دانلود تحقیق و مقاله رایگان با عنوان علل وقوع جنگ ایران و عراق
علل وقوع جنگ ایران و عراق
جنگ ایران و عراق یکی از ویرانگرترین منازعاتِ پس از جنگ جهانی دوم به شمار میآید. این جنگ استلزامات چشمگیری بر ثبات منطقه، منازعه اعراب –اسرائیل، شاهراه نفتی غرب، و بر دیگر منافع ابرقدرتها[3] در بردارد. این جنگ همچنین به مثابه یک الگوی منازعه در عصر افول قدرت ابرقدرتها، ظهور قدرتهای منطقهای و تحولات انقلابی، از اهمیت نظری چشمگیری نیز برخوردار میباشد. با این وجود شگفت آور است که علیرغم اهمیت جنگ ایران و عراق، در ایالات متحده توجه چندانی به این جنگ نشده است؛ و در حالی که رسانههای این کشور گزارشی مستمر از جریان جنگ مذکور ارائه میدهند ولی تلاش چندانی برای عرضه تفاسیر تحلیلی از این جنگ به عمل نیامده و علی الخصوص به مساله علل جنگ توجه اندکی شده است. پرداختن به علل این جنگ، نه تنها برای فهم چگونگی حل و فصل آن، بلکه همچنین برای پیشبینی اینکه جنگهای مشابه در آینده چگونه ممکن است رخ دهند و چگونه میتوان از وقوع آنها اجتناب نمود، مسالهای حیاتی میباشد.
مطالعه حاضر در مورد جنگ ایران و عراق میکوشد تا از وقایعنگاری ساده رویدادها فراتر رفته و شمار نسبتا اندکی از عوامل علّی اساسی را شناسایی نماید. تحلیل این متغیرها و روابط متقابلشان ما را به شناخت این جنگ در زمینه نظریاش قادر میسازد. این امر همچنین تبیین بهتری از علل این جنگ خاص و نیز درراستای افزایش فهم عمومی نظریمان از علل جنگ، ابزاری را برای استفاده از این موردپژوهی در اختیارمان قرار می دهد.
چشمانداز تاریخی
از دهه 1960 به بعد منازعهای جدی بین ایران و عراق وجود داشت. این منازعه، پشتیبانی از جنبشهای برانداز و کشمکشهای منطقهای را نیز دربرمیگرفت که این کشمکشها بر حق استفاده از شطالعرب [اروندرود]–یک آبراههی حمل و نقل حیاتی و منشاء ستیزه از دوره امپراتوری عثمانی- معطوف بود. ایران در دوره شاه به واسطه حمایت دیپلماتیک و پشتیبانی نظامی ایالات متحده، قدرت برتر و بلامنازع در منطقه خلیج فارس بود. شاه تلاش داشت تا نفوذ ایران را در سرتاسر منطقه گسترش داده و به مناطق مورد ادعای رژیمهای خلیج فارس دستاندازیهایی نماید. ایران در سال 1969 معاهده سال 1937 که کنترل تقریبا کامل بر شطالعرب را به عراق اعطا مینمود را باطل اعلام نمود، و دو سال بعد، سه جزیره کوچک در نزدیکی تنگه هرمز (ابوموسی، تنب بزرگ و کوچک) را به تصرف درآورد. عراق در سال 1975 در الجزایر به ازاء خاتمه پشتیبانی شاه از شورشیان کرد عراقی که بغداد را با یک شورش طولانیمدت و پرهزینه گرفتار کرده بودند، با تعیین سرنوشت خط مرزی شط، با اصل تالوِگ موافقت نموده و نیمی از این آبراهه را به ایران واگذار کرد.
حکومتهای سلطنتی محافظهکار عربی، از ژاندارمی غالبا توسعهطلبانه شاه در خلیج فارس خشمگین بودند؛ با این حال در برابر عدم مداخله شاه در رژیمهایشان، در مقابل اقدامات ایران سکوت اختیار میکردند. این سران عرب بالاجماع از شاه در برابر مخالفتهای داخلی فزاینده بهویژه از جانب گروههای مذهبی، حمایت نمودند. در پاییز 1978 عراق بنا به درخواست شاه، آیتالله خمینی را پس از 13 سال تبعید در شهر مقدس نجف، از این کشور اخراج نمود.
پس از سقوط شاه، سران کشورهای عربی از انقلاب ایران در هراس به سر میبردند. به دنبال نخستوزیری مهدی بازرگان میانهرو، نظام جدید ایران به واسطه تاکید بر برادری اسلامی، عدم مداخله در امور داخلی، احترام متقابل به یکپارچگی ارضی، عدم شناسایی اسرائیل، و تمایل به رها کردن نقش ژاندارمی در خلیج فارس، تا حدودی توانست از هراس اعراب بکاهد. با این وجود، ادعاهای ارضی روحانیون ایرانی در مورد بحرین و جزایر تصرفشده در 1971، به بدگمانی اعراب راجع به اغراض عناصر بنیادگراتر نظام جدید، دامن میزد. در بهار 1979 و به دنبال خیزش جنبشهای قومی در ایران و عراق و ادعای حمایت دو کشور از این جنبشها، روابط فیمابین رو به وخامت نهاد. پشتیبانی ایران از شیعیان عراقی علیه رژیم بعثیِ تحت سلطه سنّیها، موجب شد تا بغداد فعالیتهای شیعی در شهرهای مقدس را سرکوب نماید. صدام حسین علنا به اتهامزنی علیه بنیادگرایان ایرانی پرداخت و دستور غارت آخرین اقامتگاه [امام] خمینی، اخراج نمایندگان ایشان، و دستگیری [آیتالله سید] محمدباقر صدر برجستهترین روحانی مخالف خود را صادر کرد.
