تحقیق درباره ماهیت روانشناسی

دانلود تحقیق و مقاله رایگان با عنوان تحقیق درباره ماهیت روانشناسی

فصل اول
تحقیق درباره ماهیت روانشناسی
روانشناسی تقریباً با همه ی جنبه های زندگی ما ارتباط دارد. به همان اندازه که جامعه پیچیده شده روانشناسی هم به صورت روز افزونی نقش مهمتری در حل مسائل آدمی بازی کرده است . روانشناسان با انواع بسیاری از رفتارها سروکار دارند که برخی از آنها از اهمیت گسترده ای برخوردار ند :

کدام شیوه های فرزند پروری به شادکامی وکارآمدی در دوره ی بزرگسالی می انجامد ؟ چگونه می توان از پیدایش بیماریهای روانی پیشگیری کرد ؟ برای ریشه کن کردن پیش داوری نژادی چه می توان کرد ؟ کدام شرایط خانوادگی و اجتماعی مشوق پرخاشگری ، از خود بیگانگی و بزهکاری است ؟ چگونه می توان به یک بیمار درمان ناپذیر کمک کرد که با آرامش خاطر بمیرد ؟روان درمانی تا چه اندازه در درمان الکلیسم مؤثر است ؟ آیا می توان با استفاده از داروهایی که موجب تسهیل انتقال عصبی می شوند حافظه را بهتر کرد ؟

روانشناسان با مطالعه این مسایل و مسایل فراوان دیگر سروکار دارند .

روانشناسی درعین حال از طریق اثری که درقوانین وسیاست دولت دارد بر زندگی ما اثر می گذارد . قوانین مربوط به تبعیض نژادی مجازات ها ، هرزه نگاری ، رفتارجنسی وشرایطی که در آن فرد مسئول اعمال خودشناخته می شود همه از نظریه ها و پژوهش های روانشناختی اثر می پذیرند .

با توجه به این که روانشناسی درتمام وجوه زندگی ما اثر می گذارد شایسته است حتی کسانی که در پی کسب تخصص دراین رشته نیستند آگاهی مختصری از واقعیت های بنیادی وروشهای بررسی آن داشته باشند .

یک درس مقدماتی در روانشناسی می تواند شما را درک رفتار دیگران و بصیرت در نگرش ها و واکنش های خودتان یاری دهد وعلاوه برآن شما را آماده کند تا ادعاهایی را که به نام روانشناسی عنوان می شود ارزیابی کنید .

روانشناسی نسبت به سایر رشته ها ی علوم دانش جوانی است . در سال های اخیر شاهد فوران سیل آسای پژوهش در این علوم بوده ایم . درنتیجه مفاهیم ونظریه های این علم دائماً درحال تغییر و تحول است . به همین علت هم ارائه ی تعریف دقیقی ازروانشناسی کار دشواری است روانشناسان بیش از هر چیز علاقه دارند بدانند که چرا مردم به گونه ای که می بینیم رفتار می کنند . با این حال شیوه های مختلفی برای تبیین اعمال آدمی وجود دارد . پیش از آنکه تعریفی از روانشناسی ارائه دهیم بهتر است نخست به گونه های مختلفی از رویکرد به پدیده های روانشناختی بپردازیم .

رویکرد هایی به روانشناسی

هر عملی را که ازیک فرد سر می زند می توان از چند دیدگاه گوناگون تبیین کرد . مثلاً فرض کنید از خیابان رد می شوید . این عمل را می توان به عنوان شلیک عصب هایی توصیف کرد که موجب فعال شدن عضلانی یم شوند که شما را از این سوی خیابان به سوی دیگرآن می رسانند ، اما همین عمل را می توان بدون کوچکترین اشاره ای به رویداد های داخل بدن توصیف کرد : چراغ سبز یک محرک است و پاسخ شما به آن عبور کردن از خیابان است . عمل شما رامی توان برحسب قصد وهدف آن نیز تبیین کرد . شما نقشه ی ملاقات با یکی از دوستان را درذهن خود طرح کرده اید وعبور از خیابان یکی از اعمال بسیاری است که انجام آن برای اجرای این نقشه ضرورت دارد .

همان طورکه این عمل ساده ی عبوراز خیابان به شیوه های گوناگون قابل توصیف است ، در روانشناسی نیز به رویکرد های گوناگونی برمی خوریم . در این مورد از رویکرد های بسیاری می توان یاد کرد . اما پنج رویکردی که دراینجا عرضه می شود می توانند ما رابا مفاهیم عمده ی روانشناسی نوین آشنا سازند .

باید توجه داشت که این رویکرد های گوناگون مانعة الجمع نبوده ، بلکه درهر یک از آنها جنبه های گوناگونی از یک مسئله پیچیده مورد توجه قرار گرفته است .

درمطالعه ی روانشناسی رویکرد « درست » یا « نادرست » وجود ندارد بسیاری از روانشناسان از یک نظرگاه التقاطی پیروی می کنند و در تبیین پدیده های روانشناختی آمیزه ای از چندین رویکرد را به کار می برند .

رویکرد عصبی – زیستی

دریکی از رویکردها در زمینه مطالعه ی آدمیان سعی می شود که رفتار به رویدادهایی که در داخل بدن و به ویژه در مغز و دستگاه عصبی صورت می گیرد ارتباط داده می شود .

این رویکرد در پی آن است که آ« دسته از فرآیندهای عصبی – زیستی را که زیر بنای رفتار و رویدادهای ذهنی است ، مشخص سازد . مثلاً روانشناسی که سرگرم بررسی یادگیری از دیدگاه عصبی – زیستی است به تغییراتی توجه دارد که درنتیجه یادگیری یک مهارت تازه در دستگاه عصبی روی می دهد .

ادراک را می توان با ثبت فعالیت یاخته های عصبی مغز به هنگام ارائه محرک های مختلف مطالعه کرد . کشفیات اخیر نشان می دهد که رابطه ی نزدیکی بین فعالیت مغز و رفتار و تجربه وجود دارد . با تحریک برقی خفیف نواحی معینی از قسمت های عمقی مغز می توان در حیوانات واکنش های هیجانی از قبیل ترس و خشم ایجاد کرد ، یا تحریک برقی نواحی خاصی از مغز آدمی موجب به وجود آمدن احساس لذت و درد وحتی خاطره های روشنی ازرویدادهای گذشته می شود .

