دانلود تحقیق و مقاله رایگان با عنوان تحقیق درباره غیبت امام زمان
غيبت امام مهدى(ع)
امام علىبن ابىطالب(ع) مسئله غيبت حضرت مهدى(ع) را با زمينهسازى حساب شده و منسجمى در چند مرحله مطرح مىكنند و كاملاً روشن است كه اين كار به صورت تصادفى انجام نگرفته است بلكه با توجه به ظرفيت و كشش فكرى افراد و شيوههاى صحيح آموزشى و همينطور با در نظر گرفتن سير طبيعى و خارجى وقايعى كه در آينده پيش خواهد آمد به تبيين و تشريح امور پرداختهاند. در يك مرحله پس از تصريح به ضرورت وجود حجت الهى در روى زمين و بلكه كل نظام عالم هستى مىفرمايند:
هرگز زمين از حجت الهى كه با دليل و برهان براى حاكميت بخشيدن به احكام و ارزشهاى دينى قيام مىنمايد خالى نخواهد بود و حجت خداوند عالم يا به صورت شناخته شده و آشكار [مثل يازده امام(ع)، در ميان مردم زندگى مىكند] يا [در اثر فراهم نبودن شرايط مناسب] بهطور پنهان و ناشناخته به سر مىبرد.
در روايت ديگرى امام على(ع)، پس از اشاره به ضرورت وجود امام معصوم در روى زمين و تبيين مسؤوليتهاى او مىفرمايند:
حجت خدا، گاهى به صورت علنى به طورى كه همه او را مىشناسند در ميان مردم حضور دارد؛ امّا زمام امور را به جهت فراهم نبودن شرايط در دست ندارد. گاهى نيز حجت الهى روى مصالحى به اراده خداوند متعال از ديده مردم غايب است. در چنين مواقعى آنها در انتظار حجج الهى بهسر مىبرند. توجه به اين نكته ضرورى است كه در دوران غيبت گرچه جسم امام(ع) به علت وجود خطرات و يا مصالح ديگرى از ديده مردم نهان است ولى دانش او براى مردم مخفى نيست (همه از آن اطلاع دارند) و آداب و احكام و تعاليمش در قلب و جان انسانهاى مؤمن استوار و پابرجاست و مردم بر اساس تعاليم و رهنمودهاى او زندگى مىكنند.
در مرحله بعد، اميرالمؤمنين(ع) ضمن معرفى آخرين حجت الهى اصل مسئله غيبت آن حضرت را بيان مىكنند. از »اصبغ بن نباته« نقل شده است كه مىگويد:
روزى به حضور علىبنابىطالب(ع) رسيدم آن حضرت را غرق در انديشه ديدم در حالى كه از اين وضع بسيار متعجب بودم [چون حضرت را هرگز در آن حال نديده بودم] عرض كردم: يا اميرالمؤمنين مگر اتفاقى افتاده است كه اينگونه نگران و غرق در درياى تفكّر به نظر مىرسيد؟حضرت على(ع)، در پاسخ فرمودند: درباره فرزندى كه بعدها از نسل من به دنيا خواهد آمد فكر مىكنم. او يازدهمين فرزند من است. او مهدى ما اهل بيت است كه زمين را پس از پر گشتن از ظلم و ستم و تباهى با عدل و داد پر خواهد ساخت. امّا پيش از آن براى او يك دوره غيبتى هست كه عده زيادى از مردم در اين دوره از حق و صراط مستقيم منحرف مىشوند. در گام بعدى على(ع) به طولانى بودن دوره غيبت امام عصر(ع) و مشكلات و گرفتاريهاى آن مىپردازند. به عنوان نمونه در يك مورد
مىفرمايند:
در دوره غيبت امام غايب مردم از حدود و چارچوب احكام شرع خارج خواهند شد و بسيارى از آنها گمان خواهند كرد كه حجت الهى از دنيا رفته و امامت پايان پذيرفته است ولى سوگند به خدا در چنين دورهاى حجت خدا در بين مردم و در كوچه و بازار آنها در حال رفت و آمد خواهد بود و وى حرفهاى مردم را خواهد شنيد… او مردم را خواهد ديد ولى آنها تا زمان معينى كه خداوند مقرر كرده است قادر به ديدن آن حضرت نخواهند بود. همينطور در اين باره به مناسبت ديگرى
دوره غيبت امام مهدى(ع) به قدرى طولانى خواهد بود كه انسانهاى بىخبر از مصالح و حكمتهاى الهى از ظهور آن حضرت مأيوس خواهند شد و در اثر نااميدى از ظهور منجى عالم بشريت حتى اين جمله را به زبان خواهند آورد كه: خداوند عالم نيازى به آل محمد(ص) ندارد؛ يعنى اگر از آل محمد(ص) كسى در روى زمين بود تا كنون بايد قيام مىكرد و به اين نابسامانيها و بىعدالتيها پايان مىداد.
