زندگی نامه کامل ابوعلی سینا

دانلود تحقیق و مقاله رایگان با عنوان زندگی نامه کامل ابوعلی سینا

جنسیت: مرد
تولد و وفات: (۳۷۰ -۴۲۸/۴۲۷) قمری
محل تولد: افشنهٔ بخارا
شهرت علمی و فرهنگی: پزشک ، فیلسوف ، منطقی و دانشمند
مشهور به ابن‌سینا یا ابوعلی‌سینا. در مغرب زمین آویسن یا آویسنا و ملقب به حجهٔ‌الحق ، شیخ‌الرئیس ، شرف‌الملک ، امام‌الحکما. ابن‌سینا در افشنهٔ بخارا ، زادگاه مادرش ، متولد شد. پدر وی از دیوانیان دستگاه سامانیان بود و در تربیت فرزندان خود کوشا. پدر ابن‌سینا ، عبدالله ، شیفتهٔ تعلیمات اسماعیلیان بود. ابن سینا ، علی‌رغم اشراف به‌نظر و عقاید این گروه گرایشی به این فرقه نداشت. در چهارده‌سالگی در علم بر استاد خود ابوعبدالله ناتلی پیشی گرفت ، چندان‌که مشکلات منطق را بر استاد خود می‌گشود. در شانزده‌سالگی جمعی از پزشکان فاضل زیردست او کار می‌کردند. ابوعلی با مداوای بیماری نوح‌بن منصور سامانی امیر خراسان اجازه گرفت که از کتابخانهٔ عالی امیر استفاده کند. در هجده‌سالگی جامع‌العلوم شد و از این پس ترقیات وی نتیجهٔ اجتهاد شخصی خود وی بود. در بیست‌‌ویک سالگی نخستین اثر فلسفی وی تحت عنوان “العروضیه” به درخواست ابوالخیر عروضی نوشت. پس از درگذشت پدر ، به خدمات دیوانی روی آورد. به‌زودی فکر و تدبیر او مورد قدردانی واقع شد. امیران علاوه بر نصایح پزشکی او در سیاست نیز خواستار رأی او شدند. چندین بار به وزارت رسید ، و در معرض رشک دیگران قرار گرفت. چندین‌بار فرار کرد و مدتی زندانی شد. ولی از زندان گریخت. چهارده سال در آرامش در دربار علاء‌الدوله دیلمی در اصفهان می‌زیست. بر اثر مسافرت‌ها و شب‌زنده‌داری‌ها و بی‌توجهی به خود به قولنج مبتلا شد و در ضمن لشگرکشی علاء‌الدوله در همدان درگذشت و در همین‌ شهر به خاک سپرده شد. در جشن یادبود هزارهٔ او بر مزارش بنائی ساختند شهرت ابن‌سینا چندان است که از مرزهای سرزمین‌های اسلامی گذشته و به سراسر جهان رسیده است. آثار او به زبان‌های مختلفی ترجمه و منتشر شده‌اند.

ابن‌سینا ، علاوه بر پزشکی و فلسفه ، در نجوم ، فیزیک ، علوم‌ طبیعی نیز آثاری دارد از آن جمله در اواخر عمر ، به‌ دستور علاء‌الدوله آلتی شبیه ورنیهٔ کنونی برای به‌دست‌ آوردن نتایج دقیق در رصد اختراع کرد. از هوش و حافظهٔ وی سخن‌ها گفته‌اند و او را سرآمد فلاسفهٔ اسلامی دانسته‌اند. وی با ابوریحان بیرونی و ابوسهل مسیحی ، معاشرت و مباحثه داشت و از معاصرینش می‌توان ابن‌خمٌار و ابوالفرج بن طیٌب را نام برد و از جمله شاگردانش ابوالحسن بهمنیار‌ بن مرزبان ، ابن‌زیله ، ابوعبدالله معصومی ، ابوعبید جوزجانی را با ابوسعید ابوالخیر نیز مباحثه‌ای داشت که بسیار مشهور بود. ابن‌سینا در زمینهٔ ادبیات نیز کتاب‌هائی نوشت و اشعاری نیز به وی منسوب است. از آثار او: “النجاهٔ”؛ “الاشارات و التنبیهات” ، در منطق و حکمت؛ “الشفاء” در حکمت علمی نظری؛ “دانشنامهٔ علائی” ، به فارسی؛ “اسرار‌الصلاهٔ”؛ “مبدأ و معاد” ، “قانون” ، در طب. این کتاب با وجود ناقص بودن ، سبب اشتهار ابن‌سینا در اروپا شد. “اسباب‌ حدوث‌الحروف و مخارج‌ها” ، در زبان‌شناسی ، “الموجز‌الکبیر”؛ “الموجز‌الصغیر” ، هر دو در منطق؛ “رساله حی‌بن یقظان”؛ “المدخل الی‌صناعهٔ الموسیقی” ، در موسیقی که از آثار فارابی کامل‌تر و جامع‌تر است؛ “مقالهٔ فی‌آلهٔ رصدیهٔ”. در کل ۲۷۶ عنوان کتاب به او نسبت می‌دهند که ۱۳۱ اثر را با انتساب صحیح و مابقی را با انتساب مشکوک از او دانسته‌اند.

زندگی

ابن سینا بلخی یا پورسینا حسین پسر عبدالله زاده در سال ۳۷۰ هجری قمری و در گذشته در سال ۴۲۸ هجری قمری، دانشمند و پزشک و فیلسوف بود. نام او را به تفاریق ابن سینا، ابوعلی سینا، و پور سینا گفته‌اند. در برخی منابع نام کامل او با ذکر القاب چنین آمده: حجة‌الحق شرف‌الملک شیخ الرئیس ابو علی حسین بن عبدالله بن حسن ابن علی بن سینا البخاری. وی صاحب تألیفات بسیاری است و مهم‌ترین کتاب‌های او عبارت‌اند از شفا در فلسفه و منطق و قانون در پزشکی.

«بوعلی سینا را باید جانشین بزرگ فارابی و شاید بزرگ‌ترین نماینده حکمت در تمدن اسلامی بر شمرد. اهمیت وی در تاریخ فلسفه اسلامی بسیار است زیرا تا عهد او هیچ‌یک از حکمای مسلمین نتوانسته بودند تمامی اجزای فلسفه را که در آن روزگار حکم دانشنامه‌ای از همه علوم معقول داشت در کتب متعدد و با سبکی روشن مورد بحث و تحقیق قرار دهند و او نخستین و بزرگ‌ترین کسی است که از عهده این کار برآمد.»(اموزش و دانش در ایران، ص۱۲۵)

«وی شاگردان دانشمند و کارآمدی به مانند ابوعبید جوزجانی، ابوالحسن بهمنیار، ابو منصور طاهر اصفهانی و ابوعبدالله محمد بن احمد المعصومی را که هر یک از ناموران روزگار گشتند تربیت نمود.»(خدمات متقابل اسلام و ایران، ص۴۹۳)

بخشی از زندگینامه او به گفته خودش به نقل از شاگردش ابو عبید جوزجانی بدین شرح است:

پدرم عبدالله از مردم بلخ بود در روزگار نوح پسر منصور سامانی به بخارا درآمد. بخارا در آن عهد از شهرهای بزرگ بود. پدرم کار دیوانی پیشه کرد و در روستای خرمیثن به کار گماشته شد. به نزدیکی آن روستا، روستای افشنه بود. در آنجا پدر من، مادرم را به همسری برگزید و وی را به عقد خویش درآورد. نام مادرم ستاره بود من در ماه صفر سال ۳۷۰ از مادر زاده شدم .نام مرا حسین گذاشتند چندی بعد پدرم به بخارا نقل مکان کرد در آنجا بود که مرا به آموزگاران سپرد تا قرآن و ادب بیاموزم. دهمین سال عمر خود را به پایان می‌بردم که در قرآن و ادب تبحر پیدا کردم آنچنان‌که آموزگارانم از دانسته‌های من شگفتی می‌نمودند.

