دانلود تحقیق و مقاله رایگان با عنوان تحقیق درباره اخلاق در خانواده
آري انصاري تنها به علم نپرداخته و يا تنها به سراغ عبادت و شب زنده داري و معنويتنرفته است، او انسان کامل و نه تنها کامل در عبادت بلکه کامل در علم، کامل در عمل وکامل در اخلاق و او در واقع صاحب علم حقيقي است.
ليس العلم في السماء فينزل إليکم و لا في الارض ليصعد لکم بل هو مجبول فيقلوبکم تخلقوا باخلاق الروحانيين حتي يظهرلکم. رساله لقاءالله/24
علم واقعي، علم همراه با تزکيه و تهذيب است نه در آسمان يافت مي شود و نه درزمين بلکه در قلب ها نهفته است بايد اخلاق روحانيون و آسمانيان را به خود گرفت تاعلم ظهور کند و آشکار شود.
******************************************************
اقتصاد و معاش در خانواده
آقاي احمد انصاري در مورد روش معيشتي و تأمين مخارج زندگي ايشان مي گويد:
او با اين که مجتهد بود و مقلد هم داشت اما وجوهات را استفاده نمي کرد، مي گفتنداستفاده از وجوهات خيلي مشکله.
خودشان يک سري معاملات ملکي و خريد و فروش اثاثمنزل داشتند و با گوسفنداني که دست کسي سپرده بود خرجمان درمي آمد. وجوهاتي را کهافراد مي آوردند به قم يا مشهد و يا به نجف مي فرستادند. بعضي هايش را هم اجاره ميدادند که حالا که شما آوردي ببر بده مثلاً بده به عمه ات يا مثلاً فلان کوچه و فلانجا. کسي هم به ايشان نگفته بود.
آري انصاري همداني نمونه همان فرمايش عليعليه السلام به کميل است که فرمودند:
« صحبوا الدنيا بأبدان ارواحها معلقة بالمحل الأعلي
جسم شان با مردم وروحشان به ملاء اعلي است. »
او با خانواده و با ديگران، مي گويد، مي خندد، غذا مي خورد و مانند بقيه بهشئونات زندگي مي پردازد، براي همين ظاهرش با مرم عادي تفاوتي نمي کند امّا در اينميان روحش همنشين خداست. و کسي که با خدا همنشيني کند، خدا با وي همنشين مي شود وبه او خطاب مي رسد:
تو با پيکرت در دنيا بودي و روحت با من بود، توهمواره مورد توجه من بودي … و حال به پاداش آن هذا جواري فاسکنه: اين همسايگي مناست در سايه من ساکن شو. رساله لقاءالله/4
کار در خانه
محبت او در دل شاگردان آن قدر زياد است که از نديدنش بي تاب مي شدند، آقاياسلاميه مي گويد:
گاهي طوري مي شد که بي طاقت مي شديم. کار را ول مي کرديم ومي رفتيم تا ايشان را ببينيم و آرام شويم.
اما با اين همه عشق و محبت که بهاو دارند هرگز اجازه نمي دهد که گوشه اي از کارهايش را به عهده بگيرند تا آن جا کهآقاي افراسيابي مي فرمود:
حتي اگر همراهشان مي رفتيم براي خريد، اجازه نميداد وسائل را ما حمل کنيم.
و آقاي اسلاميه توضيح مي دهد:
با آن همهمهمان و رفت و آمد، آجازه نمي داد شاگردان کاري انجام دهند. ما اين اواخر با رفقاتصميم گرفتيم که هر طور شده آقا را متقاعد کنيم که اجازه بدهند خريدهاي منزل را ماانجام دهيم گفتيم صبح ميريم دم منزل و مي گوييم پولش را خودتان بدهيد ولي لااقلاجازه بدهيد ما خريد کنيم. پنج شش ماه مانده بود به وفاتشان، رفتيم دم منزل، خودشانآمدند دم در گفتيم آقا براي اين کار آمديم. فرمودند موقعش نشده هر وقت شد خبرتون ميکنم! و بله! بعد چند ماه ديگه…!