به علت پیچیدگیهای مغز وبا توجه به این واقعیت که برای مطالعات لازم به ندرت می توان به مغز زنده ی آدمی دسترسی یافت ، دانش ما درباره ی کارکردهای عصبی بسیار اندک است . از سویی نیز هرگاه تصویر روانشناختی ما از آدمی به تمامی متکی برعصب – زیست شناختی باشد چنین تصویری به غایت نارسا خواهد بود . به همین دلیل است که برای مطالعه پدیده های روانشناختی ازروش های دیگری نیز استفاده می شود . در اغلب موارد عملی تر آنست که به بررسی شرایط پیشایند پی آمد های آن بپردازیم . بی آنکه خود را باآنچه دردرون جاندار می گذرد درگیر کنیم .

رویکرد رفتاری

آدمی صبحانه می خورد ، دوچرخه سواری می کند ، حرف می زند ، سرخ می شود ، می خندد و گریه می کند . همه ی اینها شکل هایی از رفتار هستند . یعنی آن دسته از فعالیت های جاندار هستند که می توان آنها را مورد مشاهد ه قرار داد . دررویکرد رفتاری ، روانشناس از طریق مشاهده ی رفتار است که به مطالعه افراد می پردازد نه از راه بررسی اعمال درونی آنها . این نظر که موضوع روانشناسی باید منحصر به مطالعه ی رفتار باشد نخستین باردراوایل قرن بیستم توسط روانشناس آمریکایی ، جی . بی . واتسون ارائه شد . تا آن زمان روانشناسی به عنوان دانش بررسی تجارب ذهنی تعریف می شد و بخش عمده ی داده های آن خودنگری هایی بود که ازطریق درون نگری به دست می آمد .

واتسون احساس کرد که درون نگری دیدگاه ناسودمندی است و این نظر را پیش کشید که اگر قرار باشد روانشناسی به صورت یک علم درآید ، داده های آن باید قابل مشاهده و قابل اندازه گیری باشد . فقط خود شما می توانید درباره ی ادراک ها واحساس های خود به درون نگری بپردازید ، اما دیگران هستند که می توانند رفتار شما را مورد مشاهده قرار دهند .

واتسون معتقد بود که تنها ازطریق مطالعه آنچه افراد انجام می دهند یعنی مطالعه ی رفتار افراد می توان یک علم عینی روانشناسی به وجود آورد .

رفتار گرایی ، به عنوانی که نظریه گاه واتسون به خود اختصاص داد، مسیر روانشناسی را درطی نیمه اول قرن بیستم شکل گیری کرد خلف آن یعنی روانشناسی محرک – پاسخ . هنوز هم به ویژه درسایه ی پژوهش های ب- اف – اسکینر روانشناس دانشگاه هاروارد از نفوذ فراوانی برخوردار است .

در روانشناسی محرک – پاسخ بررسی می شود که چه محرک هایی پاسخ های رفتاری را فرا می خواند ، چه پاداش ها و چه تنبیه هایی این پاسخ ها را پایدار می کند و چگونه می توان رفتار را با تغییر الگو پاداش و تنبیه تغییر داد .

روانشناسی محرک – پاسخ به آنچه درون جاندار می گذرد کاری ندارد و به همین دلیل هم گاهی آن را رویکرد « جعبه سیاه » نامیده اند ، به این معنا که به فعالیت های دستگاه عصبی که دردرون این « جعبه » درجریان است بی اعتنا می ماند و آنها را نادیده می گیرد .

روانشناسان S-R معتقدند که دانش روانشناسی را می توان منحصراً برپایه درون داده و برون دادهای این جعبه بنا نهاد . بدون آنکه دربند این باشیم که در داخل جعبه چه اتفاقی می افتد . بنابراین برای پرورش نظریه ای درزمینه ی یادگیری می توان به این مشاهده دست زد که رفتار آموخته شده چگونه تحت تأثیر شرایط محیط تغییر می کند ، به این معنا که مثلاً چه الگوهایی از پاداش وتنبیه به سریعترین یادگیری که با کمترین خطا همراه است منجر می شود .

چنین نظریه ای برای آنکه نظریه ی سودمندی باشد نیازی به مشخص کردن این امرندارد که یاد گیری چه تغییراتی دردستگاه عصبی به وجود می آورد .

روانشناسان محرک – پاسخ به طورکلی به مطالعه ی فرایند های ذهنی که میانجی محرک ها و پاسخ ها هستند علاقه ای نشان نمی دهند . امروزه کمتر روانشناسی رامی توان سراغ داشت که خود را رفتارگرای ناب بنامد با این وجود بسیاری از تحولات نوین ازکار رفتارگرایان سرزده است .

رویکرد شناختی

روانشناسان شناختی معتقدند که آدمی گیرنده ی نافعال محرک ها نیست بلکه ذهن او به صورت فعالی به پردازش اطلاعات دریافتی دست می زند و آن را به شکلها و مقولات

تازه ای تبدیل می کند .

شناخت ، به فرایند های ذهنی ادراک ، حافظه و خبر پردازی اطلاق می شود که شخص به کمک آن ها دانش می اندوزد ، مسئله حل می کند یا برای آینده نقشه می ریزد .

روانشناسی شناختی بامطالعه علمی شناخت سروکار دارد وهدف آن اجرای آزمایش ها و پردازش نظریه هایی است که بتوانند نحوه سازمان بندی وکارکرد فرایندهای ذهنی را تبیین کنند. اما تبیین مستلزم آنست که نظریه بتواند پیش بینی هایی را درخصوص رویدادهای قابل مشاهده یعنی رفتار امکان پذیر سازد .

رویکرد شناختی در مطالعات روانشناسی تاحدودی به عنوان واکنشی در برابر محدودیت رویکرد R- S رشد کرد . تجسم اعمال آدمی صرفاً درقالب درون دادهای محرک و برون داده ی پاسخ ممکن است برای مطالعه شکل های ساده از رفتار کافی باشد اما این رویکرد بسیاری از حوزه های جالب توجه کارکرد آدمی را نادیده می گیرد .