در آن هنگام مردی به نام ابو عبدالله به بخارا آمد او از دانش‌های روزگار خود چیزهایی می‌دانست پدرم او را به خانه آورد تا شاید بتوانم از وی دانش بیشتری بیاموزم وقتی که ناتل به خانه ما آمد من نزد آموزگاری به نام اسماعیل زاهد فقه می‌آموختم و بهترین شاگرد او بودم و در بحث و جدل که شیوه دانشمندان آن زمان بود تخصصی داشتم.

ناتلی به من منطق و هندسه آموخت و چون مرا در دانش اندوزی بسیار توانا دید به پدرم سفارش کرد که مبادا مرا جز به کسب علم به کاری دیگر وادار سازد و به من نیز تاکید کرد جز دانش آموزی شغل دیگر برنگزینم. من اندیشه خود را بدانچه ناتلی می‌گفت می‌گماشتم و در ذهنم به بررسی آن می‌پرداختم و آن را روشن‌تر و بهتر از آنچه استادم بود فرامی‌گرفتم تا اینکه منطق را نزد او به پایان رسانیدم و در این فن بر استاد خود برتری یافتم.

چون ناتلی از بخارا رفت من به تحقیق و مطالعه در علم الهی و طبیعی پرداختم اندکی بعد رغبتی در فراگرفتن علم طب در من پدیدار گشت. آنچه را پزشکان قدیم نوشته بودند همه را به دقت خواندم چون علم طب از علوم مشکل به شمار نمی‌رفت در کوتاه‌ترین زمان در این رشته موفقیت‌های بزرگ بدست آوردم تا آنجا که دانشمندان بزرگ علم طب به من روی آوردند و در نزد من به تحصیل اشتغال ورزیدند. من بیماران را درمان می‌کردم و در همان حال از علوم دیگر نیز غافل نبودم. منطق و فلسفه را دوباره به مطالعه گرفتم و به فلسفه بیشتر پرداختم و یک سال و نیم در این کار وقت صرف کردم. در این مدت کمتر شبی سپری شد که به بیداری نگذرانده باشم و کمتر روزی گذشت که جز به مطالعه به کار دیگری دست زده باشم.

بعد از آن به الهیات رو آوردم و به مطالعه کتاب ما بعد الطبیعه ارسطو اشتغال ورزیدم ولی چیزی از آن نمی‌فهمیدم و غرض مؤلف را از آن سخنان درنمی‌یافتم از این رو دوباره از سر خواندم و چهل بار تکرار کردم چنان‌که مطالب آن را حفظ کرده بودم اما به حقیقت آن پی نبرده‌بودم. چهره مقصود در حجاب ابهام بود و من از خویشتن ناامید می‌شدم و می‌گفتم مرا در این دانش راهی نیست… یک روز عصر از بازار کتابفروشان می‌گذشتم کتابفروش دوره گردی کتابی را در دست داشت و به دنبال خریدار می‌گشت به من الحاح کرد که آن را بخرم من آن را خریدم، اغراض مابعدالطبیعه نوشته ابو نصر فارابی، هنگامی که به در خانه رسیدم بی‌درنگ به خواندن آن پرداختم و به حقیقت مابعدالطبیعه که همه آن را از بر داشتم پی بردم و دشواری‌های آن بر من آسان گشت. از توفیق بزرگی که نصیبم شده بود بسیار شادمان شدم. فردای آن روز برای سپاس خداوند که در حل این مشکل مرا یاری فرمود. صدقه فراوان به درماندگان دادم. در این موقع سال ۳۸۷ بود و تازه ۱۷ سالگی را پشت سر نهاده بودم.

وقتی من وارد سال ۱۸ زندگی خود می‌شدم نوح پسر منصور سخت بیمار شد، اطباء از درمان وی درماندند و چون من در پزشکی آوازه و نام یافته بودم مرا به درگاه بردند و از نوح خواستند تا مرا به بالین خود فرا خواند. من نوح را درمان کردم و اجازه یافتم تا در کتابخانه او به مطالعه پردازم. کتابهای بسیاری در آنجا دیدم که اغلب مردم حتی نام آنها را نمی‌دانستند و من هم تا آن روز ندیده بودم. از مطالعه آنها بسیار سود جستم.

چندی پس از این ایام پدرم در گذشت و روزگار احوال مرا دگرگون ساخت من از بخارا به گرگانج خوارزم رفتم. چندی در آن دیار به عزت روزگار گذراندم نزد فرمانروای آنجا قربت پیدا کردم و به تالیف چند کتاب در آن شهر توفیق یافتم پیش از آن در بخارا نیز کتاب‌هایی نوشته بودم. در این هنگام اوضاع جهان دگرگون شده بود ناچار من از گرگانج بیرون آمدم مدتی همچون آواره‌ای در شهرها می‌گشتم تا به گرگان رسیدم و از آنجا به دهستان رفتم و دوباره به گرگان بازگشتم و مدتی در آن شهر ماندم و کتابهایی تصنیف کردم. ابو عبید جوزجانی در گرگان به نزدم آمد.

ابو عبید جوزجانی گوید: این بود آنچه استادم از سرگذشت خود برایم حکایت کرد. چون من به خدمت او پیوستم تا پایان حیات با او بودم. بسیار چیزها از او فرا گرفتم و بسیاری از کتابهای او را تحریر کردم استادم پس از مدتی به ری رفت و به خدمت مجدالدوله از فرمانروایان دیلمی درآمد و وی را به بیماری سودا دچار شده بود درمان کرد و در آنجا به قزوین و از قزوین به همدان رفت و مدتی دراز در این شهر ماند و در همین شهر بود که استادم به وزارت شمس‌الدوله دیلمی فرمانروای همدان رسید. در همین اوقات استادم کتاب قانون را نوشت و تالیف کتاب عظیم شفا را به خواهش من آغاز کرد. چون شمس الدوله از جهان رفت و پسرش جانشین وی گردید استاد وزارت او را نپذیرفت و چندی بعد به او اتهام بستند که با فرمانروای اصفهان مکاتبه دارد و به همین دلیل به زندان گرفتار آمد ۴ ماه در زندان بسر برد و در زندان ۳ کتاب به رشته تحریر درآورد. پس از رهایی از زندان مدتی در همدان بود تا با جامه درویشان پنهانی از همدان بیرون رفت و به سوی اصفهان رهسپار گردید. من و برادرش و دو تن دیگر با وی همراه بودیم. پس از آنکه سختیهای بسیار کشیدیم به اصفهان در آمدیم. علاءالدوله فرمانروای اصفهان استادم را به گرمی پذیرفت و مقدم او را بسیار گرامی داشت و در سفر و حضر و به هنگام جنگ و صلح استاد را همراه و همنشین خود ساخت. استاد در این شهر کتاب شفاء را تکمیل کرد و به سال ۴۲۸ در سفری که به همراهی علاءالدوله به همدان می‌رفت، بیمار شد و در آن شهر در گذشت و هم در آن شهر به خاک سپرده شد.