با وجود اقدامات صادقانه دولتهای بازرگان و بغداد برای حل و فصل امور در تابستان 1979، در پاییز آن سال ناآرامی شیعی در سرتاسر بخش شمالی خلیجفارس موجب شد تا بغداد مدعیات خود درباره تحریک شیعیان عرب توسط تهران را از سر بگیرد. صدام حسین، تهدیدات زیرکانهای را علیه نظام [امام] خمینی انجام داده و همچنین خواستار خاتمه سلطه ایران بر جزایر خلیج فارس و مدارا در برابر اقلیت های قومی ایران شد. با این وجود به دنبال حملات مکرر پاسداران انقلابی به کنسولگریهای عراق و سفارتخانه آن در تهران، گفتگوهای رسمی بین دو کشور به زودی خاتمه یافت. جایگزینی شورای انقلابِ تحت سلطهی روحانیون به جای دولت بازرگان در ماه نوامبر، کنترل حزب جمهوری اسلامی بر ایران را تسهیل نمود. ابوالحسن بنیصدر، رئیس جمهور جدید و صادق قطبزاده وزیرخارجه، هر چه بیشتر به روحانیون مسلط حزب جمهوری اسلامی وابسته شدند. تهران، با آماج قرار دادن شیعیان دولتهای عربی خلیج فارس سخنپراکنیهای رادیویی خود را تشدید کرده و رژیمهای «فاسد» و «صهیونیستی» آنها را تقبیح نموده و خواستار سرنگونی و جایگزینیشان با جمهوریهای اسلامی بنیادگرا شد. تظاهرات مردمی در جوامع شیعی و خشونتهای سیاسی مکرر، این روند را تکمیل ساخت. این خشونتها، بمبگذاری و سوء قصد علیه مقامات عراقی بهویژه تلاش برای ترور طارق عزیز معاون نخست وزیر عراق در آوریل 1980 را نیز شامل میشود. این اقدامات عمدتا از سوی [حزب] الدعوه انجام میگرفت که یک گروه معارض شیعی مورد حمایت ایران بود. عراق نیز با حملات تبلیغاتیِ معطوف بر اعراب ایرانی، واکنش نشان داد و از طریق تبعیدهای دستهجمعی، بازداشتها و اعدامهای مستمر از جمله اعدام آیتالله محمدباقر صدر، فعالیتهای شیعیان خود را سرکوب ساخت. ایران نیز عراق را به اشغال سفارتخانه ایران در لندن و همچنین سوء قصد به قطبزاده نخست وزیر ایران متهم نمود.
در تابستان 1980 خشونتهای مرزی بروز کرد و چرخه مخاصمه نیز بالا گرفت. پس از یک حمله به دو روستای عراقی در اوایل سپتامبر، بغداد خواستار این شد تا ایران حقوق عراق و ادعاهای ارضی آن را به رسمیت بشناسد. خواستههای عراق، عقبنشینی ایران از یک منطقه موردمنازعه در استان کرمانشاه، مذاکره مجدد درباره موافقتنامه 1975، و پایان دادن به ناآرامیهای موردِ حمایت ایران و خشونتهای مرزی را دربرمیگرفت. صدام حسین در 17 سپتامبر، اعلام کرد که ایران موافقنامه 1975 الجزایر را نقض کرده و عراق نیز این معاهده را بیاعتبار میداند؛ ولی ایران بلافاصله این تحرکات را محکوم کرد. در روز 22 سپتامبر، عراق حملات هوایی خود علیه پایگاههای هوایی ایران از جمله پایگاه هوایی تهران را آغاز کرد و تهاجم زمینی گستردهای را به استان نفتخیز خوزستان انجام داد.
عراق مدعی بود که به واسطه حمله نظامی، به دنبال فراهمسازی شرایط خاتمه مخاصمات است: شناسایی حقوق و حاکمیت ارضی عراق، موافقت با حُسن همجواری با دولتهای خلیج فارس، عدم مداخله در امور داخلی، و پایان دادن به کلیه اقدامات تجاوزکارانه1. عراق مدعی کل شطالعرب بود ولی هیچگونه ادعای ارضی در مورد جزایر خلیج فارس انجام نداد. تا ماه اکتبر و با حرکت رو به جلوی نیروهای عراقی، صدام حسین ادعا کرد که از نظر نظامی «ما به هدف خود دست یافتهایم» و خواستار آتشبس و شروع مذاکرات شد. با این وجود ایران هرگونه مذاکره قبل از عقبنشینی کامل عراق را رد کرد. با تداوم جنگ در نیمه نخست سال 1981 دو طرف به نوعی وقفه واقعی در جنگ رسیدند و در پاییز همان سال ضدحملات ایران، عراق را وادار به عقبنشینی نمود. تا ماه مارس 1982 ایران امتیازات آشکاری به دست آورد، و در ماه ژوئن عراق به مرزهای خود عقبنشینی کرد و ایران نیز در ماه جولای جنگ را به مرزهای جنوبی عراق کشاند.
چارچوب نظری
پس از تشریح مختصر رویدادهای جنگ، هماینک درصددیم تا با استفاده از پیچیدگی این تسلسل تاریخی، شمار اندکی از متغیرهایی را شناسایی نماییم که میتوانند وقوع این جنگ را تبیین کنند. انگارههای کلیدی که این تفسیر حول آنها میچرخد عبارتند از جستجوی قدرت و پرستیژ، یک ایدئولوژی انقلابی توسعهگرا و تاثیر آن بر ثبات سیاسی داخلی، خلاء قدرتِ ناشی شده از تلاطم سیاسی داخلی، چشمداشت پشتیبانی قدرت ثالث، و سوء برداشتها. متغیرهای ثانوی که ارتباط نزدیکی با عوامل فوق داشته و آنها را تقویت میکنند عبارتند از تحقیر و دغدغه توازن منطقهای قوا. متغیرهای فوق جزو مهمترین علل جنگ در طی قرون متمادی بوده و در ادبیات نظری منازعه بینالمللی نیز بطور گستردهای مورد توجه قرار گرفتهاند. قبل از اینکه عوامل فوق بر این مورد خاص مورد کاربست قرار گیرند لازم است تا پیوندهای نظری که به واسطه آنها این عوامل به جنگ منتهی میشوند نیز به طور مختصری مورد امعان نظر قرار گیرند2.
از زمان توسیدید[4]، قدرت انگاره محوری در نظریههای سیاست بینالمللی واقعگرای غربی بوده است؛ از سوی دیگر نظریههای توازن قوا و نظریات دیگر نیز سائقه برتری طلبیهای منطقهای یا قارهای را به عنوان یکی از علل اصلی جنگ قلمداد نمودهاند3. پرستیژ نیز پیوند نزدیکی با قدرت دارد، و دولتمردان، آن را غیر قابل تفکیک از اعتبار، اراده، و آوازهی قدرت می دانند4. استدلال میشود که پرستیژ و نه قدرت، ارز روزمره روابط بینالملل میباشد5. همچنین فرض بر این است دولتهایی که بین قدرت نظامی واقعی و پرستیژ خود نوعی ناهمخوانی ملاحظه میکنند، بیشتر احتمال دارد تا به جنگ مبادرت بورزند، زیرا درصدند تا مزیتهای اقتصادی و سیاسی جایگاه مفروض خود را به سطح تعریفشده توسط قدرت نظامیشان ارتقا دهند6. دولتها بهویژه زمانی که به این باور برسند که اخیرا متحمل تحقیر از جانب دشمنان خود شدهاند، بیشتر به دغدغه پرستیژ گرفتار میآیند7. از آنجایی که غرور و پرستیژ ملی، تاثیر چشمگیری بر سیاست داخلی رژیم و پرستیژ فردی اصحاب قدرت میگذارد، دولتمردان نیز نه فقط به عنوان اهداف فینفسه بلکه همچنین برای افزایش حمایت سیاسی در داخل، اغلب پیروزیهای دیپلماتیک و نظامی در خارجی را جستجو مینمایند8.