آدمیان می توانند بیندیشند ، برنامه ریزی کنند ، بر اساس اطلاعاتی که به خاطر سپرده اند تصمیم بگیرند و ازمیان محرک هایی که توجه آنها را به خود جلب می کند به شیوه ی گزینشی دست به انتخاب بزنند .

رویکرد روانکاوی

پابه پای رشد رفتارنگری درآمریکا ، در اروپا نیز دیدگاه روانکاوی درباره رفتار آدمی توسط زیگموند فروید پرورش یافت . برخلاف مفاهیمی که درسطور گذشته بررسی شده ، مفاهیم روانکاوی نه بر مطالعات آزمایشی ، بلکه برمورد پژوهیهای فراوان بیماران روانی مبتنی است . مفاهیم روانکاوی تأثیر ژرفی در تفکرات روانشناختی داشته اند .

فرض بنیادی درنظریه فروید این است که قسمت عمده رفتار آدمی در فرایندهایی ریشه داردکه ناهوشیارند .

مقصود فروید ازفرایندهای ناهوشیار عبارت بود از افکار ، ترس ها وخواست هایی که شخص به آنها آگاهی ندارد ولی درهر حال بررفتار اثر می گذارند .

او معتقد بودکه بسیاری از تکانه هایی که در دوران کودکی بامنع یا تنبیه والدین و جامعه روبرو می شوند برخاسته از غریزه های فطری هستند . چون این تکانه ها به هنگام زادن در همه ما وجود دارند به همین جهت اثر فراگیری درما دارند که باید به گونه ای با آن کنار آمد . ممنوع کردن آنها فقط سبب می شود که ازحیطه ی آگاهی به ناهشیار رانده شوند وهمان جا بمانند و رفتار را زیر نفوذ خود بگیرند .

فروید معتقد بودکه تکانه های ناهشیار به صورت رویا ، لغزشهای کلامی ، اطوار ، نشانه های بیماری روانی ونیز به صورت رفتارهای جامعه پسندی از قبیل فعالیت های هنری وادبی جلوه می کند .

بسیاری از روانشناسان ، نظرگاه فروید را درمورد ناهوشیار به طور کلی نمی پذیرند . اما احتمالاً این را می پذیرند که آدمیان به برخی از جنبه های شخصیت خودآگاهی کامل ندارند . فروید معتقد بود که هریک از اعمال ما علتی دارد ، اما این علت درا غلب موارد نوعی انگیزه ی ناهوشیار است نه دلیل خود پسندانه ای که ما برای رفتارخود ارائه می دهیم .

نظرگاه فروید درمورد طبیعت آدمی اصولاً یک نظرگاه منفی بوده آدمیان تابع همان غرایزی هستند که درحیوان ها وجود دارد . ( به طور عمده غریزه جنسی و غریزه پرخاشگری ) ومدام با جامعه ای که بر کنترل این تکانه ها تأکید می ورزد ، درحال ستیزند . باتوجه به اینکه فروید پرخاشگری رایک غریزه بنیادی می دانست نسبت به امکان زندگی صلح آمیز بین آدمیان نظر بد بینانه ای داشت .

رویکرد پدیدار شناختی

رویکرد پدیدار شناختی برتجربه خصوصی تأکید دارد . این رویکرد با نظریه شناختی فرد درباره جهان و تفسیر رویدادها ، یعنی با پدیدار شناسی فرد ، سروکاردارد . می کوشد رویدادها یا پدیده ها را بدانسان که فرد آنها را تجربه می کند دریابد بی آنکه برای این کار به مفاهیم از پیش ساخته واندیشه های نظری متوسل شود .

روانشناسان پدیدار نگر معتقدند که بامطالعه نظرگاه افراد درباره خود ودرباره جهان می توان اطلاعات بیشتری درخصوص طبیعت آدمی به دست آورد تا با مشاهده اعمال آدمیان .

دو نفر ممکن است دربرابر موقعیت واحدی پاسخ های کاملاً متفاوتی ازخود نشان دهند ، تنها از راه پرس و جو از خود آنان درباره نحوه ی تفسیر آنها از آن موقعیت است که می توان رفتار آنها را کاملاً درک کرد .

رویکرد پدیدار شناختی از این لحاظ که بر فرایندهای ذهنی درونی تأکید دارد ونه بررفتاری ، به روانشناسی شناختی شباهت دارد ، اما این دو مکتب از لحاظ نوع مسائل مورد مطالعه و دقت علمی روش های مورد استفاده درمطالعه این مسائل ، تفاوتهای چشمگیری با هم دارند .

روانشناسان شناختی بیشتر با این مسئله سروکار دارند که افراد چگونه رویدادها را ادراک می کنند و چگونه اطلاعات را درحافظه خود رمز گردانی ، مقوله بندی و باز نمایی می کنند . آنان سعی دارند متغیرهایی را کشف کنند که بر ادراک وحافظه اثر می گذارد و در پی پرورش نظریه ای درخصوص ساخت و کار ذهن هستند که بتواند رفتار را پیش بینی کند . برعکس ، روانشناسان پدیدار نگر به جای آنکه به پرورش نظریه ها وپیش بینی رفتار بپردازند ، درپی درک وفهم زندگی ، وتجربه های درونی افراد هستند ، مثلاً آنها بامقولاتی از قبیل خود پنداره ، احساس عزت نفس و خود آگاهی سروکار دارند .

روانشناسان پدیدار نگر معمولاً قبول ندارند که رفتار را تکانه های ناهوشیار ( درنظریه های روانکاوی ) یامحرک برونی ( دررفتار گرایی ) کنترل می کنند و به جای آن معتقدند که ما بازیچه ی دست نیروهای خارج از کنترل خود نیستیم ، بلکه« اثر گذارانی » هستیم که می توانیم سرنوشت خودرا کنترل کنیم ما سازندگان زندگی خود هستیم – چون هریک موجود آزادی هستیم – آزاد برای انتخاب کردن وتعیین هدف ، و به این ترتیب دربرابر انتخاب های زندگی خود مسئولیم . دراینجا مسئله اراده آزاد دربرابر جبر گرایی مطرح است . نظرات روانشناسان پدیدار نگر درباره این مسئله شبیه نظراتی است که توسط فیلسوفان وجود گرا مانند کی یر کیگارد ، سارتر وکامو عنوان شده است .

