دانلود تحقیق و مقاله رایگان با عنوان معنی شعرها و نثرهای کتاب ادبیات فارسی 2
معنی شعرها و نثرهای کتاب ادبیات فارسی2
معني درس اول « الهی »
« الهي » سال دوم به نام آن خدايي كه نام او آرامش بخش جان است و دستور او كليد گشايش ( مشكلات ) است و درود او در هنگام صبح باعث سرخوشي و شادابي مؤمنان است و ياد او باعث بهبودي دل آزرده و زخم خورده است و محبت او براي اهل زمين مانند كشتي نوح نجات بخش است . اي بزرگواري كه بخشش ها را مي بخشي و دانايي كه گناهان را مي پوشاني و اي بي نيازي كه دور از درك و فهم آفريده ها هستي و اي يگانه اي كه در ذات و صفات نظير نداري و اي آفريننده اي كه هدايت مي كني و اي توانايي كه شايسته ي خدا بودن هستي ، به جان ما يكرنگي خود را بده و به دل ما دوستداري خود را بده و به چشم ما نور خود را بده ( تا حقيقت را ببينيم ؛ به ما چشم حقيقت بين بده ) و آن چيزي را به ما بده كه براي ما بهتر است و كار ما را به افراد كوچك و بزرگ واگذار مكن ( ما را اسير كوچك و بزرگ نكن ) . خدايا عبدا.. پير شد ؛اما توبه نكرد . خدايا توبه ي ما را بپذير و در مورد گناهان ما از ما بازخواست نكن ( ما را مؤاخذه نكن ) خدايا از كارهاي بد خود مي ترسم ؛ مرا با خوبي خود ببخش . خدايا در دل هاي ما جز عشق خدت چيزي نكار و بر تن و جان ما جز لطف و رحمت خود چيزي نقش نزن و بر كارهاي دنيايي ما غير از مهرباني و رحمت خودت چيزي نباران .
معني درس « هماي رحمت »
1 ـ اي علي ، اي رحمت و بخشش الهي ، تو چه نشانه ي بزرگي از خدا هستي ؛ زيرا سايهي رحمت و سعادت خداوندي را بر سر همه ي موجودات افكنده اي .
2 ـ اي دل ( اي انسان ) اگر مي خواهي خدا را بشناسي ، به علي توجه كن و با استفاده از وجود او خدا را بشناس ، به خدا سوگند من نيز خدا را با وجود علي شناختم . 3 ـ اي علي اي ابر رحمت الهي ، اگر تو در قيامت لطف خود را شامل حال ما نكني ، شعله هاي دوزخ با كينه و انتقام جويانه ، وجود همه ي موجودات را خواهد سوزاند .
4 ـ اي گداي درمانده و بي چيز ، تنها از علي گدايي كن ف زيرا او به خاطر بخشش فراوان خود انگشتري پادشاهي را در ركوع به گدا مي بخشد .
5 ـ غير از علي هيچ كس نمي تواند به پسرش سفارش كند : اكنون كه قاتل من در دست تو اسير است ، با او به نرمي و ملاطفت رفتار كن .
6 ـ جز علي كسي پيدا نمي شود كه پسري شگفت انگيز مانند امام حسين تربيت كند كه داستان شهداي كربلا را در جهان مشهور سازد .
7 ـ غير از علي هرگز از جانگذشته اي يافت نمي شود كه وقتي با خداي خود ( دوست خود ) پيماني مي بندد ( براي حفظ جان پيامبر و حفظ اسلام ) به عهد و پيمانخود عمل كند ( و در بستر پيامبر بخوابد .
8 ـ نه مي توانم علي را خدا بنامم و نه مي توانم او را انسان به حساب آورم ؛ در شگفتم كه اين پادشاه سرزمين جوانمردي را چه بنامم ؛( زيرا جوانمردي چون علي و شمشيري مانند ذولفقار وجود ندارد )
9 ـ اي نسيم رحمت ، آگاه باش كه من به خاطر دوري از علي آنقدر گريه كرده ام كه چشمان خون مي گريند ، پس تو را به دو چشم خون فشانم سوگند مي دهم كه از كوي علي (ع ) غباري را براي درمان چشمانم بياوري .
10 ـ به اين اميد كه شايد پيام هاي دوستي من به خاك درگاه تو برسد ، از سر عشق و دوستي پيام هاي زيادي را به باد صبا كه پيام آور دوستي هاست ، سپردم .
11 ـ اي علي اگر تو تغيير دهنده ي سرنوشت هاي بد هستي ، تو را به دعاي درماندگان سوگند مي دهم كه پيشامدهاي بد را از جان ما دور كني .
12 ـ بهتر است ديگر من به خاطر عشق علي مانند ني ناله سرندهم زيرا حافظ بهتر از من اين موضوع را بيان كرده است :
13 ـ تمام شب را به اين اميد به صبح مي رسانم ، شايد باد صبا با پيامي از آشنايم ، علي (ع) مرا كه دوستدار اوهستم نوازش كند .
14 ـ اي شهريار ، به ناله هاي مرغ حق در دل شب توجه كن و بدان كه غم دل ( عشق ) را تنها به دوست گفتن خوشايند و نيكو است .
معنی بيت هاي درس رستم و اشكبوس
1 ـ جنگجوي شجاعي كه نام و اشكبوس بود ، مانند طبل بزرگي فرياد كشيد .
2 ـ آمد كه با ايرانيان بجنگد و همرزم و حريف خود را به زمين بزند ، شكست بدهد و بكشد
3 ـ رهام ( پسرگودرز ) در حالي كه كلاه جنگي و لباس مخصوص جنگ پوشيده بود ، سريع رفت و گرد و خاك ميدان جنگ به ابرها رسيد .
4 ـ رهام با اشكبوس به مبارزه پرداخت ( درگير شد ) و از هر دو سپاه ( براي تشويق آنها ) صداي شيپور و طبل بلند شد .
5 ـ اشكبوس گرز سنگين خود را به دست گرفت و زمين براي تحمل سنگيني آن مثل آهن سخت و آسمان ( به خاطر بزرگي يا در اثر گرد و غبار ) تيره و تار شد .( آسمان پر از گرد و خاك شد )
6 ـ رهام گرز سنگين خود را بركشيد ( بيرون كشيد ) و دست دو پهلوان از جنگ با گرزها خسته شد .
7 ـ وقتي رهام از جنگ با اشكبوس كشاني درمانده و ملول شد ، از او روبرگرداند و به طرف كوه رفت ( فرار كرد )
8 ـ توس ( فرمانده سپاه ) از مركز سپاه خشمگين شد ، اسبش را به حركت درآورد تا پيش اشكبوس ( براي جنگيدن ) برود .
9 ـ رستم خشمگين شد و به توس گفت كه : رهام اهل بزم وبادهخواري است و اهل جنگ و مبارزه نيست .
10 ـ تو سپاه ( مركز سپاه ) را منظم نگهدار . من اكنون پياده مي جنگم . *
11 ـ ( رستم ) كمان آماده و به زه بسته شدهي خود را به بازويش انداخت و چند تير را هم به كمربندش گذاشت .