علل و حكمتهاى غيبت امام زمان
از آنجا كه عالم براساس يك نظام علّى و معلولى اداره مىشود لذا همه وقايعى كه در آن به وقوع مىپيوندند داراى علت و حكمت بهخصوصى هستند. در اين راستا وقتى به منظور معلوم شدن علت غيبت امام عصر(عج) به بررسى روايات مىپردازيم به روايات زيادى برمىخوريم كه در ضمن آنها تصريح شده است كه فلسفه واقعى غيبت آن حضرت براى بشر معلوم نيست. امّا عين حال در تعدادى از روايات از حكمتهاى غيبت سخن به ميان آمده است. به عنوان مثال در بعضى از آنها (از امورى چون امتحان و آزمايش مردم، حفظ جان امام(ع) در امان ماندن از بيعت با
تمگران، فراهم شدن زمينه انجام وظايف و… به عنوان عوامل غيبت امام مهدى(ع) ياد مىشود.
در مجموعه روايتهايى كه از حضرت على(ع)، نقل شده است به برخى از حكمتهاى غيبت اشاره شده است كه از جمله آنهاست: در امان ماندن از بيعت با ستمگران بر طبق يك روايت، علىبن ابىطالب(ع) مىفرمايند:
موقعى كه قائم [حضرت مهدى(ع)]، قيام كند بيعت كسى در گردن (ذمه) او نخواهد بود و به همين جهت است كه تولد او به صورت مخفى صورت خواهد گرفت و بعد نيز وجود مباركشان غايب خواهد شد. مشخص شدن گمراهان يكى از راههاى تشخيص قوت ايمان و ميزان پايبندى افراد به تعاليم اولياى الهى، عملكرد آنها در دوره غيبت رهبران الهى است. به عنوان مثال وقتى حضرت موسى(ع) به امر الهى حدود چهل روز براى مناجات در كوه طور اقامت كرد اغلب مردم به خاطر نداشتن ايمان و يقين كافى فريب سامرى را خوردند و از آيين الهى دست كشيدند. در اشاره به اين سنت الهى امام علىبن ابىطالب(ع) در روايتى پس از اشاره به وجود مبارك امام مهدى(ع) اضافه مىكنند:
آن حضرت از چشم مردم نهان خواهد شد تا مردمان گمراه از غير گمراهان مشخص شوند. ستم و ظلم مردم به خودشان على(ع) آنجا كه از لزوم وجود حجت الهى در نظام هستى سخن مىگويند به مسئله غيبت حجت الهى و علت آن با اين تعابير اشاره دارد:
اى مردم! بدانيد كه زمين هرگز از حجت الهى خالى نمىماند. امّا پروردگار عالم مردم را به خاطر ظلم و ستمى كه مرتكب مىشوند و همينطور به جهت زيادهرويهايى كه در حق خود انجام مىدهند به زودى از ديدن حجت خودش [امام مهدى(ع)]، محروم خواهد ساخت. به جهت ستم به فرزندان على(ع(حضرت على بن ابىطالب(ع)، در روايتى به مناسبتى از وقايع غيبت و پيشامدهاى آن سخن مىگويند و وقايع مربوط به آن دوران را به حوادثى كه براى قوم حضرت موسى(ع) رخ داده است تشبيه و تصريح مىكنند كه سرگردانى و تحير مسلمانان در زمان غيبت حضرت مهدى(ع) چندين برابر سختتر و بيشتر از دوران سرگردانى و تحير قوم حضرت موسى(ع) خواهد بود. آنگاه در اشاره به علت اين پيشامد مىفرمايند:شما به خاطر ظلم و ستمهايى كه بر فرزندان من خواهيد كرد به اين مسئله و سختيهاى آن دچار خواهيد شد. قابل ذكر است با وجود تصريح امام(ع) به اين موضوع، مردم در اثر غرق شدن در دنيا و زخارف آن چند سال بعد از شهادت على(ع)، امام حسن(ع)، و امام حسين(ع(، را به آن وضع رقّتبار به شهادت مىرسانند و ائمه بعدى را نيز مسموم مىكنند و در نتيجه اينكار وقتى نوبت به آخرين حجت الهى مىرسد خداوند، ايشان را به خاطر لطفى كه بر بندگان خود دارد (علىرغم ناسپاسى آنها) در پس پرده غيبت جهت هدايت مردم و حفظ نظام هستى ذخيره مىنمايد… .