برخی ازنظریه های پدیدار شناختی را انسان گرا نیز نامیده اند واین به دلیل تأکیدی است که آنها علاوه بر اراده ی آزاد ، برویژگی های تمایز دهنده ای انسان ازحیوان ها دارند وخود شکوفایی مهمترین آنهاست .

برطبق نظریه های انسان گرا عمده ترین نیروی انگیزشی یک فرد گرایشی است که اوبه رشد وخودشکوفایی دارد . درهمه ما این نیاز اساسی وجود دارد که توانایی بالقوه ی خود را تا حد کمال پرورش دهیم وبه پیشرفتی فراتر از وضع فعلی خود برسیم . تمایل طبیعی آدمی درجهت شکوفایی و تحقق توانایی بالقوه خود سیر می کند ، گرچه ممکن است دراین راه با موانع محیطی واجتماعی روبرو شود .

نظرگاه انسان گرایی با تأکید براینکه روانشناسی به جای بررسی پاره های مجزای رفتاردر آزمایشگاه باید حل مسائل مربوط به شادکامی آدمیان را مورد توجه قرار دهد ، نکته پرارزشی را به میان آورده است ، اما این نیز سفسطه ای بیش نیست که فرض کنیم مسائل دشوار جامعه ی بسیار پیچیده ی معاصر را می توان با دورانداختن هرآنچه درباره ی روش های علمی پژوهش آموخته ایم حل کرد . به گفته یکی از روانشناسانی که به این مسئله پرداخته « نه طالب نوعی از روانشناسی هستیم که انسان گرا ولی از لحاظ علمی سست است ونه آن گونه از روانشناسی که علمی ولی بیگانه با مسائل آدمی است .»

کاربرد رویکرد های گوناگون

هریک از این رویکرد شیوه ی متفاوتی را برای تغییر رفتار ارائه می کنند . مثلاً روانشناس عصبی – زیستی می کوشد دارو با یک شیوه زیست شناختی مثلاً جراحی برای کنترل پرخاشگری پیدا کند.

رفتارگرا سعی می کند شرایط محیطی را طوری تغییردهد تاتجارب یادگیری شبیه رفتارگرایان خواهد داشت ، اما ممکن است توجه خود را بیشتر به فرایندهای ذهنی وراهبردهای تصمیم گیری درموقعیت های خشم انگیز معطوف سازد .

روانکاو هم ممکن است ناهوشیار فرد را مورد بررسی قرار دهد تا بفهمد چرا خصومت فرد معطوف افراد وموقعیت های معینی است وآنگاه سعی می کند این خصومت را بار دیگر درمجاری جامعه ببیند ، به جریان بیاندازد .

روانشناس انسان گرا نیز احتمالاً سعی می کند به شخص کمک کند که احساسات خودش را بکاود وآنها را آشکار بیان کند تا از این راه روابطش را با دیگران بهبود بخشد .

هدف گسترده ای که برخی از روانشناسان انسان گرا دنبال می کنند این است که بعضی ازوجوه جامعه را که به جای همکاری مشوق رقابت وپرخاشگری است تغییر دهند .

گرچه برخی از روانشناسان ممکن است خود را پیروان سرسخت رفتارگرایی بدانند وعده دیگری هم سخت معتقد به روانکاوی باشند اما اکثر آنها کم وبیش یک نظرگاه التقاطی دارند وخود را آزاد می بینند که به فراخور مسئله ای که روی آن کار می کنند ، مفاهیمی را از نظر گاههای مختلف برگزینند . به عبارت دیگر درهمه ی این رویکردها چیز درخور اهمیتی درمورد طبیعت آدمی یافت می شود والبته نادرند روانشناسانی که اصرار داشته باشند که فقط یکی ا زاین رویکردها« تمامی حقیقت » را در بر دارد .

تعریف روانشناسی

روانشناسی طی تاریخچه ی کوتاه خود به گونه ها ی متفاوتی تعریف شده . نخستین دسته ازروانشناسان حوزه کار خود را « مطالعه فعالیت ذهنی » می دانستند .

با توسعه رفتارگرایی در آغاز قرن حاضر وتأکید آن بر مطالعه انحصاری پدیده های قابل اندازه گیری عینی ، روانشناسی به عنوان « بررسی رفتار» تعریف شد .

این تعریف معمولاً هم شامل مطالعه رفتارحیوان ها بود وهم رفتار آدمیان ، با این فرض ها که اطلاعات حاصل از آزمایش با حیوان ها قابل تعمیم با آدمیان است ، و رفتار حیوانها فی نفسه شایان توجه است .

از 1930 تا 1960 دربسیاری از کتابهای درسی روانشناسی همین تعریف ارائه می شد . اما با توسعه روانشناسی پدیدار شناختی درروانشناسی شناختی باردیگر به تعریف قبلی رسیده ایم ودر حال حاضر درتعاریف روانشناسی ، هم به رفتاراشاره می شود وهم به فرایندهای ذهنی .

ازنظر ما روانشناسی را می توان چنین تعریف کرد : مطالعه علمی رفتار وفرایندهای روانی .

این تعریف هم توجه روانشناسی را به مطالعه عینی رفتار قابل مشاهده نمایان می سازد وهم به فهم ودرک فرآیندهای ذهنی که مستقیماً قابل مشاهده نبوده وبراساس داده های رفتاری وعصب زیست شناختی قابل استنباط است ، عنایت دارد .

تاریخچه روانشناسی

روان شناسی به طول عمر بشری قدمت دارد . انسان از لحظه ای که خود را شناخته درواقع اولین قدمهای روانشناسی را برداشته است . آدمی با گرد آوری دانشهای خود در اولین آثار ضبط شده موجود نشانه هایی ازدانش روانشناسی را در آنها مشاهده می کند . اولین آثار ادبی باقی مانده از قدیمی ترین متون گویای وجود اندیشه های گوناگون پیرامون انسان وشناخت فرایندهای روانی وی می باشد . وجود این آثار هرچند که گویای وجود اندیشه های روان – شناختی دربین قدیمی ترین میراث فکری بشری است ولکن به دلیل پراکندگی موضوع ، نمی توان آنها را جزو دانش های مدرن به شمار آورد .