12ـ فرياد زد كه اي اي مرد جنگجو، حريفت آمد فرار نكن ، بايست .
13 ـ اشكبوس خنديد و تعجب كرد ، افسار اسبش را كشيد و ايستاد و رستم را صدا كرد .
14 ـ در حالي كه ميخنديد ( مسخره ميكرد ) گفت كه نامت چيست ؟ چه كسي براي پيكر بيسر و كشته شده ات گريه خواهد كرد ؟!
15 ـ رستم چنين پاسخش را داد : چرا نامم را ميپرسي ؛ زيرا پس از اين ديگر خوشي نخواهي ديد ( دنيا را به كامت تلخ مي كنم )
16 ـ مادرم نام مرا « مرگِ تو » گذاشت و روزگار هم مرا پتك كلاهخود و سر تو قرار داده است !
17 ـ اشكبوس به او گفت : بدون اسب آمده اي و فوري خود را به كشتن خواهي داد .
18 ـ رستم چنين به پاسخ داد : اي مرد جنگجو ي خشمگين ِ بيفايده ….( موقوف المعاني با بيت بعد )
19 ـ آيا تا به حال نديدي كه پياده اي بجنگد و زورگويان را بكشد و نابود سازد ؟ ( مسلماً ديدي )
20 ـ آيا در شهر تو شير و نهنگ و پلنگ ، سواره به جنگ مي روند ؟ ( مسلماً نميروند )
21 ـ هماكنون ،اي سوارجنگجو ، پياده جنگين را به تو ياد ميدهم ( يا در حالي كه پياده هستم ، جنگيدن را به تو ميآموزم )
22 ـ مرا توس به اين خاطر به جنگ فرستاده است تا اسب اشكبوس را از او بگيرم .
23 ـ اشكبوس هم مانند من پياده شود و حاضران به او بخندند و مسخره اش كنند .
24 ـ يك رزمندهي پياده بهتر از پانصد سوار جنگجويي مثل توست ، در این روز و در گردش کار جنگ در این میدان (یا قسم به اين روز و قسم به كار ميدان جنگ ).
25 ـ اشكبوس به او گفت ك با تو سلاحي غير از مسخره كردن و شوخي ( غير جدي بودن ) نميبينم .
26 ـ رستم به او گفت : تير و كمان مرا ( اسلحهام را ) ببين ، زيرا هماكنون خواهي مرد ( با تير و كمان من خواهي مرد )
27 ـ رستم وقتي ديد كه كه خيلي به اسب عزيزش افتخار مي كند ، كمانش را آماده كرد و كشيد
28 ـ يك تير به پهلوي( سينه ) اسب اشكبوس زد و اسب از بالا به زمين افتاد و مرد .
29 ـ رستم خنديد و با صداي بلند گفت : اكنون پيش جفت و همراه عزيزت بنشين ( و براي او عزاداري كن .)
30 ـ شايسته است كه لحظه اي جنگيدن را رها كني و سرش را به آغوش بگيري و برايش عزاداري كني و كمي هم استراحت كني .
31 ـ اشكبوس فوري كمانش را آماده كرد و به زه بست و در حالي كه ميلرزيد و چهرهاش از ترس زرد شده بود ….. (موقوف المعاني با بيت بعد )
32ـ آنگاه رستم را تيرباران كرد . رستم به او گفت : بيهوده ….( موقوف المعاني با بيت بعد )
33 ـ جسمت را خسته ميكني و دو بازو و جان بدخواه و ناپاكت را ميآزاري .
34 ـ رستم دست به كمربند خود برد و يكچوبه تير از جنس چوب خدنگ انتخاب كرد .
35 ـ يك تيري كه نوك آن سخت برنده و شفاف و صيقلي و مانند آب براق بود و به انتهاي آن چهار عدد پر عقاب بسته بود.
36 ـ رستم كمان را در دست گرفت و تير از جنس چوب خدنگ را در شست گذاشت و آمادهي پرتاب كرد .
37 ـ رستم براي پرتاب تير ، دست راست را خم و دست چپ را كه كمان در آن بود راست و مستقيم كرد ؛ آنگاه از كماني كه از جنس شاخ گوزن شهر چاچ بود ، فرياد بلند شد .
38 ـ وقتي كه دهانهي تير ( انتهاي تير ) به كنار گوش رستم نزديك شد ، از كماني كه از شاخ گوزن بود ، فريادي بلند شد .
39 ـ زماني كه ( به محض اين كه ) تير از دست رستم جدا شد ، از مهرهي پشت اشكبوس عبور كرد .
40 ـ ( رستم ) تير را به سينهي اشكبوس زد و آسمان هم از رستم را تحسين كرد و دستش را بوسيد .
41 ـ حكم كلي الهي ( قضا ) گفت كه اي اشكبوس تير را بگير و تقدير الهي گفت كه اي رستم بزن ، آسمان و ماه هم رستم را تحسين كردند . ( به او آفرين گفتند . )
42 ـ اشكبوس در همان لحظه و فري جان داد و مرد ؛ طوري شد كه گويي اصلاً از مادر زاده نشده بود .
معني بيت هاي درس 3 حمله ي حيدري
1 ـ مبارزان چشم باز كرده و منتظر بودند تا ببينند كه چه كسي اول بار آماده ي جنگ مي شود و جنگ را شروع مي كند .(مصراع اول و دوم كنايه دارد )
2 ـ كه ناگهان عمرو كه آسمان ميدان جنگ بود ( بر ميدان جنگ مسلط بود ) اسبش را به حركت درآورد و گردوخاك به راه انداخت ودر ميدان جولان داد (و خودي نشان داد) 3 ـ وقتي عمرو كه مانند كوهي از آهن بود به ميدان جنگ آمد ، مانند اين بود كه همه جاي ميدان پر از فولاد شد ( زيرا زره عمرو از فولاد بود و حسهاش بسيار بزرگ )
4 ـ عمرو به ميدان جنگ آمد ، درنگي كرد ( نفسي تازه كرد ) و آنگاه ايستاد و مبارزو حريف خواست .
5 ـ پيامبر ، آن دوست خداوند جهانآفرين ، به چهره ي مسلمانان نگاه كرد .
6 ـ همه ي مسلمانان از ترس و به نشانه ي اظهار ضعف و ناتواني سر خود را پايين انداخته بودند و هيچ كس خواستار جنگيدن با عمرو نشد
7 ـ غير از علي (ع) كه مانند بازويي براي دين و شير خدا بود و خواستار جنگ با عمرو شد .
8 ـ نزد پيامبر برگزيده (ص) براي اجازه رفت ، رخصت خواست ، اما پيامبر به او اجازه نداد .
9 ـ عمرو به طرف علي كه مانند شير خشمگيني بود رفت و علي ، شاه دين ، در مقابلش قرار گرفت .