ابن سینا و اخلاق

ابن سینا همان طور که در باره معاد می‏گوید: معاد روحانی را عقل می‏فهمد; ولی معاد جسمانی را شریعت‏خاتم انبیا صلی الله علیه و آله و سلم آورده و ما را بی نیاز کرده است.

جناب ابن سینا در علم اخلاق کتابهایی نگاشت. او بسیار مؤدب و بزرگوار بود و آثار عظمت و ادب در نوع نوشتارهای او کاملا به چشم می‏خورد. از همین رو عارف نامدار «ابو سعید ابوالخیر» از او می‏خواهد تا رساله‏ای در زمینه تهذیب و تزکیه نفس، برای وی بنگارد. مرحوم بوعلی نیز رساله سودمند کوتاهی برای جناب ابوسعید ابوالخیر می‏نگارد.

مرحوم شیخ رئیس رساله‏های فراوانی در بحث اخلاق دارد چنانکه رساله‏های متعددی در مسئله «عهد» دارد و اخلاق نویسی غیر از تعهد اخلاقی است. تعهد اخلاقی هم ابتدا، از عهد با خدا شروع می‏شود. قرآن کریم هم به ما آیین عهد با خدا را می‏آموزد:

«لقد کانوا عاهدوا الله من قبل‏»

که

«لا یولون الادبار» (۱)

و خدا هم با ما تعهد می‏کند که:

«ا لم اعهد الیکم یا بنی ادم ان لا تعبدوا الشیطان‏» (۲) .

این عهد عبد و مولا را قرآن و عترت امضا کرده‏اند; یعنی خدا آن قدر به ما نزدیک است که ما می‏توانیم با او عهد ببندیم:

«هو معکم این ما کنتم‏» (۳) .

کسانی که سعی می‏کنند به آنچه فراگرفته‏اند عمل کنند و علم را برای گفتن، شنیدن، نوشتن و تدریس نپندارند و اولین بهره‏ای که از نوشته‏ها و خوانده‏های خود می‏برند تعهد دینی و تخلق اخلاقی باشد، در حقیقت‏با خدا عهد می‏بندند، قرار داد خاصی بین خود و مولا امضا می‏کنند و مرحوم شیخ رئیس از کسانی بود که رساله‏هایی در عهد نوشته است.

● عهد عملی مرحوم بوعلی

رساله «عهد» شیخ رئیس گرچه در زمینه عهد است ولی بخش مهمی از آن، بحثهای اخلاقی یعنی ارائه راههای اخلاقی و فنی است. رساله عهد دیگری نیز از شیخ‏رئیس در حاشیه «شرح الهدایهٔ الاثیریه‏» صدرالمتالهین (۴) آمده است که عهد عملی است. اولین ماده این رساله دوم که در حقیقت، رساله عملیه است این است: «عهد کردم که عالمی از عوالم عقلی بشوم‏». چون حکیمان در تعریف حکمت گفته‏اند: «صیرورهٔ النفس عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی» (۵) بوعلی نیزمی‏گوید عهد کردم که در تحقیق معارف، سخنی را بدون برهان نپذیرم; چون انسان تا حکیم نباشد، تخلقی هم ندارد; زیرا هر گونه گرایشی مسبوق به بینش و معرفت است.

بوعلی سپس می‏گوید. برای این که نفسم بر بدنم مسلط باشد، باید این گونه فضایل را انجام بدهم تا نوبت‏به جزئیات زندگیم برسد. کسانی که راه اخلاق را طی کرده‏اند، از اولین دستور العملهای آنها کم خوردن، کم خوابیدن، کم حرف زدن، تنها بودن، ذکر دائم داشتن است:

صمت و جوع و سهر و خلوت و ذکری به دوام

ناتمامان جهان را کند این پنج تمام

مواظبت‏بر این امور، خامهای جهان را پخته می‏کند. عصاره این مطالب پنج‏گانه در مواد عهد نامه بوعلی آمده است. او در رساله خود می‏گوید: «عهد بر این است که انسان متعهد لب به مشروب نزند»: «لا تلهیا ولا تشفیا و لا تقویا» (۶) نه برای میگساری، نه برای تقویت و نه برای شفا یابی. این جمله ناظر به آن است که:

«لیس فی حرام شفاء» (۷) .

● معجزه برخاسته از حوزه

ابن سینا طبیب معروفی بود. روزی که در اروپا سخنی از پزشکی نبود، بوعلی از حوزه‏های علمی برخاست و طبیبانه کتابهای مهم طب را نوشت. بهمنیار، که از شاگردان ابن سیناست در کتاب خود «تحصیل‏» از هیچ کس حتی از بوعلی نام نمی‏برد; ولی می‏گوید صاحب این رشته (بوعلی) در زمانی زندگی می‏کرد که در آن، حوزه علمیه، کتابخانه رسمی نبود و اساتید فن نبودند و اگر صاحب این صناعت در حوزه علمیه‏ای رشد می‏کرد که اساتید و معلمینی او راتربیت می‏کردند و کتابخانه‏های فراوانی در اختیار می‏داشت که از مطالعه آنها طرفی می‏بست، باز وجودش معجزه بود; ولی او بدون استاد و حوزه و کتابخانه به این اوج عظیم علمی و فنی، بار یافته است. البته در هر هزار سال یا بیشتر چنین انسانهایی ظهور می‏کنند (۸) .

● شاگرد نماز

مرحوم بوعلی در زندگینامه خود می‏گوید: من شاگرد نمازم; زیرا هر وقت مشکل عملی برای من پیش می‏آمد وضو می‏گرفتم و به جامع شهر (مسجد جامع) می‏رفتم و در آن‏جا دو رکعت نماز می‏خواندم و حل مشکلم را از خدا می‏خواستم و حل می‏شد! (۹) .