اساساً دانشهای مدونی که انسان بر اساس انواع شیوه های دستیابی به آنها دراختیار دارد شامل دین ، فلسفه ، عرفان وعلم می باشند . دانشهای دینی دانشهایی هستند که از طریق وحی و به وسیله ی انبیاء الهی به انسان عرضه شده اند . فلسفه نیز دانش مدونی است که به کمک برهان و استدلال عقلی توسط اندیشمندانی که فیلسوف نامیده می شوند ، تدوین شده است .

عرفان نیز دانش مدون بشری است که از طریق مشاهده قلبی وتجربه شهودی ، توسط سالکان طریق حقیقت گردآوری شده است . علم نیزدانشی است که تجربه صحت وسقم آن را مشخص نموده باشد .

روانشناسی در هر یک ازشاخه های مدون دانش بشری ، تاریخچه ای خاص و ویژه دارد . درآثار موجود از انبیاء الهی مطالب متنوعی درباره انسان ورفتارهای او به چشم می خورد . قرآن به عنوان آخرین کتاب الهی که به لطف خداوند از گزند تحریف به دور مانده است ، مشحون از معارف مربوط به انسان و روانشناسی اوست . آثار عرفانی موجود درجهان گویای ابعاد گوناگونی ازبحث پیرامون روانشناسی انسان است . متون عرفانی درزبان های عربی و فارسی به صور مختلف ابعاد روانشناختی انسان را مورد بحث قرار داده اند. مثنوی معنوی یکی از آثار گرانبهای عرفانی است که در زمینه روانشناسی انسان بحث های جامع و جانبی را ارئه نموده است.

عرفای مسلمانی که آثار خود را به زبان های فارسی نگاشته اند ، مقام رفیعی را در تاریخ ادبیات ایران به خود اختصاص داده اند. آثار این عرفا به صور مختلف ترسیمی از نیم رخ روانی انسان را عرضه داشته اند.

در قدیمی ترین آثار فلسفی آسیا و یونان بحث از انسان و قوای او ماهیت نفس انسانی مطرح بوده است. فلسفه با مباحث افلاطون و ارسطو در زمینه نفس به شکل مدون به شکل مدون ، غنای خاصی پیدا نمود. ابو علی سینا در کتاب شفای خود بحث مستقلی را تحت عنوان ((نفس)) مطرح نموده است . ملاصدرا نیز در کتاب اسفار خود بحثی را پیرامون ((کتاب نفس)) آورده است.

روانشناسی تجربی در قرن نوزدهم میلادی با توجه به شرایط زمانی خاص اروپا و به ویژه آلمان از بطن علوم تجربی و فلسفه سر بیرون آورد.

وونت با افتتاح اولین آزمایشگاه روانشناسی در دانشگاه لاپیزیک در آلمان در سال 1876 ، نقطه عطفی را در تجربی شدن روانشناسی به وجود آورد.

روانشناسی تجربی که در اروپا به ویژه آلمان ظهور پیدا کرده بودند ، بعد ها به دلیل بروز جنگ جهانی دوم و فرار روانشناسان آلمانی به آمریکا به شکل چشم گیری به ایالات متحده منتقل شد.
رابطه روانشناسی با سایر علوم

روانشناسی به عنوان علم مطالعه رفتار آدمی و علل به وجود آورنده آنها هنگامیکه می خواهد انسان را مورد مطالعه و تحقیق قرار دهد ، بدون شک با موجودی روبرو خواهد شد که دارای ابعاد گوناگون می باشد. این انسان از یک سو دارای بدن و ارگانیزمی است که دارای یک سری ویژگی های حیاتی و واکنشهای بیولوژیکی است ، دانش زیست شناسی متکفل مطالعه این ویژگی ها و واکنش هاست.

روانشناسی بدون توجه به یافته های زیست شناسی نمی تواند انسان را مطالعه نماید لاجرم ناچار است با استفاده از تحقیقات دانش زیست شناسی ابعاد حیاتی رفتار انسان را مورد بررسی قرار دهد.

از سویی دیگر این انسان خود واحدی از اجتماع بع شمار می آیدکه در تاثیر و تاثر متقابل با آن است. اجتماع و فرآیندهای درون آن را دانش جامعه شناسی مورد مطالعه قرار می دهد.

روانشناسی بدون استفاده از یافته های جامعه شناسی نیز نمی تواند مطالعه ای جامع در مورد انسان انجام دهد. یعنی می باید روان شناسی با استفاده از تحقیقات جامعه شناسی ، بررسی رفتار انسان را غنای بیشتری بخشد.

بهره وری از تحقیقات علوم تنها به زیست شناسی و جامعه شناسی منتهی نمی شود. بلکه روانشناسی می باید از تحقیقات علوم و دانش های دیگری چون شیمی ، جمعیت شناسی ، انسان شناسی ، پزشکی ، ریاضی ، آمار ، فلسفه ، عرفان ، تفسیر ، حدیث و … نیز استفاده نماید.روانشناسی نه تنها حاصل از تحقیقات دانش های فوق استفاده می کند ، بلکه در مواردی نیز یافته های خود را در اختیار آنان می گذارد.
فواید روانشناسی

دانشجویان علوم مختلف در ابتدای امر گاه بدون آگاهی دقیق از فوائدعلم د مطالعه خود به تحصیل آن می پردازند. در اینجا بهتر است قبل از اینکه وارد بحث مباحث گوناگون روانشناسی شویم به بحث و بررسی فوائد روانشناسی پرداخته شود.
1- خود شناسی

انسان به دلیل دارا بودن ویژگی های خاصی که او را از حیوانات مجزا می کند ناچار به شناخت خویشتن است. اگر خداوند انسان را طوری می آفرید که دست طبیعت برنامه ریز تمامی رفتارهای او می شد ، چنانکه اکثر رفتارهای حیوانات چنین است ، ضرورت چندانی برای خود شناسی انسان وجود نداشت ، زیرا چه خود را می شناخت و چه جاهل بر خویشتن بود ، قواعد طبیعت زندگی و رفتار او را تحت سیطره خود گرفته و زندگی وی را برنامه ریزی می نمود ، ولی به دلیل وجود اختیار در انسان و توانایی و توانایی انتخاب خودشناسی یکی از ضرورت های اجتناب ناپذیر زندگی آدمی می باشد.