10 ـ هر دو با دشمني تمام به طرف هم دويدند و راه هرگونه آشتي را بستند و با هم جنگيدند
11 ـ آسمان به خاطر ترس از آن جنگ رنگ باخت ( كنايه از : ترسيد) ؛ زيرا جنگ افراد شجاعي كه مانند شير و پلنگ هستند بسيار ترسناك مي شود .
12 ـ ابتدا عمرو كه بدبخت و بيچاره بود، بازوهاي خود را مانند شاخه ي درختي بلند كرد .
13 ـ علي آن شير خدا ، سپرش را بالاي سرش گرفت و عمرو اژدها مانند ، شمشيرش را بلند كرد .
14 ـ عمرو پاهايش را مانند كوه محكم بر زمين گذاشت و آماده ي زدن شد و دندان هايش را از شدت خشم به هم فشرد .
15 ـ وقتي هدف چهره اش را به آن دو نشان نداد ( به هدف خود نرسيدند ) ، دوباره هر دو به هم حمله كردند .
16 ـ آن چنان جنگي به وجود آوردند كه مردم زمين و زمان مانند آن را كم ديده است .
17 ـ آن قدر گرد و خاك از آن ميدان بلند شد كه بدن هردو از چشم ها پنهان شد .
18 ـ زره ها پاره پاره و قبا ها ( روپوش ها ) چاك چاك شد و سر و صورت جنگجويان پر از گرد و خاك شد .
19 ـ آن دو كه در روش هاي جنگيدن ماهر بودند ، ضربه هاي زياد شمشير نيزه را از خود دور كردند .
20 ـ علي كه مانند شير شجاع و جانشين پيامبر و مانند نهنگ درياي قدرت خداوند بود ، …( با بيت بعد موقوف المعاني دارد )
21 ـ آن چنان خشمگينانه به چهره ي دشمن نگاه كرد كه كارش به خاطر ترس از نگاه تمام شد وشكست خورد .
22 ـ علي آن دست خيبرگشاي خود را بالا برد و براي بريدن سر عمرو آماده شد ( پاهايش را محكم به زمين گذاشت )
23 ـ علي ، سرور دين ، با نام خداي آفريننده شمشيرش را پايين آورد و به گردن عمرو زد
24 ـ وقتي علي شمشيرش را به دشمن زد ، شيطان دو دست خود را به نشانه ي افسوس و حسرت ، به سرش زد ( افسوس خورد و متأسف شد ) .
25 ـ رنگ از چهره ي كفر در هند پريد ( كافران در جاي دوري ماند هند ترسيدند ) و بتخانه هاي اروپا از ترس به خود لرزيدند .( در همه جاي جهان كافران و بت پرستان ترسيدند .)
26 ـ شير ( استعاره از علي ) شمشيرش را به گردن عمرو زد و تن بي سر او را به زمين انداخت ( سرش را از بدنش جدا كرد )
27 ـ وقتي لبه ي شمشير علي به گردن عمرو خورد ، سر عمرو صد قدم از بدنش دورتر پريد .
28 ـ وقتي عمرو كه مانند فيل بزرگي بود ، به خاك افتاد و كشته شد ، جبرئيل از علي تشكر كرد و دستش را بوسيد .
معني ابيات درس 12 غزل سعدي
1ـ آن لحظه كه مي ميرم ، در آرزوي رسيدن به تو هستم و به اين اميد جان مي دهم كه خاك درگاه تو شوم .(هميشه تو را مي خواهم ،حتي مرگ من هم به خاطر تو است. مصراع دوم نهايت خاكساري و فروتني و پاكبازي سعدي را برابر محبوبش نشان ميدهد.)
2ـ وقتي كه در روز قيامت دوباره زنده مي شوم ،تنها به خاطر گفت و گو با تو بلند ميشوم و تنها تو را مي جويم. ( زنده شدن من در قيامت تنها براي يافتن توست . )
3 ـ در آن لحظه كه زيبا رويان دو جهان(جهان حقيقت و مجاز) در قيامت يا بهشت جمع شده باشند، چشمم ( مجازاً نگاهم ) تنها به سوي تو مي باشد و تنها به صورت زيباي تو عشق ميورزم .(تنها تو را مي بينم وبس)
4 ـ از بهشت سخن نخواهم گفت ، گل بهشتي را نخواهم بوييد ، به دنبال چهره ي زيباي زن بهشتي نخواهم بود ، تنها به سوي تو خواهم آمد.(تنها وجود تو برايم ارزشمند است .)
5ـ اگر هزار سال در گور(خوابگاه نيستي)بخوابم ، حتي در گور هم در آرزوي وصال و رسيدن به تو خواهم بود. ( خواب من در قبر تنها به خاطر رسيدن به تو سالم و آرام خواهد بود . )
6ـ از دست ساقي بهشتي باده ي بهشتي نخواهم نوشيد ؛ من به شراب نيازي ندارم ؛ زيرا از بو و آرزوي رسيدن به تو مست ميباشم .
7ـ با وجود عشق تو پيمودن هزار بيابان وتحمل هزاران مشكل آسان است؛ اگر جز اين باشد ، تمام كارهايم از سر خودخواهي و براي خودم خواهد بود
معني بيت هاي درس 12غزل حافظ
1ـ اي عارفان،خدا را شاهد مي گيرم كه اختيار دلم از دستم خارج مي شود و من عاشق شده ام، دريغا كه راز پنهان عشق من فاش خواهد شد.
2ـ اي باد موافق، ما سوار بر كشتي عشق هستيم ، وزيدن آغاز كن ؛ به اميد آن كه به ديدار يار كه آشناي ماست، نايل شويم .
3ـ محبت كوتاه مدت روزگار خيالي و دروغ و جادو است ، پس نيكي كردن در حق ياران را غنيمت بشمار.(غنيمت شمردن فرصت)
4ـ اي انسان جوانمرد و بزرگوار،براي شكر از سلامتي كه خدا به تو بخشيده است ، فرصت را غنيمت بشمار و از فقير بي نوا دلجويي كن .(درويش نوازي)
5 ـ راحتي وآسوده بودن در دو دنيا در گرو اين دو سخن است : با دوستان جوانمردي كردن و با دشمنان ملاطفت و نرمي نشان دادن .
6 ـ حتي در هنگام فقر و بي چيزي نيز سعي كن شاد باشي و عشق بورزي ؛زيرا اين كيمياي وجود(عشق و شادي)گدا را هم مانند قارون بي نياز و ثروتمند مي كند .(شاد باشي)
7ـ اي عاشق ، از فرمان عشق سرپيچي نكن؛ زيرا معشوق كه سنگ سخت در پنجه ي قدرت او مانند موم نرم است ، تو را به خاطر غيرت وتعصبي كه به تو دارد ، مانند شمع مي سوزاند (اختيار تو در دست معشوق است،پس از فرمان او سرپيچي نكن .)