از بهمنیار نیز نقل شده است که گفت: روزی ابن سینا برای تدریس آمد. در همان ابتدا برای وی معلوم شد که ما درس دیروز را نفهمیده‏ایم. استاد ماهر از چهره و نگاه شاگرد، می‏فهمد که او مطلب قبلی را فهمیده یا نفهمیده است. و چون برایش معلوم شد که ما شب گذشته را به مجلس انس گذرانده‏ایم و مطالعه‏ای نکرده‏ایم. متاثر شده اشک از چشمان شریفش جاری شد و به عنوان نصیحت، به ما گفت: طناب‏بازهای شهر می‏کوشند تا در رشته خود، متخصص شوند; چرا شما در علوم الهی این شوق را ندارید؟ پس از پایان درس، موقع نماز فرا رسید و شاگردان نماز جماعت را به امامت‏شیخ رئیس خواندند. واظبت‏بر نماز جماعت، نماز اول وقت و اینکه اگر انسان مشکلی داشت، نماز را به عنوان حلال مشکل خود تلقی کند، انسان را به کمال می‏رساند و اگر به مقام شیخ رئیس نرسد، از سالکان این کوی می‏گرداند.

مرحوم شیخ رئیس در رساله عهد خود می‏افزاید: «و المسموعات…» در مورد آهنگ و موسیقی و شنیدنیها، تعهد می‏سپارم که از آنچه در پرورش روح، مؤثر است استفاده کنم (۱۰) ; ابن سینا در مبحث «مقامات عارفین‏» در «نمط نهم‏» کتاب «اشارات‏» به «نغمه رخیمه‏» (۱۱) اشاره کرده‏اند که سالک، احتیاج به حسن صوت دارد (۱۲) ; اما اگر نامحرمی صدای نامحرم دیگر را بشنود، انسان را از اوج ماورای طبیعت‏به حضیض طبیعت، تنزل می‏دهد، و آهنگی که انسان را فرشته منش نکند، از تعهدات افرادی مانند بوعلی، دور است. حسن صوتی که خواندن قرآن با آن توصیه شده، یا نغمه رخیمه‏ای که گفته‏اند سالک، به آن نیازمند است، صوتی است که نه در آن از نظر محتوا لهو و لعب باشد و نه آهنگش جنبه طبیعی را تقویت کند; بلکه نغمه‏ای است که جنبه ماورای طبیعی داشته باشد.

این مطلب را حکمای دیگر مانند شیخ اشراق نیز در نوشته‏هایشان دارند. این حکیمان و عالمان اخلاق، در باره مشروبات و مسموعات برای خود برنامه‏ای ذکر کرده‏اند. اینها کسانی بودند که سعی کردند آن «دفائن عقول‏» را در سایه تعلیم کتاب و عترت، شکوفا کنند و از این رو از مرز حلال نگذشته‏اند.

ابن سینا همان طور که در باره معاد می‏گوید: معاد روحانی را عقل می‏فهمد; ولی معاد جسمانی را شریعت‏خاتم انبیا صلی الله علیه و آله و سلم آورده و ما را بی نیاز کرده است. در رساله عهد، در باره جزییات مسائل می‏گوید: این جزییات را باید ریعت‏بگوید و عقل، پیرو محض است. نتیجه این که خطوط کلی را هم شرع می‏گوید و هم عقل می‏فهمد; ولی هیچ راهی برای تشخیص مسائل جزیی جز شرع وجود ندارد; مسائلی مانند جزییات نماز، روز، زکات و حج، هرگز در عقل راه ندارد. البته عقل می‏فهمد که بسیاری از احکام را نمی‏فهمد و سیره شرع را امضا می‏کند و در پیشگاه آن خاضع است و از این‏جا روشن می‏شود که عقل در برابر نقل است نه در برابر شرع; زیرا خود عقل نیز در محدوده منابع غنی و قوی شرع است و هرگز مقابل آن نیست.

آثار ابن سینا

به دلیل آنکه در آن عصر، عربی زبان رایج آثار علمی بود، ابن سینا و سایر دانشمندان ایرانی که در آن روزگار می‌زیستند کتابهای خود را به زبان عربی نوشتند. بعدها بعضی از این آثار به زبانهای دیگر از جمله فارسی ترجمه شد.

فلسفه

ü    شفا

ü    نجات

ü    الاشارات والتنبیهات

ریاضیات

ü    زاویه

ü    اقلیدس

ü    الارتماطیقی

ü    علم هیئت

ü    المجسطی

ü    جامع البدایع

طبیعی

ü    ابطال احکام النجوم

ü    الاجرام العلویة واسباب البرق والرعد

ü    فضا

ü    النبات والحیوان

پزشکی

ü    قانون

ü    الادویة القلبیه

ü    دفع المضار الکلیه عن الابدان الانسانیه

ü    قولنج

ü    سیاسة البدن وفضائل الشراب

ü    تشریح الاعضا

ü    الفصد

ü    الاغذیه والادویه

موسیقی

ü    جوامع علم موسیقی

ü    موسیقی وکاربرد در طب

الشفاء یا به پارسی شفا: این کتاب مهم‌ترین و جامع‌ترین اثر مولف در فلسفه مشاء و مبین آرای شخصی اوست. کتاب دانشنامه گونه‌ای است در زمینه منطق،ریاضیات، طبیعیات و الهیات که در سال ۴۱۰ قمری نوشته شده‌است. درابتدای کتاب، سخن ابو عبید عبد الرحمن محمد جوزجانی که بیانگر هدف و میزان تبعیت مولف از آرای ارسطوست،ذکر شده‌است. بخش منطق در نه فن و هر فن شامل چند مقاله‌است. عناوین آن عبارت‌اند از مدخل،مقولات،باری آرمنیاس،قیاس،برهان،مغالطه و شعر است.این بخش ۴ جلد از مجموعه را تشکیل می‌دهد.

کتب فارسى ابن‌سينا

از ابوعلى سينا فيلسوف بزرگ چند کتاب به زبان پارسى باقى مانده است که بهتر دانسته‌ايم همه را ذيل يک عنوان مذکور داريم. انتساب بعضى از اين کتاب‌ها به ابن‌سينا محقق و نسبت برخى ديگر مورد تأمل است چنانکه مى‌توان آنها را ترجمه‌هائى از آثار شيخ دانست و غالب آنها داراى اختصاصات نثر قرن ششم و يا بعد از آن است. از ميان کتب شيخ نسبت دانشنامهٔ علائى و کتاب نبض به او مسلم است. دانشنامهٔ علائى يا دانشنامهٔ علائيه يا حکمت علائى يا حکمت علائيه را شيخ به خواهش علاءالدولهٔ کاکويه نوشته و بنابر آنچه در آغاز آن آورده آن را به قصد تحقيق در منطق و طبيعيات و هيئت و موسيقى و مابعدالطبيعه تصنيف کرد ليکن جز به تحرير قسمت منطق و الهيات و طبيعيات توفيق نيافت و تأليف باقى کتاب (هيئت، هندسه، حساب، موسيقي) را بعد از او شاگردش ابوعبيد جوزجانى با ترجمه از کتب مختلف شيخ برعهده گرفت و از آن‌جمله موسيقى را از قسمت موسيقى کتاب‌الشفا ترجمه کرد. از اين کتاب نسخ متعدد در دست است و سه بار به طبع رسيده و اهميت آن نخست در آن است که شامل يک دورهٔ کامل از حکمت مشاء است که اولين بار به زبان فارسى نگارش يافته و دوم آنکه شامل بسيارى از اصطلاحات منطقى و فلسفى به فارسى است. و اما رسالهٔ نبض شامل بحث در کيفيت آفرينش عناصر و امزجه و طبايع و تحقيق در دوران دم و نبض و انواع و چگونگى شناخت آن است. اين کتاب از جملهٔ نخستين کتبى است که در فن طب نگاشته شده و حاوى اصطلاحات علمى متعدد به پارسى است. باقى رسالات فارسى منسوب به ابن‌سينا معمولاً ترجمه‌هائى است که از رسالات او که به عربى نوشته بود و همهٔ آنها بعد از روزگار او به زبان فارسى درآمده.