دولتها نه فقط برای جاهطلبیهای افزایش قدرت و پرستیژ بلکه همچنین درراستای برونرفت از هراسهای ناشی از تهدیدات بیرونی، به جنگ روی میآورند. این هراسها میتواند تهدیدات نظامی بر یکپارچگی ارضی یا موقعیت قدرت یک کشور و یا تهدیدات سیاسی بر ثبات داخلی آن کشور را دربربگیرد. تهدیدات سیاسی ممکن است به گونههای مختلفی ایجاد شود: یک ایدئولوژی سیاسی توسعهطلب که درصدداست تا ارزشهای خود را بر جوامع دیگر تحمیل نماید؛ پشتیبانی خارجی از اقلیتهای قومی؛ گروههای قومی دیگر که در مرزهای سرزمینی یک کشور مجاورت دارند؛ یا اقدامات مستقیم بیرونی برای بیثبات ساختن یک رژیم دیگر. یک شکست نظامی میتواند موجب تغییر رژیم یا حتی وقوع انقلاب شود، در حالی که بیثباتی سیاسی داخلی ممکن است توان نظامی دولت را شدیدا تضعیف کرده و از این رهگذر توازن قوای منطقهای یا قارهای را تغییر دهد. کشوری که در پی صدور یک ایدئولوژی انقلابی به خارجی است از طریق تهدید فوری بر حیات رژیمهای دیگر و نیز به واسطه صفبندیهای دیپلماتیک جدید و تاثیراتشان بر توازن قوا، میتواند موجبات هراس دیگران را فراهم بیاورد9. در چارچوب این منافع ملی قدرت، پرستیژ، و ثبات سیاسی داخلی و منافع سیاسی فردی، فرصتهای خاصی پدید میآید که احتمال وقوع جنگ را افزایش میدهد. افزایش ناگهانی تفاوت قدرت بین دولتها که ممکن است از یک شکست نظامی یا ضعف داخلیِ ناشی از بیثباتی سیاسی یا افول اقتصادی، حاصل آید در این میان از اهمیت ویژهای برخوردار است10.
انتظار پشتیبانی دیپلماتیک، اقتصادی یا نظامی از دولتهای دیگر یا انتظار بیطرفی دیگران، یکی دیگر از شرایط اساسی جنگ به شمار میآید. در صورتی که منافع امنیتی مشترک یا پیوندهای ایدئولوژیک، دینی یا فرهنگی بین دولتها وجود داشته باشد این نوع رفتارها اهمیت خاصی پیدا میکنند11.
سوءبرداشت و محاسبات اشتباه نیز در روند وقوع جنگ اهمیت زیادی دارند12. دولتمردان گرایش دارند تا برداشت نادرستی درباره نه فقط توازن قابلیتهای نظامی بلکه همچنین اراده دشمن برای ادامه جنگ داشته باشند. دولتمردان همچنین ممکن است درباره تاثیر جنگ بر یکپارچگی جمعیتی دشمن و نیز روحیه و کارآمدی نیروهای نظامی خودی نیز اشتباه محاسباتی انجام دهند. شاید بتوان گفت که اعتماد به نفس نظامی بیش از حد یکی از شرایط ضروری برای وقوع اغلب جنگهایی بوده است که در نهایت آغاز کننده آن بازندهاش نیز بوده است. این چارچوب نظری و چشمانداز تاریخی، شالودهای را برای تفسیر علل جنگ ایران و عراق و تحلیل استلزامات آن بر کاوش کلی نظری علل جنگ، فراهم میسازد.
علل جنگ ایران و عراق
صدام حسین و جستجوی برتری
کسب جایگاه برتری برای عراق در خلیج فارس و جامعه عربی، برای سالهای متمادی یکی از اهداف عمده صدام حسین بود13. توان بالقوه عراق برای تبدیل شدن به قدرت برتر در منطقه و جانشینی مصر به عنوان کشور عربی پیشرو بر عوامل متعدد جمعیتی، اقتصادی و نظامی ابتنا داشت. جمعیت تقریبا 14 میلیونی عراق به جز مصر از هر کشور عربی صادر کننده نفت بیشتر بود و بخش اعظم جمیعت آن نیز عمدتا از افراد باسواد و طبقات متوسط تحصیلکرده و فنسالار تشکیل میگردید. قبل از آغاز جنگ عراق با صادرات 3.5 میلیون بشکه نفت در روز، دومین تولید کننده عمده اوپک بود و سالانه 23 میلیارد دلار از این طریق درآمد داشت. اکتشافات نفتی در عراق تقریبا محدود بود ولی به نظر میآمد که عراق پس از عربستان سعودی، دومین ذخایر عظیم نفت خام را در منطقه را در اختیار دارد. در نهایت اینکه، نیروهای نظامی عراق بیشتر از هر کشور عربی دیگر منطقه و تقریبا برابر با ایران بود.
از سوی دیگر صدام حسین از جایگاه سردمداری خود اطمینان خاطر داشت و کنترل شدیدی نیز بر ارتش اِعمال میکرد. سیاستهای داخلی رژیم سوسیالیست بعث نیز به استحکام کنترل وی یاری میرسانید. در حالیکه درآمدهای عراق به طور چشمگیری افزایش مییافت نرخ تورم به 12 درصد محدود شده بود. برخلاف دیگر کشورهای عربی صادرکننده نفت در منطقه خط مشیهای توزیعی عراق از شکلگیری طبقه فرادست ثروتمند ممانعت به عمل میآورد. توسعه اقتصادی، خانهسازیهای انبوه، نوسازی کشاورزی، و ایجاد صنایع پتروشیمی و فولاد را ممکن میساخت. صدام حسین همچنین درصدد بود تا به واسطه تاسیس یک نهاد پارلمانی یعنی مجلس ملی، جاذبه سیاسی خود را بیشتر نماید. این ملاحظات رویهمرفته وی و دیگران را متقاعد ساخت که قدرت عراق به نحو فوقالعادهای افزایش یافته است. «کلودیا رایت»[5] در سال 1979 از عراق به عنوان یک «قدرت جدید» در منطقه نام برد؛ و «ویلیام کوآندت»[6] در اوایل سال 1980 چنین ارزیابی نمود که «قطعا در دهه 1980 عراق قدرت مسلط منطقه خلیج [فارس] خواهد بود»14.