8 ـ به جام باده ( استعاره از دل انسان عارف ) كه مانند آيينه ي اسكندري است ، ( تلميح به داستان آيينهي اسكندر ) خوب نكاه كن تا حال و اوضاع كشور دارا ( مجازاً همهي هستي ) را براي تو آشكار سازد(به دل عارف توجه كن ؛ زيرا او از همه چيز آگاه است و تو را از همه چيز آگاه مي كند)
9 ـ زيبا رويان فارسي زبان جان تازه اي به انسان مي بخشند؛ اي ساقي عشق ، به رندان پرهيزكار ( افرادي كه در ظاهر ناپاك و در باطن درستاند ، افراد لاابالي و بيبند و بار) مژده بده كه دل به عشق زنده دارند؛ زيرا زهد و عبادت خشك و رياكارانه اثري ندارد .
10 ـ حافظ اين لباس زاهدان را كه آغشته به مي و نجس است ، به اختيار خود نپوشيده است ؛اي شيخ پاكيزه لباس پرهيزكار!! ( اي رياكار ) عذر مارا در مورد اين ناپاكي بپذير و بر ما عيب نگير ! ( زيرا در عشق اختيار نيست و من به خواست خودم عاشق نشدهام .)
معني شعر باغ عشق از سنايي
1 ـ اي انسان تا كي مي خواهي در زندان اين دنيا از افراد مختلف فريب بخوري؟ يك لحظه از چاه تاريك اين دنيا بيرون بيا تا جهان حقيقت را ببيني .
2 ـ جهاني كه در آن هر كسي براي خود پادشاهي است و همه ي جانها شادمان هستند(تفاوتي بين انسان ها نيست و همه شادند)
3 ـ در آسمان جهان حقيقت عقابي كه دلها را شكار كند وجود ندارد و در عمق درياي آن نهنگ كشنده اي نيست(هيچ گونه دشمني وجود ندارد)
4 ـ گر از راه عشق به جهان حقيقت بيايي ، همه را خدمت كار دل خود مي يابي و اگر از راه دين وارد شوي ، همه را زيبا كننده ي جان خود مي بيني .
5 ـ اگر امروز در اين دنيا از لحاظ جان زيان كني (جان خود را از دست بدهي)، چه بسيار سرمايه و سودي كه فردا در جهان آخرت از اين زيان خواهي ديد
6 ـ تو اگر مانند فريدون يك لحظه در ميدان مبارزه با نفس خود ايستادگي كني ، به هر طرف كه روكني نشان پيروزي خود را خواهي ديد.
7 ـ اگريك روز راهنماي تو درد دين و وفاداري به آن باشد ، جاي شگفتي نيست كه خود را با مردان خدا همراه و هم رديف ببيني .
8 ـ چگونه انتظار بخشش از مردم داري در حالي كه خدا را بخشنده و رزاق مي داني؟ چگونه به طرف گناه مي روي در حالي كه خدا را داننده ي پنهاني ها مي داني ؟
9 ـ همه چيز را از خدا بدان نه از اعضاي بدن يا عناصر چهارگانه ي طبيعت ؛ زيرا سطحي نگري و كوتاه بيني است كه خطي را كه به خاطر داشتن عقل به وجود مي آيد ، تو آن را به انگشتان نسبت بدهي
10 ـ به اين ظواهر دنيا مانند انسان هاي نادان ، مغرور و فريفته نشو ؛ زيرا زور و زر دنيا آن بهاري نيست كه پاييزي نداشته باشد(هميشگي نيست)
11ـ (در اين دنيا) اگر در آسمان باشي به زمين خواهي آمد و اگر ماه باشي به چاه خواهي افتاد و اگر دريا باشي خالي خواهي شد واگر باغ شاد و خرمي باشي پاييز و نابودي را خواهي ديد(اگر در اوج عزت و بزرگي باشي ، خوار ذليل خواهي شد .)
12 ـ چرا بايد به خوشبختي دنيا افتخار كني و از بدبختي آن ناله كني ؛ زيرا تا چشم به هم بزني ، در زماني بسيار كوتاه ، هيچ يك را نخواهي ديد(شادي و غم اين دنيا هميشگي نيست)
13 ـ آيا نديدي كه الب ارسلان پادشاه قدرتمند سلجوقي به خاطر بلندي مقام سر به آسمان برده بود؟ اكنون به شهر مرو بيا تا تنش را زير خاك ببيني .(همه از اين دنيا خواهند رفت)
معني بيت هاي فردوسي در درس تربيت انساني و سنت ملي ما
1 ـ با ديدار تو جانم را زيبا ميكنم . از من هر چه بخواهي اطاعت ميكنم
2 ـ غير از بند و اسارت ( كه نميپذيرم ) زيرا بند باعث بيآبرويي است ، باعث شكست است و كار ناپسندي است .
3 ـ تا زندهام كسي مرا در بند و اسارت نخواهد ديد زيرا روان آگاه من اين گونه تربيت شده است .
معني ابيات خاقاني انتهاي درس چهاردهم
1 ـ آن شخص كوچك و فرودست را كه امروز بزرگ و بلندمرتبه شده است ، با نگاه كوچكي و خواري در او نظر نكن ( همچنان او را كوچك نشمار )
2 ـ شاخهي كوچكي را كه درخت بزرگي شده است ، با بيتفوتي به بزرگياش نگاه نگن .
معني ابيات نظامي درس مايع حرفشويي
1 ـ سخن كم و سنجيدهاي كه مانند مرواريد باشد بگو تا به خاطر سخن كم ولي با ارزش تو دنيا پر شود ( با اين سخنان سنجيده در دنيا مشهور شوي )
2 ـ ميتوان از سخني كه مانند مرواريد باشد ، لاف زد ، زيرا آن چيزي كه زياد است و مي توان زياد زد ، خشت است . ( سخن بيهوده مانند خشت است )
معني شعر داروگ از نيما :
كشتزار من ( كشور من )،
در كنار كشتزار همسايه ( شوروي سابق )، خشك شد.
با وجود آن كه می گويند ساكنان آنجا غم و درد بی شماری دارند؛
ای پيام رسان روزهای ابری،
داروگ !
کی باران خواهد بارید؟
بر اين اوضاع نامساعد كشور من ،
بر اين كلبه بی نور و بی نشاط من
كه اجزای سازنده اش در حال شكستن و فرو ريختن است
( آنقدر فشار و اختناق در كشور من وجود دارد كه همه چيز را نابود ميكند )،
همانند دل دوستانی كه از دوری و جدایی هم در حال نابودي است ،
ای پيام رسان روزهای ابری،
داروگ! کی باران خواهد باريد؟
رمزهای شعر: ١- كشتگاه : جامعه ايران زمان شاعر ٢- كشت همسايه: كشور اتحاد جماهير شوروي پس از انقلاب اكتبر ١٩١٧ ٣- ساحل نزديك: همان كشت همسايه، همسايه شمالي ٤- داروگ:انسان آگاه باران : خوشي و شادابي و آزادي
معنی شعر باغ بيبرگي از اخوان ثالث
ـ آسمان باغ فقر( پاييزي ) را
، ابر كه مانند انساني پوستين سرد و نمناكي دارد ، محكم در آغوش گرفته است
( فقر فرهنگي و فكري جامعه را فراگرفته است) .
باغ فقر ( جامعه ) با سكوت پاك و غمانگيز خود همواره تنهاست .