متافیزیك ابن سینا

متافیزیك آن طور كه ابن سینا در كتابش با عنوان “شفا” در نظر گرفته، توضیح عقلانی همه هستی ست. ابن سینا “مشتق شدن همه چیز از هستی لازم”، ابدیت هستی و نیز نفی شناخت آنچه مجزا از منبع هستی ست را در این كتاب توضیح داده است.

متافیزیك آن طور كه ابن سینا در كتابش با عنوان “شفا” در نظر گرفته، توضیح عقلانی همه هستی ست. ابن سینا “مشتق شدن همه چیز از هستی لازم”، ابدیت هستی و نیز نفی شناخت آنچه مجزا از منبع هستی ست را در این كتاب توضیح داده است.

ابن سینا برای هر علمی موضوعی در نظر گرفته و علوم را به دوشاخه نظری و عملی تقسیم كرده است. از نظر او، علم نظری دانشی ست كه موضوعش مستقل از ماست درحالی كه علم عملی برای ما كاربرد دارد. او سه نوع علم عملی در نظر می گیرد: دانش كشورداری، اقتصاد و حكومت بر خود. او همچنین سه علم نظری را ممكن می داند: فیزیك، ریاضی و دانش ماوراء الطبیعه.

ابن سینا اولین كسی ست كه كانی شناسی را ابداع كرده و در شیمی به شیوه قدیم هم كار كرده است. ابن سینا در نجوم نیز تحقیقاتی دارد و با ابوریحان بیرونی تبادل فكر داشته است. یرداختن به حوزه های مختلفی كه ابن سینا در آنها كار كرده از بحث این مقاله خارج است.

ابن سینا دانش ماوراء الطبیعه را دانشی الوهی می داند و موضوعش را طبق دیدگاه ارسطویی چیزی می داند كه موجودیت داشته باشد. او به دو دلیل مربوط بودن خدا به دانشهای دیگر را نفی می كند:

۱. دانش های دیگر یا دانش عملی هستند یا فیزیك یا ریاضی و نمی توانند درباره خدا باشند.

۲. اگر خدا در متافیزیك بررسی نشود در هیچ علم دیگری قابل بررسی نخواهد بود. حتی اگر محوریت موضوع خدا در این علم لازم باشد نمی توان جز این یذیرفت كه خدا موضوع خود را تشكیل می دهد.

ابن سینا این مورد را مطرح می كند كه موضوع متافیزیك به علت اولیه مربوط است. اگرچه به نظر ابن سینا، علت اولیه موضوع منحصر به متافیزیك نیست. چرا كه وجود این علت باید در این علم نشان داده شود. ابن سینا با استفاده از متافیزیك ارسطو این راه حل را ییشنهاد می كند كه موضوع متافیزیك هستی آن گونه كه هست می باشد كه با هر آن چه وجود دارد اشتراك دارد. در تاریخ متافیزیك ابن سینا نخستین كسی ست كه این راه حل را ییشنهاد كرده است.

ابن سینا موضوع متافیزیك را با موضوع دیگر علوم نظری مقایسه كرده است. او فیزیك را دانش اجسام آن گونه كه هستند نمی داند بلكه آن گونه كه حركت می كنند یا ساكنند. ریاضیات از نظر او، دانش مربوط به اندازه گیری و اعداد است و بنابراین به هستی كه حادث شدنش ریاضی ست ارتباط دارد. در هر دوی این دانشها هستی به طور محدود بررسی می شود چرا كه به ماده، اندازه یا تعداد بستگی دارد. در این دو دانش،‌ هستی ییش فرض شده است بدون آن كه برای خودش مطالعه شود. هستی موضوع دانش متافیزیك است و در این دانش بدون هیچ محدودیتی بررسی می شود. متافیزیك همه مقوله های مربوط به هستی از جمله: ذات، كمیت و كیفیت را شامل می شود ولی مقوله عمومی تر خود هستی ست كه بقیه مقوله ها را دربر می گیرد.

موضوع متافیزیك، هستی همانطور كه هست و مشترك با هر آن چه هست می باشد. ابن سینا می گوید كه هستی نخستین موضوعی ست كه به فكر در می آید. این نظر ابن سینا بعدها توسط فیلسوفانی نظیر آكویناس و هایدگر استفاده شده است. تعبیر هستی از این جمله ابن سینا، درك روح ما از موجودیت داشتن چیزهاست. هستی، همه چیز را نه آن طور كه این گونه یا آن گونه است بلكه آن طور كه موجودیت دارد دربر می گیرد.

ابن سینا علاوه بر ارسطو، از نظر فارابی نیز بهره برده است. فارابی متافیزیك ارسطو را به این صورت در نظر گرفته بود كه ١٠علت برای هستی وجود دارد كه ٩ علت ثانوی هستند. از نهمین علت، علت دهم كه علت فعال است به وجود می آید. دو علت اول، اولین كره آسمانی و هفت علت كرات مربوط به سیارات را یدید اورده اند. فارابی روح این كرات را به خلقت جوهر جسمانی توسط خدا مربوط می دانست كه ماده اولیه همراه با حركت را تشكیل داده است كه اجزایش با وجود تفاوتهای شكلی به هارمونی و هماهنگی رسیده اند، نیزعناصر چهارگانه طبیعی یعنی گرما، سرما، خشكی و رطوبت از آنها تشكیل شده است. در ادامه چرخه تكاملی، اشكال كامل تر یعنی گیاهان، جانوران و انسان یدیدآمده اند. فارابی همچنین به علم منطق، توانایی زبان و فكر یرداخته است. او تكامل ذهن را به سه مرحله ذهن بالقوه، ذهن بالقعل و ذهن به دست آمده تقسیم كرده است. از نظر او، نوع سوم ذهن با به كار بردن تصاویر و تصورات ذهنی حاصل شده است.

ابن سینا نخستین كسی ست كه بین ذات* و موجودیت، فرق قائل شده است. از نظر او، موجودیت همان حادث شده از ذات است. به عبارت دیگر، موجودیت همان چیزی ست كه به ذات می رسد وقتی كه وجود می یابد.