حفظ علامتهاى هدايت همانطور كه در حكمت قبلى اشاره شد خداوند متعال به منظور تداوم هدايت مردم در برههاى از زمان وقتى آنها قدر نعمت بىنظير الهى؛ يعنى امام معصوم(ع)، را فراموش مىكنند بنابر مصالحى وجود مبارك او را در پس پرده غيبت قرار مىدهد تا علاوه بر حفظ نظام عالم، نزول فيض و رحمت الهى از طريق وى به بندگان خدا تداوم پيدا كند و باب هدايت مردم به سوى خداوند همچنان باز باشد. امام علىبن ابىطالب(ع)، در اين باره مىفرمايد:
… خداوند حجتهاى خود را به صورت آشكار يا پنهان يا حتى در حالى كه خطر آنان را تهديد مىكند (در حال ترس و نگرانى) در ميان مردم حفظ خواهد كرد تا حجت و دليلهاى روشن و واضح (هدايت و رستگارى) از بين نروند.
آثار و نتايج غيبت امام زمان(ع)
همانطور كه در ضمن بعضى از روايات قبلى هم بيان شده بود دوره غيبت امام(ع) داراى مشكلات و گرفتاريهاى فكرى و اعتقادى بسيار خطرناكى است كه امروزه حداقل بخشى از آنها را بعينه مشاهده مىكنيم. حضرات معصومين(ع) سالها پيش از تولد امامعصر(ع) به اين پيشامدها و اثرات منفى آنها اشاره كردهاند و ارائه هشدارها اين واقعيت را تأييد مىكند كه مردم اگر برنامهريزى و عملكرد مناسبى را در پيش بگيرند از همه اين گرفتاريها مىتوانند در امان باشند والاّ دليلى ندارد كه در دهها روايت از وقايع و فجايع آخرالزمان سخن به ميان آيد. اين مسايل مطرح شده است تا مردم پيشاپيش آمادگيهاى لازم را در خود ايجاد كنند تا گرفتار تبعات منفى اين امور نشوند. در لابلاى مجموعه رهنمودهاى حضرت على(ع)، به برخى از گرفتاريها و معضلات مهم دوره غيبت اشاره شده است كه در اينجا چند مورد از آنها به عنوان نمونه ذكر مىشود:
سرگردان شدن مردم
امام على بن ابىطالب(ع) در چندين روايت به اين گرفتارى اشاره دارند. در يك مورد مىفرمايند:براى قائم ما دوره غيبتى هست كه مدت زمان زيادى طول خواهد كشيد. گويى شيعيان را هماكنون با چشم خود مىبينم كه در آن دوره همانند گلهاى بىسرپرست در دشت و صحرا پراكنده شدهاند و دنبال سرپناه و محل امن و راحتى مىگردند امّا آن را پيدا نمىكنند. اى مردم! آگاه باشيد در چنان شرايطى اگر كسى در دين خود ثابت قدم باشد و در نتيجه طولانى شدن دوره غيبت قلب او قساوت پيدا نكند در روز قيامت با من خواهد بود.
يا در سخن ديگر مىفرمايند:
در غيبت امام زمان(ع)، مردم آن چنان دچار حيرت و سرگردانى مىشوند كه عده زيادى از آنان گمراه مىگردند. تنها كسانى كه به دامن عترت پيامبر اكرم(ص) چنگ بزنند نجات پيدا مىكنند و در مسير هدايت باقى مىمانند. در جاى ديگر على(ع)، ضمن ارائه تصويرى از دوره غيبت امام مهدى(ع)، مىفرمايند:
فتنهها و مشكلات گوناگونى در اين دوره به وجود خواهد آمد. به عنوان مثال دشمنان شيعيان از آنها بدگويى كرده، افراد فاسق و شرور به شرارت و گمراه سازى مردم از مسير صحيح خواهند پرداخت و اوضاع به اندازهاى آشفته و پريشان خواهد شد كه بعضى مردم دچار حيرت و سرگردانى خواهند شد.