ــ آهنگ باغ فقر( پاييزي ) باران است و سرودش باد .
لباسش خرقهي برهنگي است .
و اگر بايد لباسي غير از اين داشته باشد ،
باد تار و پود آن لباس را با برگ هاي زرد كه مانند شعله هاي زرين هستند ، بافته است .
مهم نيست كه چه چيزي و در كجاي اين باغ مي خواهد برويد يا نميخواهد ،
باغبان و رهگذري نيست كه به آن توجه كند .
( به جمعهي زمان شاعر كسي اهميت نميدهد و گويي صاحب و سرپرستي ندارد .)
باغ نا اميدان در انتظار هيچ بهار و رويشي نيست .
( جامعه نميخواهد تغيير كند و به رشد برسد ) ـ
ـ اگر از چشمان باغ فقر( پاييزي ) نور اميدي نميتابد و يا اگر در چهره اش برگ شادي رشد نميكند
( اگر اميدي ندارد و شادي در آن نيست ) با اين وجود چه كسي ميگويد
كه باغ فقر ( كشور من ) زيبا نيست ؟
اين باغ داستان از ميوههايي ميگويد كه روزي سر بر اوج آسمان داشته اند
و امروز در دل خاك خوابيده اند
( انسانهاي بزرگي در كشور من وجود داشتهاند كه اكنون درگذشته اند و كشورم به آنها افتخار ميكند . )
ــ خندهي باغ فقر ( پاييزي ) همراه با اشك خون است و غمناكي .
پادشاه فصلها ، پاييز ، هميشه با اسب يالافشان زرد رنگش در آن جولان ميدهد . ( كشورم را غم پاييزي فراگرفته است )
معني شعر سفر به خير از دكتر محمد رضا شفيعي كدكني
گون ( نماد انسان هاي اسير دنيا و پايبسته ) از نسيم ( نماد انسان هاي آزاد و رها و وارسته كه از وضعيت موجود كشور ناراضي است ) پرسيد :
اينگونه با عجله به كجا ميروي ؟ نسيم پاسخ داد : من از اين بيابان ( كشور غبارگرفته و پر از فشار و اختناق ) دلگير و ناراحتم .
آيا تو هم نميخواهي از اين غبار آزار دهندهي اين بيابان سفر كني و آسوده شوي ؟
گون پاسخ داد : سراسر وجودم آرزوي رفتن است ؛ اما چه كنم كه پاي بسته ي اينجا هستم و نميتوانم از اينجا دل بكنم …
گون دوباره پرسيد : با اين شتاب به كجا ميروي ؟ نسيم پاسخ داد : به جايي مي روم كه خانهاي جز اين خانه براي من باشد .
گون گفت : سفرت به خير و خوشي باشد ؛ اما تو را به دوستيمان قسم مي دهم ،
به خاطر خدا ، وقتي از اين كوير وحشت ( كشور پر از ترس و اختناق ) سالم عبور كردي ،
سلام مرا به شكوفه ها و باران زندگي بخش برسان .
نماد ها : 1 ـ گون نماد انسان هاي اسير و پاي بند 2 ـ نسيم نماد انسان هاي آزاد و رها و وارسته كه از وضعيت ستم آلود و استبداد زدهي كشورش ناراضي است
توضيح شعر در سايه سار نخل ولايت
بند اول * در مصراع اول تلميح به آيهي قران است ـ در مصراع سوم ميان بزرگ و كوچك تضاد وجود دارد ـ در مصراع چهارم يك تمثيل ديده ميشود
ـ در مصراع ششم تلميح به داستان فرعون و اهرام و تشبيه ( اضافهي تشبيهي ) در عبارت فرعون تخيل و در مصراع بعد يك تشبيه ديده ميشود .
توضيح : نام خدا كه بهترين آفريننده است گرامي باد ، زيرا تو را آفريد ، نميتوان از تو ( علي ) شگفت زده شوم ،
زيرا چشم و وجود كوچك و ناتوان من براي ديدن بزرگي و عظمت تو كافي نيست ،
مورچه از كجا ميدان كه بر ديوارهي ساختمان بزرگي مانند اهرام مصر عبور ميكند / يا بر روي يك خشت خام ( من مانند مورچه تفاوتي ميان علي با آن همه عظمت و ديگران قايل نيستم ) تو ( علي ) مانند آن هرم بزرگي هستي كه تخيل و تصور ميتواند بسازد .
و من مانند آن مورچهي ضعيفي هستم كه نميتواند عظمت تو را درك كند .
بند دوم * مصراع دوم و سوم آرايه ي تلميح دارد .
توضيح : تو با اين همه عظمت كه بر فراز ساير موجودات ايستادهاي ( از همه برتري ) چگونه
/ خود را پايين مي آوري و در كنار تنور يك پير زن قرار مي گيري و براي او كار ميكني ؟
/ و در زير شلاق كودكانهي بچههاي بيسرپرست و يتيم قرار ميگيري ؟
/ و نيز ميتواني با اين همه بزرگي در بازار تنگ و پر اختناق كوفه قدم بزني ؟
بند سوم : علي را به اقيانوس قايم تشبيه كرده است ، كلمهي تنگ ايهام دارد : باريك يا پر از فشار و اختناق ، و در آخر بند تلميح به قرآن توضيح : من پيش از تو اقيانوس با عظمتي نديده بودم كه عمودي باشد ( تو اقيانوس قائمي )
/ قبل از تو صاحب قدرتي نديده بودم / كه كفش وصله دار و ياره بپوشد / و مشك كهنهاي را بر دوش خود بگيرد ( خود مشغول كار باشد ) /و برادر برده ها و غلامها باشد ( مقامش را تا حد فرودستان پايين بياورد ) افسوس كه تو تنها صاحب شبهاي اين كوفهي پر از اختناق بودي / اي نور خدا / در شبهاي تاريك و به هم پيوستهي تاريخ / اي روح شب قدر / تا زماني كه سپيده بدمد ( جبرئيل برتو نيز تا سپيده دم نازل مي شد. )
بند چهارم * شب نماد آرامش و تاريكي است ، طوفان نماد خشم و خروش ، چاه نماد جوشش ، سحر نماد روشنايي و سفيدي ، ستاره نماد روشنايي ، لبخند نماد زيبايي و زندگي .
توضيح : شب با آن همه آرامش بخشي ، از چشم تو آرامش ميگيرد
/ طوفان خشم و خروش خود را از تو دارد /
سخن تو گياه را ثمربخش ميسازد /
و از نفس جانبخش تو گل رشد مي كند
/ از زماني كه تو در چاه گريه كردي ، چاه جوشان شده است ( گريه هاي تو از جوشش چاه بيشتر بوده است .)
/ سپيده دم به خاطر سفيدي چشمان تو طلوع ميكند /
شب در مقابل سياهي چشمان تو سر تعظيم فرود ميآورد /
همهي ستاره ها بدهكار نگاه درخشان تو هستند /
لبخند تو باعث و اميد زندگي است /
همهي شكوفه ها از نژاد لبخند هاي زيباي تو هستند .