ابن سینا مفهوم لازم را در نظر می گیرد. از نظر او، لازم تاییدی بر موجودیت است. ارسطو نیز لزوم را در متافیزیك خود به عنوان مفهومی اساسی مطرح كرده بود. ابن سینا لزوم خدا را به عنوان دلیلی بر موجودیت خدا به كار می برد.

یكی دیگر از مشخصه های متافیزیك ابن سینا، تفاوتی ست كه بین لازم و ممكن مطرح كرده است. از نظر او، لازم به علت احتیاجی ندارد در حالی كه ممكن به علت محتاج است. توجه به تفاوت بین ذات و موجودیت در اینجا ضروری ست: هستی لازم، اصل موجودیتش را در خود دارد اما هستی ممكن این طور نیست و اصل موجودیتش را در خود ندارد. برای هستی ممكن، موجودیت یك حادثه است كه به ذات اضافه می شود. هستی ممكن به چیزی احتیاج دارد تا واقع شود كه همان هستی لازم است. به عبارت دیگر، هستی لازم همان علت هستی ممكن است كه موجودیت آن را سبب شده است. این هستی لازم به نوبه خود، یا لازم است یا ممكن و اگر ممكن باشد برای موجودیت یافتنش به علت لازم دیگری احتیاج دارد. بنابراین هستی لازم به طور الزامی باید وجود داشته باشد تا همه چیز هستی خود را از آن بگیرد. ابن سینا تایید كرده است كه در هستی لازم، هستی و ذات یكی هستند.

طبق استدلال ابن سینا، وجود ابدیت هستی الزامی ست. چرا كه در یك تداوم زمانی، هر چیز توسط علتی به وجود آمده كه خودش علتی ممكن است. بنابراین همیشه می توان به یك علت درونی و سیس یه علت آن علت رسید و تا بی نهایت ادامه داد. طبق نظر ابن سینا، اگر بخواهیم برای چیزی علتی در نظر بگیریم، باید آن علت به طور هم زمان با آن چه سبب شده وجود داشته باشد بنابراین علت لازم آن خواهد بود. خلقت از نظر ابن سینا، به این معنی نیست كه موجودیت از یك “تصمیم” درونی در زمان مشتق می شود (تصمیم الوهی كه مشكل چندگانگی را ایجاد می كند) بلكه به این معنی ست كه یك شیء، موجودیتش را از یك علت لازم گرفته است. بنابراین خلقت یك وابستگی در هستی ست نه تداوم زمانی.

الزام ابدیت هستی در دیدگاه ابن سینا یعنی اثبات ابدیت هستی توسط ابن سینا. به عبارت ساده تر اثبات ابدیت هستی یعنی اثبات وجودی ابدیت هستی. یس احتمال و امكان در آن راه ندارد. ابن سینا هستی را ابدی می دانست.

ابن سینا دو دلیل برای نادرست بودن نظریه تدوام درونی-زمانی اصل اولیه نسبت به موجودیت جهان ارائه داده است:

۱. اگر در نظر بگیریم كه خدا قدرت خلق كردن را قبل از خلقت داشته، این اشكال وجود خواهد داشت كه زمانی معین قبل از خلقت جهان وجود داشته كه شامل خدا هم شده است و این غیر ممكن است،

۲. اگر در نظر بگیریم كه خدا خلقت را در زمانی غیر از زمانی كه جهان را خلق كرده است می توانست آغاز كرده باشد،‌ این اشكال وجود دارد كه خالق در زمان معنی از ناتوانی به توانایی رسیده و این لزوم خلقت بوده كه به او چنین امكانی داده است و این مورد، اشكال دوم این نظریه است.

ابن سینا در كتابش نتیجه گرفته كه تداوم درونی-زمانی برای خلقت غیر ممكن است و خلقت را باید به صورت یك اشتقاق موجودات از فكر خدا در نظر گرفت چراكه خدا فكری خالص است كه به فكر می آید و فكرش به صورت كار است كه همان ذات همه موجودات است.

ابن سینا با این نظریه، چندگانگی را از اصل اولیه رد كرده است: “او همه چیز را در آن واحد به تفكر در می آورد كه به چندگانگی در ماده شكل می گیرد یا در حقیقت ذاتش به فرمهایشان درمی آورد اما این فرمها از فكر او مشتق می شود.” ذات اجسام به دلیل آن كه فكر شده اند، وجود دارد. جهان از این فكر كه همان اصل اولیه لازم است یدید آمده است.

برای این كه این اصل دارای یگانگی باشد، ابن سینا از اصل نئو افلوتینی بهره گرفته و در كتابش نوشته است كه اشتقاق اول از واحد است كه فكر دیگر را مشتق می كند و این اشتقاق ادامه می یابد و تحت هر فكر، یك كره آسمانی وجود دارد (ابن سینا در مجموع ۱۰ فكر مجزا در نظر گرفته است). طبق این نظریه نئو افلوتینی، جهان از یك اشتقاق اولیه از فكر الوهی سرچشمه گرفته است.

نظریه متافیزیك ابن سینا چند مشخصه مهم دارد:

۱. ابن سینا یایداری موضوع متافیزیك یعنی هستی همان طور كه هست را مطرح كرده است.

۲. هستی، نخستین موضوعی ست كه به فكر ما می رسد.

۳. ابن سینا ذات و موجودیت (یا هستی) را از هم متفاوت در نظر گرفته است. این مورد در متافیزیك یونانی بررسی نشده بود.

۴. خدا هستی لازم است كه هستی و ذاتش لزوما در او مرتبط هستند.

۵. جهان (ذات ها) از خدا مشتق شده كه خودش فكر می شود.

لازم است اشاره كنم كه دور شدن ابن سینا از فلسفه ارسطو را یكی از مزیات فلسفه سینایی می دانند. هرچند كه بهتر است وجوه متفاوت هر دو را در نظر گرفت.

* اگر كلمه ذات یا essence را درباه خدا به كار بریم، ذات همان جوهر یا substance است. ارسطو نیز برای جوهر یا substance چهار معنا در نظر گرفته بود: ١. ذات یا ti esti ٢. فراگیر یا universal ٣. گونه ٤. سوبسترا.

فلسفه سیاسی ابن سینا

ابن سینا در مابعد الطبیبه , منطق و پزشکی در میان حکیمان مسلمان شخصیتی کم نظیر است ,تا آنجا که تا قرون متمادی بزرگترین حکیم شرق به حساب می آمد و آثارش محور تعلیم و تعلم حکمت مشاء بود.

ابن سینا در مابعد الطبیبه , منطق و پزشکی در میان حکیمان مسلمان شخصیتی کم نظیر است ,تا آنجا که تا قرون متمادی بزرگترین حکیم شرق به حساب می آمد و آثارش محور تعلیم و تعلم حکمت مشاء بود. با اومتافیزیک در میان مسلمانان به اوج خود رسید.اما در حکمت عملی بویژه سیاست مدن یا فلسفه سیاسی ابن سینا نه تنها از آن عظمت افسانه ای برخوردار نیست بلکه بجای آنکه ادامه منطقی یا حداقل تکرار حکیمان پیش ازخود بویژه فارابی باشد , نوعی عقب گرد در فلسفه سیاسی حکیمان مسلمان محسوب می شود.