به عبارت ديگر مردم از تشخيص راه درست عاجز خواهند بود. بديهى است كه وقتى امكان تشخيص راه صحيح مشكل بشود اغلب مردم خود به خود يا در اثر تبليغات گوناگون دشمنان و بدخواهان به مسيرهاى انحرافى سوق داده مىشوند.
مشكل شدن ديندارى
پايبندى به احكام و مقررات دينى، فضا و بستر مناسبى لازم دارد. به دلالت روايتهاى فراوان، يكى از گرفتاريهاى دوران غيبت آن است كه پايبندى به ارزشهاى دينى بسيار كم خواهد شد و اين مسئله ناشى از عواملى است كه كم و بيش به آنها هم در لابلاى سخنان معصومين(ع) اشاره شده است. على(ع) در روايتى مىفرمايند:
سوگند به خدايى كه حضرت محمد(ص) را به حق براى پيامبرى برگزيده و او را به همه مخلوقات فضيلت و برترى داده است مسئله ظهور امامعصر(عج) واقع نخواهد شد مگر پس از يك دوران سخت حيرانى و سرگردانى كه در آن شرايط كسى جز افراد خالص و پاكيزه كه يقين را با تمام وجود خود لمس كرده باشند، در پايبندى به دين استوار و پابرجا نخواهند ماند. پروردگار عالم از چنين كسانى كه با وجود آن همه نابسامانيها در دين ثابت قدماند براى ولايت ما پيمان گرفته و در دلهاى آنها ايمان را تثبيت كرده است وبا عنايات خاصى كه به آنها دارد مورد تأئيدشان قرار داده است.
در روايت ديگر آن حضرت با تشبيه محسوسى، سختى ديندارى را در دوران غيبت به تصوير كشيده، مىفرمايند:
براى صاحبالامر(ع) دوره غيبتى هست كه در آن زمان هر كس كه به دين خود چنگ بزند و در آن استوار باشد همانند كسى است كه با دست خود بخواهد بوتههاى خار را بكند. به راستى چه كسى مىتواند با دست خود بوتههاى خار را لمس كند؟
در يكى از روايتها، امام علىبنابىطالب(ع)، پس از اشاره به سختيهاى دوره غيبت از نظر پايبندى به احكام دينى در ضمن تصريح مىكنند كه همه اين پيشامدها به منظور امتحان و آزمايش انسانهاست تا ميزان تقوى و ايمان آنها معلوم گردد؛ چرا كه به يك تعبير هدف از خلقت جهان، امتحان انسان است. آن حضرت مىفرمايند:
براى صاحب اين امر دوره غيبتى هست كه بايد انسانها (افراد) در چنان شرايطى تقواى الهى را در پيش گيرند و به دين و احكام و مقررات آن پايبند باشند.
امام على(ع)، آنگاه آيه زير را تلاوت كرده و بدينوسيله تذكر دادند كه سنت دائمى خداوند؛ يعنى امتحان بشر در همه زمانها جريان دارد و تمام پيشامدهاى دوران غيبت نيز در اين راستاست:آيا گمان كرديد بىآنكه حوادث و وقايعى كه براى گذشتگان پيش آمد براى شما پيش آيد داخل بهشت مىشويد؟! همان گذشتگانى كه آنچنان دچار گرفتاريها و مشكلات شدند كه حتى پيامبر و افرادى كه به او ايمان آورده بودند با خود مىگفتند: پس نصرت و يارى خداوند چه زمانى فرا خواهد رسيد؟ آنگاه به آنها گفته شد يارى خداوند نزديك است.
ترديد در وجود امام زمان(ع(
يكى از وقايع بسيار تلخ عصر غيبت آن است كه در نتيجه نابسامانيها و شيوع فساد و بىعدالتى، مردم آن چنان دچار يأس و نااميدى خواهند شد كه در اينكه امام معصومى در چنين شرايطى در روى زمين باشد شك خواهند كرد و با خود خواهند گفت: اگر در روى زمين حجتى از حجتهاى الهى وجود داشت در مقابل اين همه ظلم و ستم كه انجام مىگيرد ايستادگى مىكرد و نسبت به برطرف ساختن آن اقدام لازم به عمل مىآورد.
حضرت على(ع)، به اين مسئله اينگونه اشاره مىنمايند:
موقعى كه امام غايب از فرزندان من در پس پرده غيبت قرار گيرند… اكثر مردم دچار اين توهم خواهند شد كه حجت خدا از بين رفته و امامت به پايان رسيده است امّا سوگند به خدايى كه على را آفريده است در چنين روزى حجت خدا در ميان آنها حضور دارد.