* بند پنجم : پيشاني علي ( ع ) به كتاب خداوند و دريا تشبيه شده است ؛ به دليل اين كه علي قرآن ناطق بود و دريايي از علم در سر داشت . پيشاني مجازاً سر مي باشد توضيح : چه طور يك شمشير زهرآلود ميتواند
/ سر با عظمت تو را كه مانند كتاب خداست ، بشكافد ؟ /
چگونه مي توان با شمشير دريا را شكافت و از بين برد ؟ علم علي با كشته شدن نيز از بين نمي رود )
* بند ششم : عشق نماد غم ، غم نماد ديرينگي ، غم را به شعر تشبيه كرده است .
توضيح : به خاطر تو گريه ميكنم / با غمي كه از عشق هم غم انگيزتر است /
و از غم هم قيمي تر / براي تو با چشم همهي فرودستان ميگريم ( تنها فقرا و فرودستان براي تو ميگريند )
/ با چشماني كه از ديدن تو محروم مانده اند ( من هرگز تو را نديدم ) / گريه ي من شعر غم تو است كه شبها مي سرودي ( شب ها مي گريستي )
* بند هفتم : تلميح به داستان پرستاري و همبازي بودن علي با بچه هاي يتيمان و جريان فتح مكه كه پيامبر پا روي دوش علي نگذاشت و در عوض از علي خواست كه پا روي شانه ي پيامبر بگذارد و بتها را پايين بيندازد . استعاره در عبارت « كلمات كودكانه تراويد » كه كلمات را به آبي تشبيه كرده كه مي چكد .
توضيح : آن هنگامي كه مانند نور خورشيد / مانند خورشيدي به خانهي پير زني كه بچه هاي يتيمي داشت ، تابيدي
/ و هيبت و شكوه حيدر بودن ( شدت و سختگيري و حمله ي پي در پي داشتن در جنگ ) خود را
/ وسيلهي شادي كودكانه ي آن ها كردي / و بر روي شانه اي كه پيامبر به خاطر بزرگواري تو پا نگذاشت ، /
كوكان يتيم را نشاندي / و از آن دهان كه ( در وقت جنگ ) آواز شير مي آمد ، /
كلمه هاي كوكانه چكيد / آيا تاريخ ( با ديدن اين كه تو شكوه حمله ات را با رحمت آميختي ) حيرت زده بر در خانهي پيرزن بيوه ، نميلرزيد و متعجب نمانده بود ؟
* بند هشتم : تلميح به جنگ احد ، تشبيه زخم ها به گلبوسه ها ، بدن مجروح و خونآلود به دشت شقايق ، مهر به باده ، هشتاد زخم به تازيانههايي كه در موقع حد ( مجازات مست ) مي زنند .
توضيح : در جنگ احد / كه به خاطر مانند گلبوسه ، بدنت به دشتي پر از شقايق سرخ تبديل شده بود
/ مگر از كدام شراب عشق مست شده بودي / كه با زخم هاي مانند تازيانه خود را مجازات كردي ؟
* بند نهم : استفهام انكاري براي تأكيد ، مبالغه در مصراع آخِر .توضيح : كدام يك بدهكارتريد ؟ / دين به تو بدهكارتر است يا تو به دين ؟ ( مسلماً دين به تو بدهكارتر است ) / همهي دين ها بدهكار تو هستند .*
بند دهم : بينش به باغ تشبيه شده است ، تلميح به جنگ خيبر ، تشخيص و استعارهي مكنيه در بازوان انديشه و كردار .
توضيح : آگاهيهايي كه به ما بخشيدي / هزار بار ارزشمند تر از فتح خيبر است / آفرين به فكر و عمل قدرتمند تو
*بند يازدهم : روسياه ماندن كنايه از شرمنده شدن ، به بيوزني افتاد ايهام دارد : 1 ـ شعر سپيد من وزن عروضي ندارد 2 ـ شعر من بي ارزش شد ، وزن ميگيرد كنايه از ارزش پيدا مي كند ، تنگ مايه كنايه از فقير و ناتوان ، در پيان بند تلميح به آيهي قران .
توضيح : شعر سپيد من شرمنده شد / زيرا در فضاي ستايش تو بي وزن و بيارزش شد /
هر چند سخن به خاطر تو ارزش پيدا مي كند / من چگونه ميتوانم عظمت تو را در سخن مختصر و ناتوان جا بدهم /
ستايش تو را در كجا ميتوان به پايان برد ؟( مسلماً هيچ جا ) / الله اكبر ( براي تعجب به كار برده است )/ آيا خدا نيز از تو شگفت زده نميشود ؟
/ پس آفرين بر خدا ، آفرين بر خدا / آفرين بر خدايي كه نيكو ترين آفريننده است /
فرخنده باد نام خدا / زيرا بهترين آفرينند است / و نام تو / زيرا بهترين آفريده اي .
معني بيت هاي حديث جواني درس نوزدهم
1 ـ من اشك ناچيزي هستم ولي به خاطر اين كه براي انسان هاي ارزشمند ريخته شده ام ارزش پيدا كرده ام ، من خار ناچيزي هستم ولي به خاطر اين كه در زير سايهي گل قرار گرفته ام ارزشمند شده ام ( با اين كه ارزشي ندارم ولي به خاطر هم نشيني با افراد ارزشمند عزيز شده ام ) ( تشبيه خود به اشك و خار از جهت بي مقدار بودن ، به پاي كنايه از فروتني ، به سايه ي كسي آرميدن كنايه از تحت حمايت كسي بودن ، گل استعاره از معشوق )
2 ـ اي معشوق من كه مانند نو بهار عشق زيبا و شاداب هستي، من به خاطر ياد زيبايي هاي تو مانند گل بنفشه هميشه مشغول تفكر و تأمل هستم (رنگ و بو مجاز از زيبايي نوبهار عشق استعاره از معشوق ، تشبيه خود به بنفشه ، سر به گريبان كشيدن كنايه از متفكر بودن و تأمل كردن ) .
3 ـ من مانند خاك به خاطر دوستداري تو ، ناتوان و بي ارزش شده ام ، و مانند اشك به دنبال تو با علاقهي تمام دويده ام ( آمده ام ) ( تشبيه خود به خاك و اشك ، از پا افتادن كنايه از ناتواني و بي ارزش شدن ، با سر دويدن كنايه از با شور و علاقهي زياد رفتن )
4 ـ من نشان و نمودي از جواني را در زندگي خود نديده ام ، سخن و تعريف جواني را از ديگران شنيده ام ( به خاطر عشق تو پير شده ام )
5 ـ من از سلامتي و آرامش خاطر بهرهي كامل نبرده ام و از آرزوهاي خود خوشي نديده ام . ( بيمار عشق تو بوده ام و به آرزوهاي خود نرسيده ام ) ( تشبيه عافيت به جام و تشبيه آرزو به شاخ و تشبيه عيش به گل اضافهي تشبيهي )
6 ـ روزگار اين پيري را ارزان و مجاني به من نداده است ، بلكه اين پيري را با دادن جواني خريده ام ( جواني را داده ام و پيري را خريده ام . ( موي سپيد كنايه از پيري ، فلك رايگان نداد تشخيص دارد ، رشته استعاره از پيري ، و نقد جواني ، جواني را به نقد ( پول ) تشبيه كرده است . )
7 ـ اي سرو به آزاده بودن خود افتخار نكن ، زيرا من از تو آزاده ترم و از همه چيز جهان ( براي عشق ) صرف نظر كرده ام ( سرو مورد خطاب واقع شده و تشخيص واستعارهي مكنيه دارد ، سرو نماد آزادگي است ، از كسي بريدن كنايه از قطع علاقه كردن ) .