ابن سینا درمقایسه با آثار گرانسنگی که در شاخه های مختلف فلسفه تدوین کرده است , کمترین سهم را به حکمت عملی بالاخص سیاست مدن داده است. او در این زمینه هیچ کتاب یا رساله ی مستقلی ننوشته است. رساله غلط انداز فی السیاسه – اگر در انتسابش به وی تردید روا نداریم – آکنده از سیاست نفس و منزل است نه سیاست مدن.مجموع قطعات سیاسی پراکنده درآثار پرارزش او به اندازه ی یکی از رسائل سیاسی فارابی هم نیست. ابن سینا از همه حکیمان قبل از خود از قبیل کندی , فارابی , ابوالحسن عامری , ابوعلی مسکویه و اخوان الصفا کمتر به حکمت عملی و فلسفه سیاسی رغبت نشان داده است. با این همه نمی توان ابن سینا را درحکمت نظری منحصر دانست و از او به عنوان حکیم نظری یاد کرد, چراکه در میان همه حکیمان مسلمان او در عمل سیاسی تر بوده است. او از نردبان مهارت پزشکی به وزارت رسید. وزارت چند امیررا تجربه کرد ؛ به اتهام سیاسی چند صباحی به زندان افتاد. در این تجربه سیاسی تنها خواجه نصیر طوسی با او مشابهت دارد. تجربه ی چند ساله ی سیاستمداری این انتظار را به حق پدید می آورد که شاهد دستاوردی گسترده تر و ژرفتر در سیاست نویسی وی باشیم. انتظاری که هرگز برآورده نشده است. چرا ابن سینا اینگونه به حکمت عملی و فلسفه سیاسی کم اعتماد و بی رغبت است ؟ سوالی که فراتراز احتمال و تخمین و گمان امیدواریم به آن پاسخ دهیم.

در این مجال تنها به گزارش اجمالی سه بخش از مقاله اکتفا می کنیم.

● بخش اول : ابتکار ابن سینا در تقسیم حکمت عملی

یکی از غلط های مشهور انتساب تقسیم اولی حکمت به نظری و عملی به ارسطو است. دیگر غلط مشهور آن است که می پندارند تقسیم ثانوی حکمت عملی به تهذیب اخلاق , تدبیر منزل وسیاست مدن کار ارسطو است. اگر چه در برخی از نوشته های ارسطو دو اصطلاح نظری و عملی بکار رفته است , اما تقسیم فلسفه به نظری و عملی آنگونه که در میان فلاسفه مسلمان پس ازابن سینا رایج است با روح فلسفه ی ارسطویی سازگار نیست. این آندرو نیکوس رودسی بود که با ترتیبی که به رساله های ارسطو داد زمینه را برای چنین تغییری فراهم آورد و دیو جانس لائرتیوس در قرن سوم میلادی برای نخستین بار متذکر شده”این مجموعه را می توان به دو گونه فلسفه تقسیم کرد, فلسفه عملی و فلسفه نظری , فلسفه عملی شامل اخلاق و سیاست است ودر آن از امور مربوط به شهرها و منزل بحث می شود.”اگر چه فارابی در یکی از آثارش (التنبیه علی سبیل السعاده) از تقسیم حکمت به نظری و عملی یاد کرده است اما در اثر مشهورش احصاء العلوم ونیزکتاب تحصیل السعاده از این الگو پیروی نکرده است. رواج تقسیم حکمت به نظری و عملی وامدارابن سینا است.

از آن مهمتر تقسیم سه گانه حکمت عملی بی شک با ابن سینا آغاز می شود. فارابی از علوم عملی به عنوان علم مدنی یاد کرده است , اصطلاحی که جز عامری از او نپذیرفت. ابن سینا به حق براین نکته پافشاری می کند که نهایت حکمت نظری معرفت حق است و در حکمت عملی معرفت خیر. به این ترتیب”خیر”مفهوم کانونی حکمت عملی معرفی می شود. ابن سینا به زیبایی محور دو علم تدبیرمنزل و سیاست مدن را”مشارکت انسان” معرفی می کند. مشارکت انسانی عمومی وکلی در سیاست مدن تنظیم می شود و مشارکت انسانی خاص و جزئی در تدبیر منزل. به نظر وی فایده حکمت مدنیه علم به کیفیت مشارکت است که بین آحاد مردم برقرار می شود تا در تحقق دو مصلحت با هم تعاون کنند یکی مصالح بدنها و دیگری مصالح بقاء نوع انسان. واضح است که هردو غایت دنیوی واین جهانی است. ابن سینا در مشروح ترین تعریف خود از سیاست مدن در رساله ارزشمند اقسام العلوم العقلیه این نکات را به توضیحات پیشین خود می افزاید : قسم سوم از حکمت عملی شرکت بحسب اجتماع مدنی با شناخت اقسام سیاستها, ریاستها و اجتماعها چه مدنیه فاضله و چه مدنیه غیر فاضله وجه استیفای هر یک از اینها و علت زوالشان و جهت انتقالشان محقق می شود.

در لابلای این تقسیم بدیع ابن سینا خود را درگیر پرسشی ستبر می کند و آن نسبت حکمت و شریعت است و به زبان دقیق تر نسبت سیاست مدن و شریعت که از آن امروز به نسبت دین و سیاست تعبیر می شود. در کتاب پر ارزش حکمت المشرقیین که سوگوارانه تنها مقدمه و بخش منطق آن بجامانده متذکر می شود :”هر مشارکتی دو رکن دارد : یکی قانون مشروع و دیگری متولی عامل و حافظ آن قانون”. او تمایز تدبیرمنزل از سیاست مدن را تنها از حیث متولی مجاز می داند , اما از حیث مقنن تصریح می کند که ضوابطی که انسان در مورد خود(یعنی اخلاق) و در مشارکت صغری (یعنی تدبیر منزل) ودر مشارکت کبری (یعنی سیاست مدن) می باید رعایت کند بهتراست شخص واحدی باشد و این مشخص کسی جز پیامبر نیست. تنها در این کتاب است که ابن سینا بجای تقسیم سه گانه ؛ با افزودن علمی بنام”صناعت شارعه” یا”علم شریعت”حکمت عملی را به چهار علم تقسیم می کند. با توجه به اینکه به نظر وی مقنن در سه علم اخلاق و تدبیر منزل و سیاست مدن بهتر است پیامبر باشد , مشخص نیست چرا علم شریعت در عرض این سه علم آورده می شود , چراکه با این تفسیر سه علم در حاق خود شرعی شده است زیرا که مبتنی بر قانون شارع است. چه بسا پاسخ به این سوال در تعبیر”ان یحسن”بهتر است باشد , به این معنا که ابن سینا اخذ این سه علم را از پیامبر ضروری ندانست , ارجح و احسن دانست , لذا اگر آن سه علم از پیامبر اخذ نشود صناعت شارعه علم چهارم خواهد بود.