در روايت ديگر مىفرمايند:
صاحبالامر از فرزندان من است. مردم در دوره غيبت او خواهند گفت: وى [صاحبالامر و امام عصر(ع)]، از دنيا رفته است والاّ اگر زنده است پس كجاست؟
علاوه بر موارد مذكور آثار ديگرى نيز براى غيبت امام عصر(ع)، ذكر شده كه در اينجا فقط به ذكر عناوين آنها اكتفا مىگردد.
– مردم از يكديگر در اين دوره برائت خواهند جست.
– مردم بىپناه خواهند شد و جاى امنى پيدا نخواهند كرد…
– مردم به نزاع با يكديگر و آب دهان انداختن به صورت همديگر خواهند پرداخت.
قرآن كريم در آياتى چند كه به چگونگىهاى انقلاب آخرالزمان پرداختهاست معيارها و محورهايى را تبيين كرده است كه بسيار با اهميت و درخور تامل است: يكى از اين محورها حاكميت طبقه فرودست و مستضعف است. در طول تاريخ انسان همواره و هميشه (بهجز دوران كوتاهى، آن هم در جوامعى خاص و نه فراگير و جهانى) مراكز قدرت مالى، سياسى و نظامى در دست طبقات مستكبر و برترىطلب و سلطهطلبان اجتماعى بوده است كه با دستيازى به منابع ثروت و كالاها و مواد، سلطه خود را بر خلق خدا استوار مىساختند و انسانها را به دلخواه خود به كار مىكشيدند و برده خويش مىساختند. طبق وعدههاى قرآنى اين جريان ناهنجار بهطور اصولى و واقعى و نه شعارى و ادعايى، در انقلاب نهايى تاريخ، ره نيستى مىپويد و طبقه قدرتمند از اريكه قدرت به زير افكنده مىشوند و فرودستان و ضعيف نگهداشتهشدگان مراكز قدرت را در دست مىگيرند و براستى محرومان حاكم مىگردند و آرزوى ديرينه همه مصلحان و انسان دوستان و پيامبران، تحققى راستين مىيابد. اين انقلاب كه به سود طبقه مستضعف صورت مىپذيرد، چون انقلاب و رستاخيز قيامت است. چنانكه در قيامتبراستى نيكان و انسانهاى انسان به منزلت و جايگاه شايسته خويش دست مىيابند و ناانسانهاى انساننما سقوط مىكنند و به كيفر مىرسند چنانكه قرآن اين ويژگى قيامت را نيك تبيين كرده است «خافضة رافعة»
انقلاب قيامت، گروهى را بالا مىبرد و فراتر از گروهها و طبقات قرار مىدهد و گروهى را از اريكه قدرت به پايين مىكشد و زيردست مىسازد; انقلاب جهانى و نهايى موعود آخرالزمان نيز چنين است و بدون هيچ كمى و كاستى و يا سهلانگارى و چشمپوشى، سلطهطلبان قدرتمند را به زير مىافكند و فرودستان محروم را بر مراكز قدرت حاكم مىسازد.در انقلاب، نهايى انقلابيون به خاطر معيارهاى دقيق الهى كه بر جان و روان آنها حاكم است و دينباورى راستينى كه در ژرفاى روحشان نفوذ كرده است، هيچگاه از راه اصلى و الهى خويش غافل نمىمانند و جهتحركتخود را عوض نمىكنند. بنابراين مشكل اصلى انقلابهاى تاريخ كه پس از رسيدن به قدرت، گذشته خويش را پس پشت مىافكنند و به همه معيارها و اصول انقلاب خود پشت مىكنند، پيش نمىآيد و طبقه فرودست انقلابى همواره انقلابى مىماند.اين انقلاب كه در انتظار بشريت است و بشريت نيز در انتظار آن است در اين آيه از قرآن مطرح گرديده است:«و نريد ان نمن علىالذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين» ما مىخواهيم تا به مستضعفان زمين نيكى كنيم يعنى آنان را پيشوايان سازيم و وارث براى زمين.