از سوی دیگر انسان شاید حیوان منحصر بفردی باشد که بر علم خویش ، علم دارد. یعنی این توانایی در انسان وجود دارد که بر نفس خویش بصیر بوده و بر دانش و جهل خود آگاه باشد و شاید یکی از معانی ((بل الانسان علی نفسه بصیره)) نیز همین باشد. این ویژگی خود ایجاب می کند که انسان بصیرت خویش را به منصه ظهور و بروز برساند و کتاب خویشتن را به مطالعه ای دقیق بنشیند.

دلایل فوق ایجاب می کند که با کمک روانشناسی و ساسر علوم مربوطه ، اقدام به شناخت خویشتن نماییم. شناخت خود تنها را ه شناخت حقیقی است. این معنا در حدیث مشهور نبوی (ص) که فرمود ((من عرف نفسه فقد عرف ربه)) و نیز سایر احادیث منقول از اولیاء از جمله حدیثی از حضرت امیرالمومنین (ع) که فرمود : (( معرفه النفس انفع المعارف )) به خوبی نمایان است.

انسان اگر خود را به تندرستی بشناسد و بر نکات قوت و ضعف خود آگاه باشد، می تواند هدف های متناسب با استعدادها و امکانات خود را انتخاب کند ، در نتیجه زندگی کمتر با شکست مواجه خواهد شد و به هدف های خود می رسد و احساس موفقیت و کامیابی می کند و سلامت روان وی تضمین می شود. در حالی که اثر عدم شناخت فرد از خود ممکن است مسیرهایی راانتخاب کند که توانایی ادامه آن را نداشته باشد و در هنگام برخورد با موانع نتواند آنها زا از میان بردارد و منجر به شکست او شود . شکست های پی در پی یاس ،نومیدی سر خوردگی و احساس حقارت را در پی خواهد داشت که می تواند منشاء بسیاری از بیماری های روانی شود.
2- بررسی و مراقبت روانی

انسان بدون محاسبه نفس یعنی بدون انجام بررسی و مراقبت روانی به سلامت دین و دنیا نائل نمی شود. روح آدمی مستعد خوبیها و زشتی هاست. در صورتی که انسان مراقبت از خویشتن را به غفلت بگذراند ، نفس اماره ی آدمی او را تنها بسوی لذائذ سوق داده و در نهایت وی را در دام امور جزیی و زود گذر دنیا اسیر می کند.

انسان بدون مراقبت از خویشتن تبدیل می شود به موجودی مجبور که به جبر لذائذ از یکسو و به جبر محیط از سویی دیگر ، در دام پستی ها گرفتار آمده و لذت اختیار را نخواهد چشید. انسان لذت آزادی را زمانی درک خواهد کرد که بر خویشتن تسلط یابد.

امیر المومنین علی (ع) در خطبه ای از نهج البلاغه صفات مومنین را چنین توصیف می کند : ((که آنان در فرصتهایی که بدست می آورند به بررسی خویشتن پرداخته و کتاب نفس خود را مورد مطالعه قرار می دهند و در هر کجا که افراط و تفریطی مشاهده کردند آن را به نزد خدای خود به توبه و انابه می برند و با اشک و فریاد درون سوز ، در مقابل خدای خود به استغفار می نشینند. از این رو بررسی و مراقبت روانی سنت نیک سیرتان و مامن مومنان است.))

بررسی و مراقبت روانی ،برای زندگی بهتر در این دنیا نیز ضرورتی تام دارد . انسان بدون داشتن برنامه ای منظم در راه مطالعه رفتارهای خود و کنترل و هدایت آنان نمی تواند در مسیر اهداف خویشتن گامی موثر بردارد. انسان به کمک روانشناسی و با مطالعه عمیق این علم می تواند در این راه ، یعنی بررسی و مراقبت روانی به توفیق بهتر و بیشتر دسترسی پیدا نماید.
3- تعلیم و تربیت بهتر

یکی دیگر از فوائد روانشناسسی کمک به بهسازی شیوه های تعلیم و تربیت است. روانشناسی با مطالعه پیرامون روش های یادگیری و تغییر رفتار از یکسو و نیز مطالعه پیرامون روش های یادگیری و تغییر رفتار از یک سو و نیز مطالعه پیرامون ویژگی های روان شناختی کودک ، نوجوان ، جوان و بزرگسال ، مربیان و معلمان را در جهت اقدام در مسیر بهتر انجام وظائف ، راهنمایی می نماید تصورات نادرستی که در بین مربیان و والدین نسبت به کودک وجود دارد موجب اتخاذ تصمیمات نادرست در زمینه برنامه های تربیتی می شود. روانشناسی توانسته است بسیاری از این تصورات نادرست را اصلاح کرده و درنتیجه روش های تربیتی می شود. روانشناسی توانسته است بسیاری از این تصورات نادرست را اصلاح کرده و در نتیجه روش های تربیتی را اصلاح نماید.

برای مثال در گذشته و حال بسیاری چنین می پنداشته و می پندارند که کودک هیچ تفاوت کیفی با یک بزرگسال ندارد ، بلکه تفاوتهای آن در بعد کمی است ، یعنی همانطور که توانایی جسمانی کودک کمتر از بزرگسال است ، توانایی یادگیری او نیز به همان نسبت کمتر است. مثلا اگر یک بزرگسال بتواند بیست صحفه از یک مطلب را بخواند و بیاموزد ،لاجرم یک کودک نیز می تواند پنج صفحه از همان مطلب را بیاموزد. این اندیشه هر چند که به این وضوح و سادگی توسط کسی مطرح نمی شود و لکن در سیستم تربیتی برخی از افراد در گذشته و حال تلویحاً ملحوظ بوده و می باشد.

روانشناسی امروزه روشن کرده است که این تصورات ، اساسا نادرست است ، کودک به اقتضای رشد و مرحله خاص آن ، از توانایی های خاصی برخوردار است که ممکن است برخی از آنها اساساً به هیچ وجه پیش از آن مرحله وجود نداشته باشد. مثلا درک مفاهیمی چون حجم و وزن در سنین خاص امکان پذیر می باشد که پیش از این سنین معمولا درک این مفاهیم اساساً امکان پذیر نیست ، بنابراین تلاش تلاش معلم در تعلیم این مفاهیم به کودکی که به سن مقتضی نرسیده است ، تنها موجب آزردگی خود و خستگی دانش آموز می شود.