8 ـ اي رهي ، اگر من از پيش انسان ها فرار ميكنم ، بر من عيب نگير ؛ زيرا من مانند آهويي هستم كه هرگز انساني نديده است . ( هر چه ديده ام معشوق فرشته خو بوده است و بس )
( رهي تخلص شاعر است ، آهو ايهام تناسب دارد 1 ـ نام حيوان كه در اين شعر همين معني مورد نظر است 2 ـ گناه و عيب كه با كلمهي عيب تناسب دارد . )
معني بيت هاي شعر در کوچه سار شب از هوشنگ ابتهاج
1 – در این دینا که کسی به فکر کسی نیست ، هیچ کس برای دلجویی و احوالپرسی ما نمی آید و صحرای پر از غم زندگی ما ساکت و خالی است ( بیان شدت تنهایی و غربت شاعر) کوچه سار شب = اضافهي تشبيهي سرایبی کسی = استعاره از دنيا پرنده پر نمی زند = کنایه از خالی و ساکت بودن ، کسی به در نمی زند = کنایه کسی تلاشی و حرکتی نمی کند . واج آرایی حرف ( پ )
2- در این تاریکی و خفقان ( دوران حکومت ستم شاهی ) هیچ کس به فکر آزادی و رهایی نیست و در این محیط ستم هیچکس در اندیشهي رهایی نیست . شب نماد دوران ظلم و خفقان ، شب گرفتگان = کسانی که اسیر ظلم و ستم هستند ، در سحر زدن = کنایه از به دنبال آزادی و رهایی بودن واج آرایی حرف ( س )
3- منتظر طلوع صبح آزادی هستم ؛ افسوس که چنین شبی به پایان نمی رسد و انتظار من بیهوده است ( شاعر چشم انتظار حرکتی است که ظلمت و اختناق را نابود کند اما امیدش به یأس مبدل می شود .) در انتظار غبار بی سوار نشستن = کنایه از انتظار بیهوده سپیده استعاره از آزادی
4- دل غمزده و آشفته ی من از این خراب تر نمی شود زیرا ختجر غم تو تا آنجا که می توانست آن را خراب و نابود کرده است . ( بيان نهايت غمگين بودن شاعر ) خنجر غم = اضافهي تشبیهي
5- جامعه ای که در آن به سر می بریم پر از غم و اندوه است و کسی جز غم ، ندای آشنایی و دوستي سر نمی دهد .( در این سرزمین غم بار همه از هم بیگانه اند ) گذرگه پرستم = استعاره از دنیا صلا زدن = صدا زدن ، دعوت کردن ،
6- گوش هاي تو بسته است و انتظار پاسخي از تو ندارم ؛ پس برو كه انتظار من بیهوده است زیرا هیچکس به خواهش من پاسخ مثبت نمی دهد و كار من ندا دادن به گوش كر است ؛ پس بهتر است سخن را کوتاه کنیم . چه چشم پاسخ است =( استفهام انکاری ) یعنی انتظار پاسخ ندارم ، چشم داشتن کنایه از انتظار داشتن ، دريچه استعاره از گوش – مصراع دوم ( برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند ) تمثیل و كنايه از كار بيهوده انجام دادن .
7- من همچون درختی هستم که سایه و میوه ندارم ؛ پس اگر مرا از ریشه جدا کنند ، سزوار اين كار هستم ؛ زیرا بر درختی که تر و سبز است کسی تبر نابودی نمی زند ( من فايده اي ندارم پس شايسته ي نابود شدن هستم ) . بر در مصراع اول و مصراع دوم جناس تام ( بر = میوه / بر = حرف اضافه ) واج آرایی حرف ( ر ) مصراع دوم آرایه ی تمثیل دارد و كنايه از بهره رسان را از بين نمي برند .
معنیبيت هاي درس بيست و دوم ( شخصي به هزار غم گرفتارم
1 ـ انساني هستم كه اسير غمهاي زيادي هستم و هر لحظه كار براي من سخت و دشوار مي شود . ( هزار نماد كثرت ، به جان رسد كارم كنايه از بيچاره شدن )
2 ـ بدون هيچ خطا و گناهي زنداني شده ام و بدون هيچ دليلي اسير هستم . ( زلت ، گناه ، علت و سبب مراعات نظير )
3 ـ حتي ستاره ها هم براي مجازات من آماده اند و با يگديگر پيمان بسته اند ( اشاره به باور پيشينيان كه ستاره ها را در سرنوشت آدمي مؤثر مي دانستند ، سرنوشت مرا آزار ميدهد ) و آسمان هم آمادهي جنگ با من است . بيت تشخيص ( جان بخشي به اشيا ) دارد ، كمر بستن كنايه از آماده شدن
4 ـ زنداني هستم و بخت من شوم و نامبارك است و با من يار نيست ؛ اندوهگينم و بخت و اقبال با من دشمن است . محبوس و منحوس جناس دارد ، اختر كنايه از بخت و اقبال ، طالع و منحوس و اختر مراعات نظير دارد ، اختر خونخوار است تشخيص دارد ، خونخوار بودن كنايه از دشمن بودن
5 ـ غم من امروز از ديروز بيشتر است ( روز به روز غمگينتر مي شوم ) و ثروتم امسال از پارسال كمتر است ( سال به سال سرمايه ام كمتر مي شود ) بين كلمه ها دو به دو تضاد وجود دارد : امروز با دي ، امسال با پارسال ، فزون تر با كمتر
6 ـ سرشت و ذات من سرشار از پشيماني است و هر آتشي كه ميبينيد ، مانند حرفي از طومار پشيماني من است يا هر حرف از طومار پشيماني من مانند آتشي است . اضافهي تشبيهي در طومار ندامت ، حرف طومار به آتش تشبيه شده است و بر عكس هم مي توان در نظر گرفت ؛ يعني جاي مشبه و مشبهٌ به را عوض كرد : آتش مانند حرف طومار است . ، طومار مصراع دوم استعاره از پشيماني .
7 ـ من زماني دوستان برگزيده اي ( مخلصي ) داشتم ، اكنون چه اتفاقي افتاده است كه هيچكس با من دوست نيست
8 ـ هر شب آسمان به خاطر گريه هاي زياد و ناله هاي همراه با ناتواني من ، درمانده و ملول ميشود . گريه و ناله مراعات نظير ، آسمان به ستوه ميآيد تشخيص دارد .