در اين رخداد عظيم تاريخ انسان، حقيقتى كه همواره به آن وعده داده شد و هيچگاه لباس واقعيت نپوشيد و به عينيت نرسيد; آشكار مىگردد و عينيت مىيابد. در پرتو اين دگرگونى بنيادين كه جوهرى انقلابى دارد، ماهيت روابط اجتماعى دگرگون مىشود و تحولى اصولى مىيابد. يعنى روابط ناسالم انسان با انسانهاى ديگر و با طبيعت دگرگون مىشود حتى بسيار بالاتر و در گسترهاى عظيمتر. رابطه انسان با خدا و با خود نيز تحولى ژرف مىيابد. يعنى انسان براستى بنده خدا و فرمانبر او مىشود و در پرتو تعاليم خالص و ناب آن معلم و مربى الهى توحيد راستين آموزش داده مىشود و از توحيدهاى ناخالص فلسفهها و عرفانهاى بشرى جدا مىشود و راه مستقيم الهى روشن مىگردد و خداشناسى و خدايابى به اوج شكوفايى مىرسد و اين معناى انقلاب راستين در رابطه انسان با خداست.نيز رابطه انسان با خود و چگونگى درك و دريافتخود و كيفيت احساس از خود و نيروها و استعدادهاى خود، تحولى بنيادين مىيابد و انسان به ارزش والاى خويش، به جايگاه و منزلت انسانى و به چكاد فرازمندى كه ممكن است دست مىيابد و به گستره نيروهاى نهفته در درونش، پىمىبرد و نقدينه استعدادها و روح و جسم خويش را در راه رشد اهداف پوچ و گذرا نمىنهد و به جستجوى حقايق ژرف و جاودانه وجود روى مىآورد و به جوهر هستى دست مىيابد و اين انقلاب در رابطه انسان با خود خويشتن است .ما در انقلابهاى بشرى، چنين دگرگونيهايى در اين قلمروها نمىيابيم. همچنين در رابطه انسان با انسانهاى ديگر، كه از مشكلات اصلى زندگى اجتماعى است، انقلابى راستين رخ مىدهد و روابط سلطهطلبانه و استثمارى به روابط برادرانه و حقشناسانه تبديل مىشود. در آن دوران ديگر انسانى حق انسانى را پايمال نمىكند و كسى در قلمرو جامعه انسانى، مورد استثمار قرار نمىگيرد و هر انسانى هرچند ضعيف و ناتوان به حقوق خويش بدون هيچ مانعى دست مىيابد. لازمه تفكيكناپذير حاكميت مستضعفان همين است. گرچه انقلابهاى بشرى اين چگونگى را وعده دادهاند; اما در ظرف عينيت و عمل چندان تحقق نيافته است و يا تحققى فراگير و پايدار نداشته است. آن دورانى كه اين وعده انسانى، بىكم و كاست در متن زندگيها نمودى آشكار خواهد داشت و فراگير و همگانى خواهد شد; در دوران حاكميت مستضعفان است و معناى حاكميت مستضعفان كه وعده الهى در انقلاب آخرالزمان است همين است.انسان در رابطه خود با طبيعت نيز همواره راه ناهنجارى را پيموده و به استفاده بىرويه و نابهينه دست زده است و ناهنجارى در رابطه با طبيعت از جهاتى رخ داده است.نخست اينكه در گذشته و اكنون اجتماعات انسانى، طبقات با در دستداشتن امكانات و ابزارهاى مناسب، بيش از اندازه از منابع طبيعى بهرهبردارى كرده و به شادخوارى و اسراف رو مىآورند و به تعبير قرآن اهل اسراف و زيادهروى مىشوند و اين روش در زندگى بهطور طبيعى موجب محروميت گروههاى زيادى در جامعه مىگردد. زيرا كه منابع و كالاها محدود است و شادخواريها موجب كمبود مىگردد واين موجب محروميت افراد و طبقاتى است. مثلا آبهاى شيرين كاملا محدود است، مواد شايسته براى تغذيه انسان، محدود است و بدينسان. و هرگاه طبقات مرفه بر اساس رابطه ظالمانه با محيط و طبيعتبه بهرهبردارى بىرويه و لذتپرستانه، به مصرف زياد روى آورند ظلم و زيان جبرانناپذيرى به يستسالم ديگر انسانها وارد مىسازند و انقلابهاى فراگير و اصولى بايد در نوع اين رابطه دگرگونى پديد آورند و به تصحيح آن همت گمارند به طورى كه زيربناى بسيارى از روابط درست ديگر است و بدون تصحيح آن روابط ظالمانه ديگر تصحيح نمىشود.