سیاستهای شخص صدام نیز آشکارا برای ارتقای جایگاه عراق در خاورمیانه طراحی شده بود. وی افزایش قدرت نظامی عراق از جمله تدوین یک برنامه هستهای را مهندسی نمود که عراق را به تنها دولت عربی مبدل میساخت که توان مقابله با توان اتمی اسرائیل را داشت. وی با برگزاری دو کنفرانس پانعربیستی، اعراب را در برابر پیمانهای کمپ دیوید به صف کرد. نشست بغداد در نوامبر 1978 مانع از این شد که کشورهای میانهروی عربی از صف مقاومت متحد عربی خارج شوند و همین امر پرستیژ دیپلماتیک عراق را بیشتر کرد. صدام حسین به واسطه مشارکت عراق در سازمان آزادیبخش فلسطین، جبهه آزادیبخش عرب، و حمله به کیبوتص میسگاوام[7] در شمال اسرائیل در آوریل 1980 تلاش داشت تا در منازعه اسرائیل –فلسطینیان عرض اندام نماید. مهمتر اینکه وی موضع رادیکال رژیم سوسیالیستی بعث در جهان عرب را تعدیل ساخته و لفاظیهای انقلابی خود علیه سلاطین عربی را متوقف نمود. این موضع جدید از یک پیشنهاد رهبری دیگر در فوریه 1980 هویدا بود چرا که صدام حسین در آن موقع، منشور ملی عربی را اعلام نمود. این منشور از کلیه اعراب میخواست تا در حل منازعات خود از زور اجتناب کنند و همین امر به خودی خود تغییر چشمگیری در لفاظیهای انقلابی پیشین بغداد را نشان میداد. دوری فزاینده عراق از اتحاد شوروی، فاصلهگیری از دوستان تروریست سابق خود، و پشتیبانی از کمک خارجی به ویژه به اردن، جایگاه پیشین بغداد به عنوان طردشدهای از میان اعراب میانهرو را بهبود بخشید. این میانهروی به مسائل اقتصادی همانند میزان و بهای تولید نفت کشیده شد که عراق را هر چه بیشتر با اولویتهای عربستان سعودی همراه میساخت. صدام همچنین تلاش کرد تا به عنوان یک پل ایدئولوژیک میان اعراب میانهرو و رادیکال عمل نموده و نقش رهبری را در بین غیرمتعهدها به دست بیاورد ولی در این امر ناموفق بود.
تحمیل قدرت عراق بر ایران، جزئی از دغدغه پرستیژ صدام حسین در میان اعراب، و مهمترین عامل در تبدیل شدن به قدرت نظامی برتر در خلیج فارس به شمار میآمد. در واقع، لفاظیهای بغداد راجع به مسائل ارضی موافقتنامه الجزایر در ابتدا شماری از ناظران را بر آن داشت که اصلاح مفاد ارضی این توافقنامه را انگیزه اصلی عراق برای آغاز جنگ بدانند. چشمپوشی اجباری از کنترل کامل بر آبراهه شطالعرب، تحقیر بزرگی بر پرستیژ رژیم بغداد محسوب میشد15. این حس حقارت فراتر از عراق به میان دیگر کشورهای عربی نیز کشیده شد و نمادی از تسلیم شدن اعراب در برابر همسایه قویتر ایرانیشان بود. افزون بر این، شکستهای پیاپی از اسرائیل بیشتر به این احساس حقارت دامن میزد. تجلیل اعراب از موفقیتهای اولیه عراق به عنوان بزرگترین پیروزی نظامی بر ایرانیها پس از نبرد قادسیه در سال 637 میلادی، اهمیت غرور عربی به مثابه یکی از نیروهای محرکِ این منازعه را نشان میدهد.
گرچه پیروزی عراق از بازگشت هژمونی ایران به منطقه جلوگیری کرده و میتوانست عراق را به جایگاه برتر در این منطقه و جهان عرب برساند، ولی این مسائل نمیتواند به تنهایی تصمیم صدام برای آغاز جنگ را توضیح دهند. در واقع موضع اولیه بغداد نسبت به دولت بازرگان، دوستانه بود. در واقع پس از اینکه نظام [امام] خمینی به سوی سیاست کلی صدور بنیادگرایی اسلامی خود به دیگر کشورهای منطقه و به ویژه حمایت از ناآرامی در میان شیعیان عراقی چرخش پیدا کرد، درخواست عراق برای حل و فصل اختلافات مرزی نیز آغاز شد. رژیم بغداد اعلام کرد که عدم پذیرش موافقتنامه 1975 الجزایر از سوی آن اساسا بر سرباززنی تهران از عدم مداخله در امور داخلی آن مبتنی بود و نه مسائل ارضی. علاوه بر این، برخلاف مساله عدم مداخله در امور داخلی، مطالبات ارضی عراق به عنوان شرایط پایان دادن به مخاصمات تشدید میشدند. کشمکشهای ارضی از جمله در مورد شطالعرب، بیشتر بهانه جنگ بودند تا علت آن. از این رو برای درک کامل انگیزههای صدام بایستی تهدید فرضی برای ثبات سیاسی داخلی عراق و رژیمهای میانهروی منطقه از جانب ایران انقلابی را نیز مدنظر قرار دهیم.
تهدید انقلابی برای عراق و خلیج فارس
انقلاب ایران برای سران عربی کشورهای خلیج فارس یک زنگ خطر بود زیرا ماهیت مردمی و شیعی آن رژیمهای سُنّی را مورد تهدید قرار میداد. از نظر سران عرب و به ویژه سلاطین محافظهکار که رژیمهای خودکامهشان از بسیاری جهان شبیه رژیم شاه بود، انقلاب ایران آسیبپذیری بالقوه حاکمیت آنان در برابر بنیادگرایی اسلامی و نارضایتی اجتماعی را نشان میداد. اسلام بنیادگرا در پیوند با شیعهگرایی مبارزهجویانه، تهدیدی برای رهبریت سنّی سلاطین و همچنین رژیم سکولار بعث در بغداد محسوب میشد.