مرحوم دولابي مي گويد:
نشد که يکبار براي ما غذا درست کند و بگذارد کمکش کنيم. از سر سفره که بلند مي شديماول کسي که کمک مي کرد و خيلي کمک مي کرد ايشون بود نمي شد ايشون از بيرون چيزيبخرد و رفقا همراهش باشند بگذارد از دستش بگيرند مگر خودشان مي گفتند والا کسي نميتوانست. کسي مي خواست پول بده حتي اگر پول زياد هم داشت قبول نمي کرد، مي رفت برايآقاي انصاري چيزي بخره تا آخر اجازه نمي داد. آقاي نجابت بود که آقا پولهاش رو گرفتو آخرش بهش پس داد تا راحت باشه، مرتب نگه اجازه بده، اجازه بده! شبي که دو تاييتنها بوديم مي خواستم براي عروسي پسرش وسيله بخرم هر چي اصرار کردم و گفتم آينهشمعدان مي خواهم بخرم نگذاشتند گفتند پول زياد هست.
باز از مرحومدولابي اين طور مي شنويم که :
توي خانه نمي گذاشت کسي استکان چايي برايشببرد، خودش چايي مي آورد، سفره مي گذاشت. زن اولشان مريض بود پايش درد مي کرد، نميتوانست توي خانه کار کند ولي آقا بروز نداده بود. پدر و مادرش مي خواستند ببرندش،گفته بودند نبريد، چون مي دانست مي برندش مريض خانه. خودش تا آخر نگهش داشت تامرحوم شد. زن دومش را هم نمي خواست زحمت بدهد وقتي ما بوديم همه کارها را خودش ميکرد و خودش برامون غذا مي پخت. صفات و اخلاقش خيلي خوب بود، خدمت کردنش يکي از آنصفات بود که مرا جذب کرد.
احترام و محبت نسبت به مادر و همسر
سراغ احمد انصاري پسر بزرگشان مي رويم و از ايشان در مورد اخلاق خانوادگي پدر ميپرسيم، مي گويد:
پدرم با مادرشان خيلي مهربان بودند و با احترام برخورد ميکردند مادرشان هم خيلي از آقا راضي بود، چهار سال بعد از ايشان در سال 1339 فوتکردند و نزديک قبر آقا در قم دفن شدند.
پدرم با مادرم خيلي با مهر و محبت رفتارمي کرد، نمي گذاشت احساس کمبودي کند. او را در مجالس با خود مي برد و به ايشان ميگفت اگر چيزي مي خواهيد به من بگوييد، نکند وقتي، حاجتي داشته باشيد و به من نگوييدمن راضي نيستم به من نگويي.
با اقوام و فاميل هم خيلي محبت مي کردند و مي رفتندو مشکلات شان را بررسي و حلّ مي کردند.
خانم فاطمه انصاري مي گويد:
به مادرشان خيلي احترام مي کرد، دستشان را مي بوسيد و به مادرشان مي گفتند از منراضي باشيد.
او به مهرباني خورشيد و وسعت آسمان و زلالي آب است، انصاريمشکل گشاي همه است و مادر و همسر و فرزندان از او جز نيکي به ياد ندارند.
عطوفت و مهرباني نسبت به فرزندان
از خانم فاطمه انصاري در مورد رسيدگي ايشان به امور فرزندان سؤال مي کنيم وايشان مي گويند:
پدر ما خيلي مهربان بود، خيلي، مثل همه پدرها. مادر ما کهدر سن 25 سالگي فوت کردند و به رحمت خدا رفتند ايشان خودشان در کارهاي خانه کمک ميکردند، روزهايي که روزه مي گرفتيم خودشان براي ما افطار درست مي کردند و ما هم براياين که ايشان افطاري درست مي کردند با شوق روزه مي گرفتيم، ايشان حتي شب ها ما رابيدار نگه مي داشتند و مي گفتند ميوه بخوريد، تا روزها بخوابيم و روزه برايمان سختنشود. به زندگي خيلي مي رسيدند، در مورد تهيه لوازم منزل خودشان خريد وسايل و لوازمخانه را مي کردند، ميوه را با سبد مي خريدند و وسط حياط مي گذاشتند، مي گفتندبخوريد تا سير شويد. مواظب بودند که ما کمبودي نداشته باشيم. با آن همه مشغوليتي کهداشتند شبي 10 دقيقه ما را جمع مي کردند و براي ما صحبت مي کردند. حتي چون طبيبماهري بودند طبابت ما را هم خودشان بر عهده داشتند. ايشان بعد از فوت مادرم، زندومي هم انتخاب کرده بودند که با اين که داخل يک خانه بوديم ولي هيچ مشکلي نداشتيمالحمدلله!