9 ـ زندان پادشاه كجا و من كجا ؟ ( زندان پادشاه جايگاه من نيست ) اين چه سرنوشت شومي بود كه ناگهان به من روي آورد ؟ خدايگان منظور پادشاه ، ديدار نمود كنايه از روي آورد .
10 ـ به دست و پاي من زنجيري سنگين بسته شده است ؛ شايد به اين خاطر است كه من خيلي كودن و نادان و ديوانه ام ! به دست و پايم در يك متمم با دو حرف اضافه ، سبك بار كنايه از نادان .
11 ـ من دليل زنداني شدنم را نمي دانم ؛ آنقدر مي دانم كه دزد و راهزن نيستم . ( بي دليل زنداني شده ام)
12 ـ اكنون چه كار مي توانم بكنم و نمي دانم چه كار بدي انجام داده ام كه زندان پادشاه شايسته ي من شده است .( من شايسته ي زنداني شدن نيستم ) استفهام انكاري
13 ـ ( از اتفاقات پيش آمده ) ترسيدم و از كشورم مهاجرت كردم ( يا فرار كردم ) و گفتم كه من باشم و بخت بد هم همراه من ( من به همراه بخت نگونسارم باشم ) . پشت كردن كنايه از فرار كردن و مهاجرت كردن ، در مصراع دوم « واو » از نوع معيت يا همراهي است .
14 ـ در ذات من اميد زيادي به پيشرفت وجود داشت ، اما چه حيف شد كه اين اميدها از دست رفت و نابود شد . مصراع دوم يك شبه جمله است .
15 ـ ديگر چرا زياد سخن بگويم و شكايت را طولاني كنم ؛ كه با گفتار و سخن رهايي به دست نميآيد و مشكلم حل نميشود . قصه كردن كنايه از شكايت كردن .
معني بيت هاي درس بيست و سه « كعبهي مخفي »
1 – اي آبشار چرا نوحه سرايي مي كني ؟ به خاطر غم چه كسي اينقدر ناراحت هستي ؟ شاعر صداي ريزش آب را نوحه خواني دانسته است ، آبشار مورد خطاب واقع شده ؛ پس تشخيص است و استعارهي مكنيه ، چين بر جبين فكندن كنايه از ناراحتي و غم
2 ـ اين چه دردي بود كه تو داشتي و مانند من تمام طول شب را ، درحالي كه سرت را به سنگ مي زدي و بيتابي مي كردي و گريه مي كردي ؟ سر را به سنگ زدن كنايه از نهايت غمگيني و بي تابي كردن است .
3 ـ اتفاقاً خوب شد كه آيينهي ساخته شده در چين يا از جنس چيني شكست ، زيرا ابزار خودبيني و غرور شكسته شد . چيني ايهام دارد : 1 ـ ساخته شده در چين 2 ـ ساخته شده از چيني ، خودبيني ايهام دارد : 1 ـ خود را ديدن 2 ـ دچار غرور شدن
4 ـ وقتي عشق بيايد هوش و دل ( مركز دريافت علم ) انسان دانا را با خود مي برد ( او را بي هوش وعقل و علم مي كند ) ، همانگونه كه دزد دانا ابتدا چراغ خانه را خاموش مي كند تا آسوده تر دزدي كند . مصراع اول تشخيص و بيت اسلوب معادله دارد .
5 ـ آن كاري كه ما با خودمان كرديم ( بلايي كه به سر خود آورديم ) هيچ نابينايي به خود نمي كند ، ما در اين دنيا كه مانند خانه است ، خدا را كه صاحبخانه ي اصلي است فراموش كرديم . خانه استعاره از دنيا و صاحبخانه منظور خداست .
6 ـ آن دلي را ستايش كن و مقدس بدان كه كعبه ي شاعري به نام مخفي است يا كعبه ي پنهان است ، زيرا كعبه ي ظاهري را ابراهيم خليل ساخته است و دل را كه كعبه ي پنهاني است خود خدا بنا كرده است . طواف كردن كنايه از مقدس شمردن و ستايش كردن ، مخفي ايهام دارد : 1 ـ تخلص شاعر 2 ـ پنهان ، تلميح به داستان بنا كردن خانه ي كعبه به وسيله ي ابراهيم ( ع )
7 ـ ما مانند شمعي هستيم كه از سرنوشت خود آگاهيم ( مي دانيم كه ) ما را براي سوختن و گداخته شدن ( از بين رفتن ) آفريده اند ( بالاخره همه خواهيم مرد ) تشبيه خود به شمع ، خط مجاز از كتاب
8 ـ من مانند پروانه ضعيف نيستم كه با يك شعله ي كوچك ( با يك نشانه ي كوچك از عشق ) بميرم ، من مانند شمع هستم كه جان خود را به تدريج از دست مي دهم ولي هرگز شكايت نمي كنم . جان دادن كنايه از مردن ، دود بر آوردن كنايه از شكايت كردن .
9 ـ زماني كه بلبل مرا در ميان چمن ببيند با اين كه عاشق گل است ، دست از گل برمي دارد و به سوي من مي آيد ، همان گونه كه اگر برهمن بتپرست اگر مرا ببيند ديگر بتپرستي نمي كند و مرا مي پرستد . ( من از گل و بت خيلي زيباتر هستم ) بيت اسلوب معادله دارد .
10 ـ بزرگي و ارزش من در سخنانم پنهان شده است مانند بوي گل گل كه در گلبرگ هايش پنهان است ، پس هر كس مي خواهد مرا بشناسد و به ارزش واقعي من پي ببرد ، بايد به سخنانم توجه كند . ( ارزش هر كسي به سخناني است كه مي گويد . )
بيت در ستايش سخن سنجيده گفتن است . كلمه ي مخفي ايهام دارد مانند بيت 6 ، پنهان شدن ارزش در سخن به پنهان شدن بو در گلبرگ تشبيه دارد .
معني بيت هاي درس آخر ( ريشه ي پيوند )
1 در ذات من عظمت پيشينيان و جنگاوري و شجاعت رستم دستان پنهان شده است .
2 ـ در سينه ي پر از اندوه جدايي از گذشته من كه مانند گهواره اي است ، بصيرت و آگاهي مردان بزرگ پنهان شده است ( سينه ي من گهواره بصيرت مردان است ؛ يعني سينه ي من سرشار از بصيرت است . )
3 ـ وجود مرا مانند جزيره اي خشك و بي فايده تصور نكن ؛ زيرا در ذات من درياي بي پايان و خروشان ( آگاهي ) پنهان شده است .
4 ـ دل مرا ضعيف و ناتوان به حساب نياور ؛ زيرا دل من مانند شيري خشمگين و شجاعي است كه در نيستان سينه ام پنهان است . ( من خيلي جرئت و توانايي دارم . )
5 ـ تصور مي كني كه ريشه ي پيوند من با گذشته ي زبان فارسي و فرهنگ ايران ازبين رفته است،هنوز هم در سينه ي من فرهنگ درخشان خراسان ( ايران ) وجود دارد
مطالب مرتبط