وفاداری شیعیان در کشورهای عربی خلیج فارس نیز خود یک نگرانی به شمار میآمد. شیعیان در عراق و بحرین، اکثریت و در قطر، ابوظبی، عمان، و عربستان سعودی (در استان شرقی) اقلیت قابل توجهی را تشکیل میدهند16. شاید عراق بیشترین هراس را از انقلاب ایران داشت. اکثریت شیعه عراق، از مدتها قبل انزجار خود از جایگاه فرودست سیاسی و اقتصادیاش درون نخبگان اکثرا سنّی را نشان داده و همچنین در گروههای ایدئولوژیک و فرقهای نسبتا شبیه با مخالفان شاه سازماندهی شده بود17. دهها هزار شیعه در دهه 1970 از عراق تبعید شدند. در مورد برداشت بغداد از انقلاب ایران و معنای آن برای شیعیان عراق تردید چندانی وجود نداشت. همانطور که «ای. اچ. اچ. عبیدی»[8] اذعان داشت «حکومت عراق علیرغم ژست سکولارش، جنبش ملی ضدشاهنشاهی در ایران را به مثابه یک خیزش شیعی که میتوانست تاثیر عظیمی در عراق داشته باشد، تفسیر میکرد»18. در واقع، پیروزی انقلاب ایران، نوعی حمایت از جنبشهای معارض و فعالان حامی [امام] خمینی نه تنها در عراق بلکه در کویت، بحرین، و عربستان سعودی قلمداد میشد. پس از شکلگیری نظام [امام] خمینی، همدلی داخلی در ابتدا مانع از انتقاد علنی سران کشورهای مذکور از انقلاب ایران میشد گرچه آنها در خفا هراس خود را پنهان نمیساختند 19. به دنبال درگرفتن جنگ، ترس از تصاعد آن و به ویژه هراس از حملات ایران به تاسیسات نفتی آسیبپذیر نفتی خلیج فارس، مانع از ابراز حمایت آشکار اعراب میانهرو از عراق میشد. ملک حسین شاه اردن که عدم آسیبپذیریاش از تهدیدات نیروی هوایی ایران آزادی خاصی به وی میداد، این جنگ را منازعهای بین رژیم تهران و تمامی کشورهای عربی خلیج فارس معرفی میکرد که عراقیها در خط آن مقدم قرار داشتند20.
ماموریت توسعهطلبانه نظام ایران انقلابی، هراس اعراب را بیشتر نیز میکرد. هدف صدور انقلاب و تاسیس جمهوریهای اسلامی جدید، به ویژه در عراق به سرعت به منزله برنامههای آشوبسازی تعبیر گردید. سخنپراکنیهای رادیویی از اهواز و تهران از پاییز 1979 آغاز شد و از بهار 1980 صدور انقلاب به خط مشی اعلانی حکومت ایران مبدل گردید. اقدامات تروریستی از جمله حمله به [طارق] عزیز معاون نخست وزیر عراق اساسا از فعالیتهای حزب الدعوهی مورد حمایت ایران بود؛ ترور و حمله به مراکز پلیس، دفاتر حزبی و یگانهای ارتش [عراق] جزو این فعالیتها به شمار میآمدند. حمادی وزیر خارجه عراق در تلاش برای توجیه حمله عراق در شورای امنیت سازمان ملل در 5 اکتبر 1980، بر نقش حزب جمهوری اسلامی در دامنزدن به آشوبهای شیعی به عنوان نگرانی عمده بغداد اصرار میورزید:
بازرگان از نخست وزیری استعفا داد و یزدی نیز همراه با وی از وزارت خارجه رفت، و این امر عرصه را برای [امام] خمینی و هواداران وی خالی کرد. در آن زمان، [امام] خمینی با تصمیم به صدور انقلاب به عراق و منطقه خلیج عربی [فارس] از اغراض واقعی انقلاب اسلامیاش پرده برداشت. این تصمیم حتی از طریق براندازی، خرابکاری و تروریسم توسط به اصطلاح جندالامام – سربازان امام، مبارزان حزب الدعوه- به مرحله ساقط کردن حکومت ما نیز کشیده شد. ما در سرتاسر کشور خود به ویژه در مناطق مرکزی و جنوبی شاهد افزایش اقدامات خرابکارانه و تروریستی بودیم.
سخنان دکتر حمادی نشانگر انگیزه اولیه بغداد برای جنگ بود: خاتمه دادن به کمکهای ایران به شیعیان ناراضی عراقی. در حالیکه هر نوع چالش شیعی یا بنیادگرا نمیتوانست به سرعت باعث سقوط رژیم بعثی شود، ولی عراق در مورد تهدید بلندمدت اشتباه نمیکرد. به ویژه پس از ناکامی اقدامات آشتیجویانه در تابستان 1979 و سلطه حزب جمهوری اسلامی، هیچ دلیلی مبنی بر کاهش نهایی تهدید براندازی وجود نداشت. همانطور که «عدید دویشه»[9] اذعان دارد «گرچه این گروهها در حال حاضر تهدیدی برای صدام حسین نیستند، ولی بیقراری فزاینده در میان جمعیت شیعی به دنبال انقلاب [امام] خمینی، مشکل طولانی مدت تهدید کنندهای را ایجاد خواهد کرد»21.
زمان افزایش ناآرامیها در عراق که با اقدامات ایران برای تحریک عمومی توام بود، شواهد بیشتری را راجع به پیشبینی عراقیها در مورد تهدید انقلابی از جانب ایران ارائه میدهد. بیانات آیتالله روحانی[10] در مورد الحاق بحرین و صدور انقلاب به سرتاسر خلیج فارس موجب شد تا وزیر دفاع عراق بلافاصله به کشورهای خلیج فارس سفر کرده و در مورد حمایت عراق به آنان اطمینان دهد. در ماه اکتبر و پس از تظاهرات شیعیان در عربستان سعودی، کویت و بحرین، صدام حسین اولین هشدار واقعی خود را به تهران داد: «عراق از همه توان خود علیه کسانی که بخواهند حاکمیت کویت یا بحرین را نقض کرده یا به مردم یا سرزمین آن ضربه بزنند، استفاده خواهد کرد؛ این مساله کل خلیج [فارس] را دربرمیگیرد» 22. در همان ماه پس از حمله به کنسولگریها و سفارتخانه عراق، صدام روابط دیپلماتیک را قطع کرده و صدور انقلاب را دلیل این امر معرفی کرد. پس از درگیریهای مرزی متعدد، عراق خوزستان را مورد تهاجم قرار داد.