)خيلي به فکر ما بودند چي مي خوريم، کجا مي رويم. شب ها تا صبح بهنماز و ذکر مي گذراندند و روزها در کارهاي خانه خيلي کمک مي کردند. به ما ياد دادهبود که بايد سلم و رضا داشته باشيم. من 17 ساله بودم که ايشان فوت کردند خدا رحمتشکند، من خيلي ازشون راضيم خيلي(
و انصاري همداني خدا را دوست دارد و خدانيز او را دوست دارد و در زمين و آسمان وي را محبوب قلوب کرده است.
مهرباني حتي به حيوانات
آقاي احمد انصاري مي گويد:
پدرم آن قدر مهربان بود که حتي به حيواناتنيز مهرباني مي کرد، اول به گوسفندها و گربه ها غذا مي داد و بعد خودش مي رفت غذامي خورد. يک دفعه وقتي از صحرا منزل آمدند چند تا توله سگ با خودشان آورده بودند کهمادرشان مرده بود، گفت ما موّظفيم از اين ها مواظبت کنيم. رفتند شيشه شير خريدند وآوردند گذاشتند دهان اين ها و تا وقتي سگ ها بزرگ شدند از آن ها مواظبت کردند بعدرهايشان کردند.
***********************************************************
آينده نگري در ازدواج، تحصيل و شغل فرزندان
احمد انصاري مي گويد:
ايشان خيلي به جزئيات و کليات ما مي رسيدند حتي برايازدواج، براي من موردي بود که دفعه اول انتخاب کرده بودم، ايشان مطلع شدند و گفتنداين مورد خوب نيست و شقاوت دنيا و آخرت نصيبت مي شود و بعد مورد ديگري انتخاب کردم.
مي پرسيم در مورد زندگي مشترکتان چه توصيه اي داشتند؟
خيلي اصرار ميکردند در همه حال خدا را فراموش نکنيد، مي گفتندبدانيد پدر و مادر و قوم و خويشاين ها تا يک مدتي هستند ولي براي آن کسي باشيد که از نظر زمان و مکان نامحدود است،هرچه اخلاصتان به او بيشتر باشد، گره گشاي کارتان مي شود. خيلي مي گفتند اتکا واتصالتان به خدا باشد.
بله! خط و مشي شان نسبت به خانواده خيلي خوب بود،دورانديش بودند.
ايشان مديريت قابل احترامي داشتند، بارها به من مي گفتند مواظببرنامه زندگيت باش.
در مورد تحصيل هم ما پسرها را مي گذاشتند کامل تحصيل کنيم. مي گفتند بايد بروز باشيد، اما مي گفتند در مراکز دولتي کار نکنيد. چون آن زمان زيرپوشش برنامه هاي سلطنتي بودند. و حتي به بعضي مي گفتند: استعفا دهيد، کارتان عاقبتخوبي ندارد. ما را در کارها شرکت مي دادند و مي گفتند من نمي خواهم از افکار شماهااستفاده کنم، مي خواهم شما را رشد دهم و اشتباهات ما را مي گفتند، در مورد دوستي هابه من تذکر مي دادند.