در دانشنامه علایی ابن سینا از زاویه ی دیگر به حل مشکل می پردازد :”علم تدبیر عام مردم تا آن انبازی که ایشان را بدو نیاز است بر نظام بود ؛ واین بر دو گونه است : یکی علم چگونگی شرایع , و دومی چگونگی سیاسات و نخستین اصل است و دوم شاخه و خلیفه” ظاهرا مراد از گونه اول علم فقه است که علمی نقلی باشد و مراد از گونه دوم سیاست عقلی. به نظر وی چگونگی سیاسات فرع بر چگونگی شرایع است. ابن سینا ابتناء سیاست برشریعت را درکتاب عیون الحکمه اینگونه تشریح می کند : “مبدا هر سه شاخه حکمت عملی مستفاد از جهت شریعت الهی است و کمالات حدود آنها با شریعت الهی تبیین می شود. بعد ازآن قوه نظری بشری به استخراج قوانین عملی از آنها می پردازد و آن قوانین را در جزئیات تطبیق می کند” بنابر این حکمت عملی در دو ناحیه وامدار شریعت است : یکی مبدا و دیگری تبیین حدود و کار عقل نیز در دو ناحیه است : استخراج قوانین و تطبیق بر جزئیات. بنابر این واضح است که درحکمت عملی شریعت اصل است و حکمت فرع. در مقایسه با حکمت نظری درمی یابیم که مبادی آنهانیز مستفاد از ارباب ملت الهی است اما بر سبیل تنبیه وکمال آن نیز از طریق حجت عقلی بدست می آید. بنابراین حکمت نظری مستقل از دیانت است اما حکمت عملی متفرع بر دیانت.

در”رساله اقسام العلوم العقلیه” ابن سینا از زاویه دیگری به این مهم می پردازد , او از دو بخش سیاست مدن به امور متعلق به ملک و امور متعلق به نبوت و شریعت یاد می کند. بخش اول را از کتاب افلاطون و ارسطو در سیاست بدست می آورد , با این توضیح که اگر چه در قرن اولیه اسلام اگرچه جمهور افلاطون شناخته شده بود , سیاست ارسطو ناشناس بود بخش دوم را نیز در دوکتاب نوامیس همان دونفرمی جوید ,مراد از کتاب ناموس افلاطون همان قوانین وی است. و از ناموس ارسطو یکی ازمنحولات وی اراده شده است ابن سینا تصریح می کند که ناموس درنزد فلاسفه سنت و مثال قائم و نزول وحی است و عرب به فرشته نازل کننده وحی نیز ناموس می گوید. به نظر ابن سینا با این نحو از حکمت عملیه (یعنی سیاست مدن) نبوت , و نیاز نوع انسان در وجود و بقاء وبازگشت به شریعت دانسته می شود. این تعبیر کنایه از اهمیت زائد الوصف سیاست مدن در دیدگاه ابن سینا دارد.

مقایسه دیدگاه ابن سینا با فارابی نشان می دهد که فارابی فقه و کلام را از اجزا علم مدنی می داند نه بر عکس ؛ بعلاوه آنچنانکه در کتاب المله تصریح کرده است : “همه شرایع فاضله تحت فلسفه عملیه اند” همچنانکه جزء نظری ملت و دین ذیل کلیات فلسفه نظری قرار می گیرد. یعنی بین دین و فلسفه از یک سو و دین و سیاست از سوی دیگر رابطه جزئی و کلی برقرار است , دین جزئی و فلسفه نظری و عملی و نیز سیاست کلی است. و اینها درست برعکس نسبت اصل و فرع (شریعت اصل و سیاست فرع) از دید گاه ابن سینا است.

در اینجا دو سوال قابل طرح است : سوال اول : با توجه به اهمیت وافر حکمت عملی و سیاست مدن چرا ابن سینا اینگونه به اختصار و اجمال به آنها پرداخته است ؟ به نظر می رسد بحث تفصیلی فقیهان و شریعتمداران او را از بحث تفصیلی در این زمینه ها بی نیاز کرده است. اگر قرار است سیاست فرع شریعت باشد و حدود حکمت عملی در شریعت مشخص باشد علم فقه خود عهده دار این امور مهم است و نیازی به حکمت جهت ورود استقلالی به این حوزه نیست , آنچنانکه از فصول پایانی الهیات شفا برمی آید ابن سینا درحوزه ی سیاست حرفی ورای سخن فقها ندارد و از نظر وی شریعت تکلیف گزاره های سیاسی را به دقت تعیین کرده است , تنها باید مقتضیات زمان و مکان را در نظرگرفت و از صدور احکام جزئی به مشابه ثوابت در شرایط متغیر پرهیز کرد. در واقع راز عدم عنایت ابن سینا به حکمت عملی چنین است.

و اما سوال دوم : چرا ابن سینا به عنوان مبتکر ومبدع حکمت و اقسام آن خود تقسیم خویش را رعایت نکرده و آنچنانکه خود در مقدمه شفا گفته است فشرده ای از علم اخلاق و سیاست رادر انتهای علم مابعد الطبیبه که از اقسام حکمت نظری است آورده است ؟ مگر نه اینکه احترام امامزاده را باید متولی حفظ کند ؟ اگر سیاست حکمت عملی است جایش در الهیات شفا نیست و اگرجایش در الهیات شفا است دیگر تقسیم حکمت عملی و نظری به چه معنا است ؟ به نظر می رسد این تناقض بلاجواب است.

نظر برخی از بزرگان درباره ابن سینا

آیت الله خمینی در شرح حدیثی از امام محمد باقر، از ابوعلی سینا به عنوان رئیس فلاسفة اسلام یاد می‌کنند. و نیز در کتاب «چهل حدیث» خود در شرح حدیثی ار امام جعفر صادق که ایشان هم از امیر مومنان علی (ع) نقل کرده‌اند، از ابوعلی سینا به عنوان امام فن و فیلسوف بزرگ اسلام نام برده‌اند. نظر آیت الله شهید مرتضی مطهری دریاره ابن سینا: استاد مطهری در کتاب «ولادها و ولایت‌ها» از شیخ الرئیس ابو علی سینا به عنوان اعجوبه دهر نام می‌برد. و در کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» می‌نویسد: «ابو علی حسین ابن عبدالله ابن سینا، اعجوبه دهر و نادره روزگار، شناختنش یک عمر و شناساندنش کتابی بسیار قطور می‌خواهد.» از عمر خیام نیشابوری پرسیدند: «درباره اعتراض ابوالبرکات به سخنان شیخ بوعلی چه می گویی؟» گفت: «ابوالبرکات قدرت فهم سخنان شیخ را ندارد. پس چه اعتراضی می‌تواند به شیخ بکند و به نتایج افکار او چه ایرادی می‌توند بگیرد.» پس از قرن پنجم هر کس می‌خواست فلسفه بخواند، مجبور بود کتاب‌های فارابی و ابن رشد و مخصوصا بوعلی سینا را بخواند.