ديگر اينكه انسانهاى متمكن كه به قدرت سرمايه و ابزار مجهزند به استفاده نابهينه و ويرانگر از منابع طبيعى دست مىزنند و اين استفاده نابهينه بر اساس محدوديت منابع، زمينهساز بيدادى خانمانسوز بر همه بشريت مىگردد. زيرا كه زمين مادر هستى و مهد و گهواره زيست مناسب همه افراد انسانى است و با بهرهبردارى بهينه و صرفهجويانه زيستبومى مناسببراىهمهانسانها خواهد بود و كالاها و مواد آن به همه انسانها مىرسد و نياز همگان را بر مىآورد; ليكن با استفاده نابهينه و تخريب طبيعت، محيط زيست ناسالم مىشود و كالاها و منابع آن نيز پاسخگوى نياز همگان نخواهدبود.از اين رو، ظلمىفراگير رخمىدهد كه موجب تباهى و نابسامانى در زيست اكثريت جامعه بشرى مىگردد آنچنان كه امروزه اين حقيقت تلخ، بروشنى مشهود است و به صورت فاجعه بشرى در سطح اجتماعات انسانى درآمده است.در دوران حاكميت مستضعفان اين دو جريان انحرافى از ريشه مىخشكد، زيرا روحيه استضعاف و استضعافگرايى و حاكميت اين قشر، سدى آهنين بر سر راه هر ستم و ناروايى است و اين دو ناهنجارى و ناروايى كه يكى در مصرف افزون از حد و ديگرى استفاده نابهينه از منابع و در نتيجه ويرانى و تباهى محيط زيست انسانها است، با ماهيتحاكميت مستضعفان ناسازگار است و در آن دوران و با انقلاب راستينى كه در رابطه انسان با طبيعت و با نعمتهاى الهى رخ مىدهد، طبقه حاكم از هر گونه استفاده زياد و نابهينه دورى مىكند واين روحيه را در سراسر اجتماعات مىگستراند و انسانهارا از كمبودها و نابسامانيهاى زندگى رهايى مىبخشد و محيط و طبيعتخدادادى را چنانكه خدا آفريده ارزانى همگان مىكند.آرى، حاكميت مستضعفان كه به معناى حاكميت معيارهاى درست انسانى است، تحولاتى ريشهاى در همه ابعاد زندگى پديد مىآورد و در نتيجه زندگى راه درستخويش را مىيابد و انسانها همه به زيستى شايسته دست مىيابند و محيط طبيعى و منابع آن از هرگونه تخريب و تباهى مصون مىماند و چنان دورانى پيشمىآيدكهانتظارهمهانسانهااست.نيز مستضعفان طبق وعده الهى دين واحد الهى را بر اجتماعات حاكم مىسازند و با تئوريهاى دينى جامعه انسانى را دگرگون مىكنند و اين پندار واهى و پوچ را كه اديان الهى به دنيا كارى ندارند و تنها به مسائل آخرتى مىپردازند، كنار مىزنند و ثابت مىكنند كه دين خدا در همه ابعاد حيات انسانى نقش اصلى را بر عهده دارد و ماديت و معنويت و بعد اين دنيايى و آن جهانى زندگى انسان را سامان مىدهد و دين در متن زندگى است و نه جدا از آن و اين موضوع در اصل عقيده به موعود آخرالزمان كاملا نهفته است كه موعود آخرالزمان براى گسترش عدالت در جامعههاى انسانى قيام مىكند و اوضاع ستمبار و آشفته زندگى بشرى را از ميان مىبرد و دنياى مردم را به نظم مىآورد چنانكه آخرت ايشان را.بنابراين انديشه حذف دين از زندگى دنيايى و تبعيد دين به حوزه مسائل آخرتى، با عقيده به موعود آخرالزمان بكلى ناسازگار است. چون بيشترين تاكيدى كه در تعاليم اسلامى موضوع آخرالزمان بر آن شده است عدالت اجتماعى است نه اصل خداباورى يا پرهيزپيشگى شخصى و درونى و روحى حتى مىتوان گفت كه صفتبارز و آشكار و عمومى كه در اكثريت قاطع تعاليم ما درباره موعود آخرالزمان بدان اشاره شده موضوع عدل و عدالت است و دين يك حقيقت اين دنيايى