اما در مورد تحصيل دخترها، معلم را به خانه مي آوردند چونمدارسي که در آن زمان در همدان بر اساس اصول شرعي تحصيل کنند نبود، البته در انتخابهمسر براي آن ها خيلي دقت مي کردند. »
تعليم فرائض و واجبات به فرزندان
آقاي احمد انصاري در باب تأکيد ايشان به فرا گرفتن فرائض چنين مي گويند:
تمام فرائض مذهبي را خودشان به ما تعليم مي دادند و حتي احکام سنين بلوغ را، خودشانحمد و سوره ما را تصحيح مي کردند. به من مي گفتند:
نماز اول وقت را از دستنده، گفتم چرا؟ گفتند هم اسقاط تکليفه، هم فضيلت داره، البته تو براي فضيلت نخونقصد تو قرب باشد.
مي گفتند:
) نوافل را بخون حتي اگر فرصت نداشتي در حين راه رفتن بخون. (
توصيه ها به فرزندان
در مورد توصيه هايي که آقاي انصاري به فرزندانشان کرده اند، دخترشان ميگويد:
از همان ابتدا ما را طوري تربيت کرده بودند که فقط از خدا بترسيم. بهخاطر کارهاي خوبمان براي ما هديه مي گرفتند به ما مي گفتند دروغ نگوييد، غيبت نکنيدو بعضي وقت ها به رويمان مي آوردند، مرد خوبي بود از خدا خيلي مي ترسيد.
پدرمانخيلي آدم خوبي بود، ما بعدها که بزرگتر شديم و در اجتماع رفت و آمد کرديم بيشتر ميفهميديم. مادر بزرگ ما مي گفت: پدرتان غير از عمه است. درباره ديگران بد قضاوت نميکرد، مي گفت: بايد خوب قضاوت کنيد و ديگر اين که مي گفت ظلم خيلي گناه داره. مي گفتظلم نکنيد به زير دستان. اگر خانم، بچه ها زير دستتان هستند مواظب باشيد به آن هاظلم نکنيد. اگر ظلم کنيد حتماً چوب مي خوريد. و بعد هر وقت يک گرفتاري براي ما پيدامي شد و گريه مي کرديم، مي گفت: ببين بابا چکار کرده ايد؟ توبه کنيد.
مي گفت شبها که مي خوابيد فکر کنيد ببينيد امروز چه گناه و معصيتي کرديد و چقدر کار خوبانجام داديد. مي گفت: خدا خيلي خوبه ولي شديدالعقاب هم هست مواظب کارهايتان باشيد. من يادم هست که ما يک عمّه داشتيم که در آبادان زندگي مي کرد آن ها آمده بودند خانهما و من با دختر عمه ام دعوام شده بود در همون عالم بچگي! بعد با خودم گفتم رضايتخدا در اين است که بروم و با هم آشتي کنيم، رفتم و با هم آشتي کرديم، وقتي پدرم آمدگفت: خوب با هم آشتي کرديد! و من خجالت کشيدم.»
و ظلم آتشي است خانمان سوز، ووجودي که آلوده به ظلم است چگونه نور خدا را بگيرد. مي فرمود آن چه که با راه سير وسلوک سازش ندارد ظلم به زير دست است و ريشه تمام مفاسد ظلم است.
آقاي عليانصاري مي گويد:
) آن قدر روي اين مسأله حساس بودند که گاهي اگر بعضي بچه هايشدر همان عالم بچگي با کسي دعوا يا کتک کاري مي کرد آقا ناراحت مي شد، چون در هيچمرتبه اي نمي خواست ريشه اين ظلم پا بگيرد و روي اين مسأله خيلي تأکيد داشت کهروابط بايد کاملاً دوستانه و صميمانه باشد. (
باز دخترشان مي گويد:
) بهما مي گفتند در همه حال تسليم و راضي باشيد، هر چه خدا برايتان خواسته برايتان خوباست. ياد داده بودند به اندازه احتياج بخواهيم، هنوز هم همين طوريم، از خدا بهاندازه نيازمان مي خواهيم. (
منابع :
کتاب درکوي بي نشانها
و کتاب سوخته
https://www.salehin.com/fa/ansari/vijegi/akhlaq_.htm
مطالب مرتبط