یکی دیگر از تصورات نادرست در مورد کودک این بود که در گذشته برای تربیت کودک چه در خانواده و چه در کودکستان یا دبستان از روش های تنبیهی زیاد استفاده می شد و بردن خط کش برای تنبیه در کلاس توسط معلم رواج داشت همچنین استفاده از وسایلی همچون فلک در کلاس یا سیاهچال در مدارس بسیار فراوان بود.

علم روانشناسی و روانشناسان با تحقیقات گسترده ای که در مورد تنبیه و اثرات نامطلوب آن در شخصیت کودک انجام دادند موجب شد که امروزه استفاده از این شیوه در تربیت فرزندان و کودکان مردود شناخته شود.

از دیگر تغییراتی که در تعلیم و تربیت به جهت استفاده ی روانشناسی صورت گرفته ، این است که روش های تدریس در سطوح مختلف آموزشی تحویل یافته است و بسیار متنوع و متناسب با خصوصیات ذهنی شناختی دانش آموزان در هر مقطع گردیده است. امروزه در کنار شیوه های مختلف تدریس وسائل کمک آموزشی مفیدی مورد استفاده قرار می گیرد که موجب یادگیری بهتر و سریعتر و عمیق تر در دانش آموزان شده است.
4 – برقراری روابط اجتماعی سالم تر

انسان برای ادامه ی حیات مفید خویشتن ناگزیر از برقراری روابط اجتماعی است. دوری از اجتماع در بسیاری موارد موجب بروز مشکلات عدیده ای برای انسان شده و گاهی زندگی او را به خطر می اندازد. انسان برای زندگی سازنده و مفید و لذت بخش در اجتماع ، نیازمند وجود روابط سالم در آن است . اجتماعی که روابط انسانی در آن از سلامت و صحت کافی برخوردار نباشد مشکلات روانی بسیاری برای افراد خود فراهم می آورد. بدون شک انسان در زندگی با فشارهای روانی مختلفی روبرو خواهد بود که برخی از آنها زائیده روابط ناسالم در محیط است که در صورت اصلاح این روابط ، این فشارها نیز کاهش پیدا خواهد کرد.

برای مثال افراد دیگر را آلت تمسخر و شوخی قرار دادن یکی از عوامل ایجاد فشار روانی است که فرد مورد تمسخر باید تحمل نماید ، زیرا توهین و تحقیر شخصیت افراد موجب فشار روانی است. حذف چنین رابطه ناسالمی می تواند در برقراری ارتباط سالم تر مفید واقع شود. از سوی دیگر پذیرش دیگران و احترام به آنها و همدردی با آنان به هنگام بروز مشکلات نیز باعث آرامش روانی و احساس شادمانی در سایرین خواهد بود . برقراری چنین روابطی و شناخت دقیق آنها موجب اصلاح فیما بین افراد یک جامعه خواهد بود.

شناخت فشارها و تعارضات روانی که در روانشناسی پیرامون آنها به تفصیل سخن گفته می شود انسان را برای رعایت بهداشت روانی در محیط و عدم آلوده سازی آن یاری می کند علاوه بر اصلاح و کنترل رفتارهای ارادی در اجتماع ، شناخت عوامل فوق در موارد غیر قابل اجتناب ناپذیری هستند که باعث ایجاد فشار روانی برای انسان می شوند.

شناخت شیوه های کارساز در مقابله با این فشارها ، موجب کاهش اختلالات روانی در اجتماع خواهد شد.
5- کمک به رفع مشکلات روانی دیگران

یکی دیگر از فواید بسیار مهم روانشناسی ، کمک به دیگران در حل مشکلاتی است که عوامل روانی در آنها نقش مهمی دارند.

این مشکلات را می توان به طور خلاصه به شکل زیر طبقه بندی کرد :

الف: مشکلات زندگی روزمره

ب: مشکلات افرادی که دچار سازگاری معیوب شده اند

ج: مشکلات افراد استثنایی

د: مشکلات بیماران روانی
الف : مشکلات زندگی روزمره

انسان در زندگی روزمره خود با مسائل و مصائب و مشکلاتی روبروست ، که بعضاً به گونه ای با مسائل روانی درارتباط قرار می گیرد و دچار اضطراب ، استرس یا تعارض می شود. برخورد صحیح با این گونه مسائل و مشکلات با کمک گرفتن از علم روانشناسی ساده ترصورت می پذیرد.
ب : مشکلات افرادی که دچار سازگاری معیوب شده اند

انسان در طول زندگی خود از طریق یادگیری و یا خلاقیت فردی ، شیوه های مشخصی را برای برخورد با پدیده های مختلف زندگی در پیش می گیرد ، اصطلاحاً این شیوه ها را نحوه سازگاری فرد با آن پدیده ها می نامند. برای مثال انسان در مقابل گرمای تابستان از شیوه های مختلفی استفاده می کند و اصطلاحا هر کسی به نحوی در مقابل آن به سازگاری می رسد. یکی با سفر به مناطق سردسیر و دیگری با استفاده از وسائل خنک کننده در مقابل گرما واکنش نشان می دهند. کسی نیز با آن سازگار می شود. به هر سه شیوه فوق نوعی سازگاری گفته می شود.

برخی از انسان ها در مقابل بعضی از پدیده های محیطی به سازگاری های معیوبی می رسند. برای مثال پرخاشگری یا عصبانیت برخی از افراد ، نوعی سازگاری معیوب در مقابل دیگران است. شیوه های غلط مطالعه که برخی از دانش آموزان و دانشجویان دچار آن هستند و با صرف وقت و انرژی بسیار زیاد ، بهره کمی می گیرند ، نوعی سازگاری های معیوب به شمار می آید بسیاری از عادتهای مخرب مانند اعتیادها ، سازگاری های معیوبی هستند که برخی از افراد دچار آن می شوند. این سازگاری ها برای افراد و اطرافیان مشکل زا هستند. روانشناسی می تواند به ما کمک کند تا مشکلات ناشی از این ناسازگاری ها را تخفیف داده و یا از بین ببریم.
ج : مشکلات افراد استثنایی