است و به زندگى مردم در متن جامعههاى انسانى نظر دارد و مشكلى است كه انسانها هنوز براى آن راه حلى عملى و عينى نيافتهاند. بنابرايندرپرتو حاكميت مستضعفان، دين نقش اصلى خويش را ايفا مىكند و به متن زندگيها و به ژرفاى آن گام مىگذارد و ريز و درشت مسائل فردى، خانوادگى و اجتماعى را در هر مقوله و زمينه، سامان مىبخشد و انديشههاى ضددينى را كه به تبعيد دين از متن زندگى پرداختهاند، رسوا مىكند.آنچه تا كنون گفته شد، تبيين برخى از ابعاد اين آيه كريمه است كه از دوران آخرالزمان و موعود آن سخن گفته است. روشنتر از اين آيه كه در زمينه حاكميت دين بر كل اجتماعات انسانى است و به انقلاب نهايى و جهانى موعود آخرالزمان اشاره دارد، آيه ديگرى است درباره همين موضوع يعنى حاكميت طبقه مستضعف در دوران موعود آخرالزمان:
«وعدالله الذين امنوا منكم و عملوالصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا…»خداوند آنان را كه ايمان آوردند از شما و نيكىها كردند، وعده داد كه بيقين ايشان را در زمين خليفه كند، چنانكه آنان را كه از پيش بودند خليفه ساخت و دينشان را باز بگستراند، آن دين كه بپسنديد براى آنان و هم آنان را از پس بيمى كه دارند، بىبيمى دهد و ايمنى…در اين آيه كريمه از خلافتبر زمين در پرتو تمكن و قدرت دينى سخن رفته است كه مؤمنان صالح فرمانروايان زمين مىشوند و در پرتو ايمان و باور دينى و حاكميتبخشيدن به اصول و فروع دين، به ساختن جامعهاى انسانى مىپردازند و انجام تاريخ انسان پس از آنهمه نابسامانيها و ناهنجاريها به سامانى الهى و دينى مىرسد. پس در همين زيست فيزيكى و دنيايى، آنكه آخرين حرف را مىزند و پناه راستين بىپناهان تاريخ مىگردد و انسانهاى دربند و مظلوم را رهايى مىبخشد حاكميت دينى و تفكر الهى است و ميداندار اصلى و نقطه پايان تاريخ به دست دين و تفكر دينى است نه به دست تفكر ظالمانه سرمايهدارى غربى و نه اصول مادى كمونيستهاى شرقى. كه اين هر دو در تجربه و عمل از سامانبخشى به محدوده كوچكى از جامعههاى انسانى، درماندهاند و در بند كوچكترين و نازلترين تمايلات خودخواهى و خودپرستى گرفتارند.محور ديگرى كه در حاكميت مستضعفان نهفته است مبارزه با سرمايهدارى است. زيرا طبقه حاكم كه در عينيت و عمل با تمام وجود خويش استضعاف و محروميت را لمس كردهاند و از مشكلات آن احساسى راستين دارند، هيچگاه با سرمايهدارى سازش نمىكنند و ميدان را براى يكهتازيهاى قشر مرفه و شادخوار باز نمىگذارند و همه راههاى نفوذ آنان را در بخشهاى حياتى جامعه سد مىكنند. اين ماهيت راه و كار مستضعفان است كه هيچگاه با عامل اصلى محروميت كنار نيايند و ريشه آن را در جامعه بشرى بخشكانند و اين راهى است كه از آغاز نهضتهاى انبيا مورد نظر بوده است. چنانكه قرآن كريم همواره اين بعد از قيام پيامبران را ترسيم كرده است كه با طاغوتان و سلطهطلبان مالى درگير شدند همان سان كه با سلطهطلبان سياسى و نظامى. در قرآن كريم مىخوانيم:«و لقد ارسلنا موسى باياتنا و سلطان مبين الى فرعون و هامان و قارون فقالوا ساحر كذاب»ما موسى را با آيات خود و حجتى آشكار فرستاديم به سوى فرعون و هامان و قارون گفتند كه او جادوگرى دروغگو است.روشن است كه از جمله اهداف اين پيامبر الهى چنانكه سرنگونى نظام سياسى فرعونىاست، سرنگونى نظام سرمايه و ثروتاندوزى نيز هست كه سمبل آن در آن روزگار قارون بوده است.آرى در آن دوران سراسر عدل است كه سرمايهدارى و سلطه آن بر جامعههاى بشرى پايان مىيابد و تودههاى مظلوم بشرى از زير يوغ سلطه اين طبقه زالوصفت رهايى مىيابند و هرگونه بهرهكشى ظالمانه از ميان مىرود و استثمار، اين پديده شوم، ره نيستى و زوال مىپويد و اين لازمه طبيعى حاكميت طبقه پايين و مستضعف است كه به دوران سياه ظلم قشرى اندك بر تودههاى عظيم انسانى پايان دهد.
مطالب مرتبط