصادره گرديد.
3.كتاب آسمانى همه مسلمانان جهان قرآن مجيد است كه مجموع آن را 114 سوره كه نخستين آن را سوره «الحمد» وآخرين آن را سوره «الناس» تشكيل مىدهد، و در اين كتاب كلام الهى، «قرآن» ناميده شده و با صفاتى چون مجيد، كريم و حكيم (10) معرفى گرديده است. و مسلمانان احيانا آن را «مصحف»مىنامند، و مصحف در لغت عرب به مجموعهاى از برگهاى نوشته شده مىگويند كه در يك جا گرد آيد. و نقل شده است كه پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، آنگاه كه مجموع سورههاى قرآن يك جا گرد آمد از سوى برخى صحابه اسم مصحف براى آن پيشنهاد شد. (11)
بنابر اين مصحف به مجموعهاى از برگهاى نوشته شده و گرد آمده به صورت يك كتاب مىگويند خواه قرآن باشد يا غير آن. وقرآن نامه اعمال را «صحف» مىنامد و مىفرمايد:‹‹واذا الصحف نشرت›› (تكوير/10): آنگاه كه نامههاى اعمال گشوده شود، همچنانكه ديگر كتابهاى آسمانى را «صحف» مىنامد، و مىفرمايد: ‹‹صحف ابراهيم وموسى›› ( اعلى/19): كتابهاى ابراهيم و موسى.
اين آيات نشان مىدهد كه لفظ صحيفه يا مصحف معنى وسيعى داشته است، هرچند پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يكى از نامهاى قرآن نيز بشمار آمده است.
از اين جهت تعجب نخواهيم كرد كه نوشتههايى را كه از دخت گرامى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به يادگار مانده است «مصحف» مىنامند، و واقعيت اين مصحف آن است كه امام صادق عليه السلام در روايتى توضيح مىدهد و مىفرمايد: «فاطمه پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هفتاد و پنج روز زيست، و اندوه سختى او را فرا گرفت، جبرئيل (به فرمان خدا) فرود مىآمد و از رسول خدا و منزلت او نزد خدا سخن مىگفت و بدين جهت فاطمه را تسلى مىداد، و از حوادثى كه بعدها اتفاق خواهد افتاد او را با خبر مىساخت.و اميرمؤمنان گزارشهاى جبرئيل را(از طريق املاء فاطمه عليها السلام) مىنوشت واين همان مصحف فاطمهعليها السلام است. (12)
ابوجعفر از امام صادق عليه السلام نقل مىكند كه فرمود:مصحف فاطمة ما فيه شيء من كتاب الله وانما هو شيء القى اليها بعد موت ابيها (صلوات الله عليهما ) (13) : در مصحف فاطمه چيزى از كتاب الهى نيست، (يعنى تصور نكنيد قرآن است) بلكه محتويات آن پس از درگذشت پدرش به او القا شده است. و ما در بخش مربوط به فقه و حديثيادآور خواهيم شد كه در امت اسلامى شخصيتهاى والايى هستند كه در حالى كه نبى و رسول نيستند، ولى فرشتگان با آنان سخن مىگويند. و آنان را محدث مىنامند، و دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم «محدثه» بوده است.
منابع:
1. آيات گواه بر خاتميت منحصر به آيه فوق نيست. در اين مورد، نصوص ششگانهاى در قرآن هست كه برخاتميت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم گواهى مىدهد. به كتاب مفاهيم القرآن:3/130-139 رجوع شود.
2. صحيح بخارى:3/58; صحيح مسلم:2/323; امالى صدوق، ص 28 و47 و 81;بحار الانوار، 37/254-289، باب53; بخارى، صحيح،3/54، باب غزوة تبوك، مسلم 4/1871 ط 1375; ترمذى، سنن، 2/301; سيره ابن هشام 4/162; احمد، مسند، 1/174.
3. در اين باره به كتاب مفاهيم القرآن:3/141-167 رجوع شود.
4. تمدن اسلام و عرب، تاليف دكتر گوستاولوبون فرانسوى، صص 141-143.
5. نهج البلاغه، خطبه 171.
6. رجال نجاشى:1/211، شماره ترجمه190.
7. رجال نجاشى:1/96، شماره ترجمه689.
8. اينترنت
مطالب مرتبط