اکثریت مردم در زمینه صفات و خصوصیات طبیعی کم و بیش به هم شبیه هستند. ولی در این میان افرادی وجود دارند که یا صفت خاص را از اکثریت بیشتر و یا از آنها کمتر دارند. این افراد نسبت به کل جمعیت ، استثنایی به حساب می آیند. مثلا افرادی که عقب مانده ی ذهنی هستند یا دارای معلولیت های جسمی از جمله نابینایی یا ناشنوایی می باشند یا فاقد عضوی مثل دست یا پا می باشند و یا اینکه از نظر هوشی بسیار بالا می باشند جزو افراد استثنایی می باشند. افراد استثنایی در تطابق با محیطی که برای اکثریت افراد جامعه شکل گرفته است دچار مشکلاتی می شوند. افراد کم هوش و افراد پر هوش هر یک به نوبه مشکلاتی را باید تحمل کنند که اکثریت افراد با آنها دست به گریبان نیستند. برای مثال در محیط های آموزشی افراد کم هوش نوعاً به دلیل عقب ماندگی درسی و عدم درک درس همراه و همگام با اکثریت ، دچاراشکال شده و گاه مورد بی مهری اولیاء مدرسه و سایر دانش آموزان قرار گرفته و افراد پر هوش نیز گاه به دلیل درک بیشتر و پیشتر ، مورد مضحکه سایرین قرار می گیرند. علم روانشناسی می تواند کمک شایانی به رفع و یا کاهش چنین مشکلاتی نماید.
د: مشکلات بیماران روانی

بیماری روانی یکی از مشکلات انسان به ویژه در جهان امروز است. بیماری های روانی ، بر خلاف بیماری های جسمانی ، گاه به دلیل نداشتن علائم ارگانیک مانند دردهای عضوی ، مورد غفلت و بی توجهی واقع می شوند. شناخت این بیماریها و انواع و علائم هر یک از آنها انسان را یاری می نماید تا با تشخیص به موقع ، مشکلات ناشی از آنها را کاهش دهد. گاه به دلیل عدم شناخت این بیماری ها و عدم توجه جدی به آنها ، بیمار جان خود را از دست می دهد. یکی از این موارد که متاسفانه در جامعه ما به کرات دیده شده است، عدم برخورد صحیح با بیماری افسردگی است. بیماران افسرده بعضی اوقات با فرو رفتن در یاس و دلمردگی و دلسردی بسیار دست به خودکشی می زنند. در حالیکه اطرافیان با شناخت این بیماری می توانند با مراجعه به موقع به روانشناس و یا روانپزشک مانع چنین اقدامی شوند.

فایده شناخت بیماریهای روانی تنها در بعد پیشگیری از مرگ بیمار نیست ، بلکه شناخت این بیماری ها درپیشگیری وبرخورد صحیح با بسیاری از مشکلات که گریبانگیر بیمار واطرافیان وی می شود ، مفید ومؤثر خواهد بود و این فایده درسایه مطالعه و شناخت علم روانشناسی به دست می آید .

شاخه های روانشناسی

علم روانشناسی به دلیل گستردگی بسیار زیاد ، به ناچار به شاخه ها و شعب متعددی تقسیم شده است . روانشناسی تاکنون به بیش از هفتاد شاخه تقسیم شده است از جمله می توان روانشناسی عمومی ، روانشناسی شخصیت ، روانشناسی یادگیری ، روانشناسی بازی ، روانشناسی رنگها ، روانشناسی فیزیولوژیک ، روانشناسی تجربی ، روانشناسی هوش ، روانشناسی بالینی ، روانکاوی و … نام برد .

دراینجا به معرفی برخی از شاخه های روانشناسی می پردازیم .

– روانشناسی عمومی

این رشته از روانشناسی به بحث و بررسی رفتارهای آدمی از یک دیدگاه کلی و جامع می پردازد . این رشته بدون پرداختن به مباحث وجزییات بسیار دقیق تنها با استفاده از تحقیقات و نظریات مختلف درسایر رشته های روانشناسی ، رفتارهای آدمی درابعاد مختلف اعم از بعد یادگیری ، شخصیت ، انگیزش ، هیجان و … نیز روشهای مطالعه وتحقیق در علم روانشناسی و کلیات مربوط به این علم را مورد مطالعه قرار می دهد .

– روانشناسی تربیتی

این رشته از روانشناسی کوشش می کند که اصول و قوانین روانشناسی را درتعلیم و تربیت به کار ببرد . دراین رشته روش های مختلف یا دگیری و تغییر رفتار با توجه به ویژگی های رشد و مراحل آن مورد بررسی قرار می گیرد .

– روانشناسی رشد

در این رشته به تعاریف رشد ، اصول رشد ، نظریه های رشد ، عوامل مؤثر در رشد ومراحل رشد از آغاز تا پایان زندگی می پردازد .

– روانشناسی کودک

دراین شاخه به کیفیت شکل گیری رفتار کودک و عوامل مؤثر در آن ، مشکلات رفتاری کودکان و روشهای تغییر رفتار کودکان پرداخته می شود .

– مشاوره و راهنمایی

شاخه ای از روانشناسی است که به افراد درحل مشکل و تصمیم گیری درمسائل زندگی کمک و هدایت می کند .

– روانشناسی بالینی

شاخه ای است که به تشخیص و درمان بیماریهای روانی می پردازد ودر درمان بیشتر از روش های مصاحبه ی کلنیکی استفاده می شود .

– روانپزشکی

شاخه ای است که آن هم به تشخیص و درمان بیماران روانی می پردازد . با این تفاوت که یک روانپزشک برای درمان به استفاده از دارو ، شوک الکتریکی و گاه عمل جراحی نیز متوسل می شود .

– روانشناسی بازی

دراین شاخه به تعاریف بازی ، اهمیت بازی ، تنوری های بازی ، نقش بازی در رشد کودک ، انواع بازی واهمیت بازی کودکان پرداخته می شود .

– روانشناسی تفاوت های فردی

شاخه ای است که به تفاوت های فردی افراد ، علل آن وشیوه های برخورد با این تفاوتها پرداخته می شود .

هریک از رشته های فوق درمواردی کاربرد دارند اما یک مربی کودک که با کودکان پیش از دبستان سروکار دارد باید بتواند اطلاعات خود را از شاخه هایی از روانشناسی چون روانشناسی عمومی ، روانشناسی کودک ، روانشناسی رشد ، روانشناسی تربیتی و روانشناسی بازی وروانشناسی تفاوتهای فردی افزایش دهد .