از این رو عراق از حمله نظامی خود به ایران دو هدف عمده را مدنظر داشت. اول، بازیابی کنترل بر شطالعرب و از این رهگذر کسب موقعیت برتر در خلیج فارس و جامعه عربی؛ و دوم، پایان دادن به تحریک جنبشهای شیعی در عراق و دیگر کشورهای عربی منطقه توسط ایران. این دو هدف بطور متقابل تقویت کننده یکدیگر بودند. در صورتی که ایران به ایجاد تهدید برای ثبات داخلی و حکومت حزب بعث در عراق ادامه میداد، رژیم عراق نمیتوانست قدرت و پرستیژ خود را افزایش دهد. در عین حال، موفقیت عراق در متوقف ساختن اقدامات ایران برای صدور انقلابش، و شاید حتی سرنگون کردن نظام [امام] خمینی، بیتردید عراق را به جایگاه برتر در جهان عرب رسانده و شاید هم آن را به قدرت مسلط در خلیج فارس تبدیل مینمود.
در حالیکه دو هدف مذکور یکدیگر را تقویت میکردند، این تحلیل ما را به سوی این نتیجه رهنمون میشود که پایان دادن به آشوبهای شیعی و تهدیدِ ثبات رژیم بعث، اولویت اصلی بغداد بود. همانطور که عدید دویشه استدلال میکند «خشم سردمداران عراق از اقدامات مستمر ایران برای برانگیختن شیعیان عراق علیه حکومت بعثی، علت علت اولیه جنگ بود»23.
شرایط سیاسی، دیپلماتیک و نظامی منطقه خلیج فارس، اقدامات صدام حسین برای رسیدن به اهدافش را تسهیل مینمود. دیگر کشورهای عربی منطقه نیز از انقلاب ایران میترسیدند ولی فاقد ابزارهای لازم برای مقابله با آن بودند. عراق که این توانایی را در اختیار داشت، به تدریج رادیکالیسم خود را تعدیل کرد، و از انزوای سیاسی خود خارج گردید. اعراب نیز برای مهار انقلاب اسلامی و ترویج میانهروی در منطقه، به عراق نیاز داشتند. عراق هم برای اقدامات خود علیه ایران و پیشبرد آمال سردمداری خود در منطقه، به پشتیبانی دیپلماتیک و اقتصادی اعراب نیازمند بود. از این رهگذر، صدام حسین از همان ابتدا به دفاع از مواضع اعراب پرداخت. عراق همراه با سعودیها، در راستای مقابله با تهدید بنیادگرایانه از جانب نظام انقلابی تهران، نقش برجستهای در سازماندهی حکام خلیجفارس به سوی ترتیبات امنیتی دسته جمعی ایفا نمود. در حالیکه پادشاهیهای عربی خلیج فارس در تابستان 1979 توافقات امنیتی متقابلی را تدوین میکردند، تشریک مساعی عراق با عربستان سعودی، راه را برای روابط امنیتی عراق با دیگر دولتهای خلیج فارس هموار ساخت. عراق و عربستان منازعه مرزی خود که مانع از روابط نزدیکتر میشد را به سرعت حل و فصل نمودند. به دنبال آن عراق وارد موافقتنامهای در خلیج فارس راجع به پیگرد تروریستها شد. در تابستان و پاییز 1979 مقامات ارتش عراق برای تدوین توافقات امنیتی مفصل دوجانبه در عربستان حضور یافتند24.
در بهار 1980 و به دنبال وخیمتر شدن روابط ایران و عراق، عراق روابط امنیتی خود با دیگر کشورهای عربی را مستحکمتر ساخت. در ماه می، شاهزاده الصباح از کویت، و حسین شاه اردن از بغداد دیدن کردند، و به دنبال آنان، امیر راسالخیمه و فرستاده ویژهای از امارات متحده عربی نیز وارد عراق شدند. فرستادههای ویژه بغداد نیز از توافقات امنیتی با کشورهای عربی منطقه اطمینان حاصل نمودند. در ماه آگوست صدام حسین به عنوان رئیس جمهور عراق اولین بار به عربستان سفر کرد. در بیانیه رسمی این سفر، «وضعیت کنونی جهان اسلام» به عنوان کانون تمرکز آن اعلام شد که نوعی اشاره آشکار به ایران محسوب میگردید.
به دنبال این دیدار، اقدامات دیپلماتیک گسترش بیشتری یافت. علیرغم سکوت ظاهری دولتهای عربی خلیج فارس، شواهدی وجود دارد که نشان میدهد آنان از برنامههای نظامی عراق باخبر بوده و آن را تایید کرده بودند. همانطور که کلودیا رایت اذعان دارد «دیپلماسی عراق در سال 1980، نوعی توافق عربی را ایجاد کرد که حمایت عربستان سعودی، اردن و کشورهای کوچکتر عربی منطقه از اقدام نظامی عراق علیه ایران را به دنبال داشت»25. پس از درگرفتن جنگ، کشورهای عربی دیگر آمادگی زیادی برای ارائه کمکهای دیپلماتیک، اقتصادی و لجستیک به عراق داشتند.
این وعدهها (یا حداقل انتظار) پشتیبانی دیپلماتیک و اقتصادی از جانب ائتلاف عربی، نقش مهمی در تصمیم عراق برای آغاز جنگ داشت. در نبود این نوع حمایتها، دورنمای پیروزی عراق و فشار آوردن به ایران، تا حدود زیادی کمرنگ میشد و آرزوی برتری صدام در جهان عرب نیز صرفا یک توهم میبود. دقیقا به همین دلیل، صدام تلاش فراوانی برای شکلدهی به یک ائتلاف دیپلماتیک انجام داد. از این رهگذر، توقع عراق از حمایت کشورهای ثالث، شاید یکی از شرایط ضروری برای آغاز جنگ بود.
ضعف و فرصت
دو عامل دیگر همراه با هم، فرصت بیشتری برای جنگ ایجاد کرده و افزایش هزینههای مورد انتظار ناکامی در توسل به زور را موجب گردید. اولین عامل عبارت بود از تصور ضعف نظامی ایران و خلاء قدرت ناشی از آن در منطقه خلیج فارس. ارتش ایران به واسطه سیاسیشدن آن در نظام انقلابی و پاکسازی، سازماندهی مجدد، ترک خدمت و قطع کمکهای تسلیحاتی آمریکا، تا حدود زیادی تحلیل یافته بود. در همین اثناء و در سال 1979 مخارج ارتش عراق به 2 میلیارد دلار در سال (13 درصد از تولید ناخالص ملی آن) افزایش یافته بود و از این رو سردمداران عراق به این باور رسیده بودند که قویترین نیروی نظامی منطقه را در اختیار دارند. از سوی دیگر آنان فکر میکردند که ایران بدون درآمدهای نفتی خوزستان نمیتواند در برابر یک اقدام جنگی مقاومت نماید. ایران که در سپتامبر 1980 فقط 12 میلیارد دلار ذخیره ارزی داشت، به دنبال آغاز انقلاب با کاهش چشمگیری در درآمدهای نفتی مواجه و وادار شده بود تا بیش از نیمی از بودجه ملی 40 میلیارد دلاری خود را از طریق کسری تامین نماید. عراق در آغاز جنگ به ذخایر مالی 35 میلیارد دلاری خود مباهات میکرد که برای تامین مالی چندین ساله برنامههای اجتماعی و اقتصادی آن حتی بدون درآمدهای نفتی هم کافی بود. همانطور که قبلا نیز اشاره شد، صدام حسین از کمکهای مالی و لجستیک همسایههای محافظهکارش از جمله 20 تا 30 میلیارد کمک بلاعوض و وام بدون بهره، اطمینان خاطر داشت.
از این رو عراق برای دستیابی به اهدافش به قابلیتهای نظامی و مالی خود اطمینان داشت. برنامه عراق عبارت بود از اشغال تاسیسات نفتی خوزستان، محروم کردن نظام تهران از منابعی که به شدت بدانها نیاز داشت، و وادار ساختن آن به مذاکره یا در صورت امکان سرنگون کردن آن. کلودیا رایت در مورد اهداف بغداد اینگونه مینویسد:
عراق در عین پیشنهاد مذاکره، به اقدام نظامی محدودی دست یازید. تهاجم همهجانبه به ایران هرگز متصور نمیشد. طرح اشغال خوزستان که کشورهای عربی نیز با آن توافق داشتند، به عنوان آخرین مرحله تصاعد جنگ مطرح شده بود. بنا به طرح کلاسیک کلاوزویتسی[11] که مقامات ارشد نظامی عراق در مصاحبههایشان از آن دم میزدند … این جنگ، ادامه سیاست مذاکرات مرزی با ابزار یک اشغال نظامی بود. 26
ایرانِ تضعیف شده و خلاء قدرت در خلیج فارس، این فرصت را در اختیار عراق میگذاشت تا کشمکشهای ارضی موجود را حل و فصل و تحریک شیعیان را متوقف نموده، و جایگاه برتر را در منطقه به دست بیاورد. وسوسه جنگ نیز هر لحظه بیشتر میشد زیرا صدام حسین مطمئن نبود که این فرصت همواره فراهم باشد. سلطه گروههای روحانی بر حزب جمهوری اسلامی در تهران و تحکیم مستمر قدرت آنها، امید چندانی برای صدام و دیگر سران عربی خلیج فارس نمیگذاشت که با روی کار آمدن افراد میانهروتر در ایران، تحریک شیعیان خاتمه پیدا کند. در ماه جولای 1980 نیز به دنبال ناکامی کودتای نظامی، چالش جدی چندماهه برای جنبش انقلابی پایان یافت. این امر عراق و دیگر سران عربی خلیج فارس را مجاب کرد که در نبود مداخله خارجی، مخالفان داخلی توان سرنگونی نظام [امام] خمینی را ندارند و اینکه فرسایش ملی و نظامی ایران به واسطه کشمکشهای داخلی آن در حال فروکش کردن است؛ و از این رو هر نوع تاخیر در اقدام نظامی علیه ایران تنها میتواند هزینه و خطر آن را افزایش دهد. از شوربختی صدام حسین و عراق این محاسبات عقلانی، به واسطه سوء برداشت-هایی بنیادین، اشتباه از آب درآمده و منجر به آغاز جنگ غیرمصلحتآمیزی شدند که فقط بیثباتی بیشتر منطقه در طی سالهای بعدی را به دنبال داشت.
سوءبرداشتها
عراق درباره قدرت نظامی ایران و نسبت بالقوه توان نظامی خود با آن، اراده نظام [امام] خمینی برای ادامه جنگ علیرغم شکستهای اولیه، و تاثیر جنگ بر جامعه و سیاست ایران تصور نادرستی داشت. این سوءبرداشتها بسیار حیاتی بودند، زیرا بدون آنها احتمال بسیار اندکی وجود داشت که صدام حسین جنگ را آغاز نماید.
عراق از همان اعتماد به نفس نظامی بیش از حدی رنج میبُرد که در طول تاریخ ویژگی بسیاری از کشورهای در آستانه جنگ میباشد. عراق قابلیت نیروی هوایی ایران و توان آن برای حمله به اهداف مهم در عراق را بسیار دست کم گرفت. علاوه بر این صدام ارتش ایران از جمله روحیه، تجهیزات و ذخایر آن برای یک جنگ طولانی مدت را نیز دست کم گرفته بود27. محاسبات اشتباه سیاسی عراق نیز به همین اندازه مهم بودند. در حالیکه که عراق انتظار داشت تا با آغاز جنگ، جامعه متفرق ایران از هم بگسلد، روحیه ارتش آن درهم بشکند و شاید هم نظام [امام] خمینی سرنگون گردد؛ ولی جنگ در عمل تاثیر معکوسی برجای گذاشت، جامعه ایران را یکپارچه ساخته و روحیه انقلابی که [امام] خمینی را به قدرت رسانده بود را دوباره شعله ور کرد. همانند دیگر مهاجمان خارجی در طول تاریخ، عراق نیز با ارتش برانگیخته شدهای روبرو شد که برای دفاع از سرزمین و انقلاب خود تا سرحد جان آماده نبرد بود. علاوه بر این برخلاف انتظار عراقیها، اعراب خوزستان از آنان استقبال نکرده و به آنان یاری نرساندند. فشارهای سیاسی که عراق انتظار داشت تا ایرانیها را وادار به تسلیم و امتیازدهی نماید، در عوض اراده و عزم ملی آنان را نه تنها برای بیرون راندن مهاجمان بلکه تا حد سرنگون ساختن رژیم عراق افزایش داد.
برآورد بیش از حد عراق از توان خودی نیز به همان اندازه اهمیت داشت. نیروهای عراقی از تجربه نظامی محدود و آموزشهای ضعیفی برخوردار بودند28. کارآمدی نیروهای شیعه تحت فرماندهی افسران سُنّی برای نبرد در یک قلمرو شیعی علیه یک انقلاب شیعی نیز جای تردید داشت. تاکتیکهایی که برای مقابله با کردها تدوین شده بود، در برابر یک ارتش ملی همانند ارتش ایران بسیار ناکارآمد نشان دادند. دولت و ارتش سیاستزده و به شدت تمرکزگرای عراق این محدودیتها را نادیده انگاشته بود. از این رو به قول آنتونی کردزمن[12] «عراق با حریفی وارد جنگ شد که به واسطه ضعف سیاسی فلجکننده خود، آن را زمینگیر میپنداشت» 29.
نتیجهگیری
عراق با آغاز جنگ علیه ایران، به دنبال چیزی بود که آن را برای از بین بردن تهدید جدی و در عین حال پیشبرد اهداف بلندمدت خود، فرصت مناسبی میدانست. این تهدید از انقلاب اسلامی در ایران و تلاشهای مستمر نظام [امام] خمینی برای صدور آن انقلاب ناشی میگردید. صدام حسین اقدامات ایران برای برانگیختن منازعه انقلابی و قومی را تهدید چشمگیری برای رژیم سکولار و رهبری شخص خود میدانست. این اقدامات همچنین ثبات سیاسی داخلی دیگر کشورهای خلیج فارس و از این رو ثبات کل منطقه را تهدید مینمود. از سوی دیگر با تحکیم قدرت روحانیون به دنبال افول مخالفتهای داخلی و احیای ارتش ایران از زیادهرویهای اولیه انقلاب، این تهدیدات میتوانست بیشتر نیز شود. با افزایش تهدید سیاسیِ مورد حمایت ارتش ایران، فرصت ایجاد شده به واسطه ضعف موقتی نظامی، سیاسی و اقتصادی ایران، صدام را به شدت به سوی خود جذب مینمود.
این جنگ همچنین میتوانست منافع ملی و فردی دیگری را نیز ارتقا دهد که پرستیژ مهمترین آنها به شمار میآید. این جنگ میتوانست موافقتنامه تحقیرآمیز الجزایر را تغییر داده و از این رهگذر جایگاه تاریخی عراق به عنوان قدرت برتر خلیج فارس را تصحیح نماید. افزون بر این، عراق با شکست دادن دشمن سنتی ایرانی، قادر میشد تا به واسطه از بین بردن یک منبع تهدید عمده انقلابی برای کلیه رژیمهای عربی، منافع پانعربیستی خود را نیز پیش ببرد. از این رو، صدام امیدوار بود تا موقعیت برتری برای عراق در جهان عرب کسب کرده و پرستیژ فردی و قدرت خود در داخل عراق، و میان اعراب و کشورهای غیرمتعهد را به نحو چشمگیری افزایش دهد.
این اهداف بهطور متقابلی تقویت کننده همدیگر بودند. درحالیکه رژیم بغداد و دیگر رژیمهای عربی از درون تضعیف میشدند عراق نمیتوانست به جایگاه برتر به عنوان یک قدرت نظامی در خلیج فارس و یا به منزله یک قدرت عربی برجسته دست پیدا کند. سازگاری حکام عربی با نظام انقلابی ایران یا سرنگونی و جایگزینی آنان با رژیمهای بنیادگرا بهطور چشمگیری میتوانست صفبندیهای دیپلماتیک و توازن قوای منطقهای را تغییر دهد. این امر هم به نوبه خود میتوانست تهدید نظامی و سیاسی برای رژیم بغداد دربرداشته باشد. از سوی دیگر عراق نیز بدون پشتیبانی دیپلماتیک و اقتصادی رژیمهای عربی نمیتوانست راجع به شکست دادن ایران یا وادار ساختن آن به پذیرش خواستههای سیاسی خود اطمینان حاصل کند.
علیرغم این اهداف و فرصتها، باز هم بدون سوءبرداشتها و محاسبات غلط سرنوشتساز عراق، این جنگ نمیتوانست به وقوع بپیوندد. در واقع عراق قابلیتهای نظامی ایران را نسبت به خود، تاثیرات یکپارچهساز جنگ بر جامعه ایرانی، پیامدهای نظامی شور انقلابی، و اراده نظام [امام] خمینی را دست کم گرفته بود.
مطمئنا عوامل کلیدیِ منجر به جنگ ایران و عراق برای دانشجویان تاریخ جنگ کاملا شناخته شده هستند: یک ایدئولوژی انقلابی توسعهگرا و تهدید آن برای ثبات سیاسی داخلی و توازن قوای منطقهای، یک ائتلاف محافظهکار برای حفظ وضع موجود، جستجوی قدرت و پرستیژ، و اعتماد به نفس نظامی بیش از حد. درحالیکه بسیاری از متغیرهای فوقالذکر، در این مورد خاص با یکدیگر نوعی درهم تنیدگی دارند، ولی جالب توجه است بدانیم که تهدید اولیه، بیشتر سیاسی بود تا نظامی، پرستیژ هم آشکارا اهمیت بیشتری از اهداف راهبردی و اقتصادی داشت، ترس هم به اندازه جاهطلبی مهم بود، و سوءبرداشتها هم از اهمیت حیاتی برخوردار بودند. در حالیکه این الگوها به هیچوجه قاعده کلی نیستند، ولی به سختی هم نوعی استثنای تاریخی محسوب میشوند. جنگ ایران و عراق این قضیه را بیشتر تایید میکند که نه تحولات انقلابی در سیستم بینالملل و نه توسعه فنآوریهای نظامی نوین نمیتوانند به طور بنیادینی دلایل دست یازیدن دولتها به جنگ را تغییر دهند. از این رو شاید نظریات تدوین شده برای تبیین جنگ قدرتهای بزرگ در گذشته، بتوانند بر جنگ قدرتهای کوچک در عصر حاضر قابل کاربست باشند.
[1] . این مقاله ترجمه ایست از:
Causes of the Iran-Iraq War , By: Jack S. Levy and Mike Froelich, In James Brown and William P. Snyder, eds., The Regionalization of War. New Brunswick, NJ: Transaction Books, 1985. Pp. 127-143.
[2] . پژوهشگر مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
[3] . لازم به ذکر است که این مقاله در سال 1985 یعنی در بحبوحه جنگ ایران و عراق و قبل از فروپاشی اتحاد شوروی منتشر شده است (مترجم).
[4] . Thucydides
[5] . Claudia Wright
[6] . William Quandt
[7] . Kibutz Misgavam
[8] . A.H.H. Abidi
[9] . Adeed Dawisha
[10] . Ayatollah Rhouhani
[11] . Clausewitzian
[12] . Anthony Cordesman
منبع: علل وقوع جنگ ایران و عراق، جک اِس. لِوی و مایک فروئلیچ، مترجم: یعقوب نعمتی وروجنی، نگین ایران، فصلنامه تخصصی مطالعات دفاع مقدس، سال دهم، شماره سی و هفتم، تابستان 1390، صص 132 – 117.
مطالب مرتبط