مقاله زندگینامه حکیم سنایی غزنوی

مقاله زندگینامه حکیم سنایی غزنوی به بررسی زندگی، آثار و اندیشه‌های این شاعر و عارف برجسته اواسط قرن پنجم و اوایل قرن ششم هجری قمری می‌ پردازد. حکیم سنایی، متخلص به سنایی، در سال 473 هجری قمری در غزنین به دنیا آمد و در سال 535 هجری قمری درگذشت. او دوران جوانی‌اش را به مدح سلاطین و خوشگذرانی سپری کرد، اما پس از تحولی روحی، به عرفان و زهد روی آورد. آثار او شامل اشعار عارفانه و حکیمانه است که با سبک خاصی نوشته شده و تأثیر عمیقی بر شاعران و عرفای بعدی داشته است. سنایی در آثارش به انتقاد از ظاهربینی و ریاکاری پرداخته و بر اهمیت کار و کوشش تأکید کرده است.

حکیم سنایی غزنوی

مقدمه

حکیم ابوالمجدبن آدم متخلص به سنایی شاعر و عارف نامدار اواسط قرن پنجم و اوایل قرن ششم ه.ق. به احتمال زیاد درسال 473 ه.ق درغزینن به دنیا آمد وچنان که اثر تذکره نویسان نوشته اند واز ابیات اودرمنظومه حدیقه الحقیقه نیز برداشت می شود 62 سال بعد درهمان دیار درگذشت .وی هم دوره با مسعودبن ابراهیم فرزند نیل بهرام شاه غزنوی بود پدرش آدم از خاندان شریف وبزرگ بوده است وبه نوشته جامی شاعر وعارف قرن 9 در «نفحات الانس » با پدر شیخ «رضی بن لالا» که از دانشمندان وبزرگان عرفان بود نستبی داشته ونیز معلم فرزندان «ثقه الملک طاهربن علی » وزیر معروف بوده است . سنایی چه در روزگار خودوچه درسده های بعد همواره مورد تجلیل ادیبان گوناگون قرار گرفته وپس از مرگ نیز اقتدار بسیار برخودار بوده است بسیاری از شعرای معاصر او واعصار بعدی اورا درردیف عنصری،معزی ،رودکی و گاه برتر ازآنان برشمرده اند.

سید الدین محمد عوضی «تذکرة معروف لباب الباب در وصف اوآورده است :‌« استاد الحکما ،‌ختم شهدا ،‌عبد الدین آدم السایی الغزنوی ؛سنایی که در دیده ی حکمت روشنایی بود ودرحدیقه ی بینایی سنایی ؛ قلب او همه انس بود ، به قلب انس (سنا)‌منصور شد ؛ ازقله بحر خاطرخود گنج ها نهاد وبدست بیان برجهانیان گوهر پاشید جامی در «نفحات الانس » درباره ی سنایی چنین نوشته است :« حکیم سنایی غزنوی قدس ا.. تعالی روحه ( که ) کنیت ونام وی ابوالمجد ودین آدم است.

ازکبرای طایفه ی صوفیه است وسخنان وی را به استشهاد درمصتفات خودآورده اند وکتاب «حدیقه الحقیقه » برکمال وی درشعر وبیان اذواق ومواجید هرباب معرفت وتوحیه دلیل قاطع وبرهانی ساطع ایست اوازمریدان خواجه یوسف همدانی است …» دولتشاه سمرقندی نیز درتذکره ی الشعرای خود درباره ی سنایی نوشته است :‌« حکیم عارف المجد محدودنن آدم السنایی قدس ا… سره العزیز ، ازبزرگان دین واشراف روزگار است … » مولاناجلال الدین روحی با وجود کمال وفضل خود را از متابعان شیخ سنایی می داند ومی گوید :‌

«عطار روح بود و سنایی دو چشم او ما از سنایی و عطار آمدیم »

و نیز آذر در آتشکده خود گفته است :
«حکیم سنایی دلش منبع عرفان ودانش وجانش مخزن حکمت ، ازحکما ،‌حکیم انوری وخاقانی کمال عقیدت به او داشته اند واز عرفا مولانا جلال الدین روحی نهایت وثوق به او اظهار میکرد .
واقعیت آن است که سنایی درآغاز کار چندی به مدح سلاطین وخوشگذرانی مشغول بود ولی دیری نگذشت که از این روش بیزار شد وبه عالم عرفان روی آورد وازشاهان زور گو دوری کرد وبه قول دولتشاه «ازدنیا ومافیها معرض بود» تاحدی که سلطان بهرامشاه غزنوی می خواست تاهمشیره ی خود را به نکاح شیخ درآورد. اوامتناع نمود وعزیمت حج کرد وبه خراسان آمد.

ارادت خاص به شیخ المشایخ ابویوسف همدانی داشت ودرآن موقع بود که دوسر شعرهجوآمیز وگاه وقیح وی ظاهرا محصول دوره ای ایست که به خدمت سلاطین غزنوری راه یافته با دربارحکومت آشنا شده بود ومانند فرخی سیستانی روزگار را برمداحی وعیاشی می گذراند . تااینکه درآستانه سفر حج وپس از آن ،‌دگرگونی مهمی درحالش پدید آمد وزندگی اش درمسیر دیگری افتاد. خوشگذرانی وعیش ونوش نزد شاهان وبزرگان را کنار نهاد وزهد وعبادت وهم نشینی با مشایخ صوفیه را در پیش گرفت .

نوشیته ی دولتشاه سمرقندی که علت توبه حکیم سنایی راچنین بیان می کند که :‌«… نوبتی درغزنین مدحی جهت سلطان ابواسحاق ابراهیم غزنوی گفته بود وسلطان عزیمت هند داشت به تسخیر قلاع کفار هند وحکیم می خواست به تعجبیل قصیده رابگذراند قصد ملازمت سلطان کرد ودرغزنین دیوانه ای بود که اورا «لای خوار » گفتندی وازمعنی خالی نبود .

همواره در شرابخانه ها درد شراب جمع کردی ودرگلخن ها تجرع نمودی، چون حکیم سنایی به گلخن رسید وقصد گلخن کرد بشنود که «لای خوار» باساقی خود می گوید :‌ پرکن قدحی تابه کوری چشم ابراهیمک غزنوی بنوشیم ساقی گفت که این خطا گفتی چرا که ابراهیم پادشاه عادل وخیر است مذمت اومگوی . دیوانه گفت :‌اومردکی ناخشنود ونا انصاف است. غزنین را هنوز چنانکه شرط است ضبط نکرده ودر چنین زمستانی سرد میل ولایتی دیگر دارد وچون آن ولایت رانیز مسلم خواهد ساخت آرزوی ملک دیگر خواهد کرد وآن قدح را بسته ونوش کرد .

بازساقی را گفت : پرکن قدحی دیگر تابنوشم به کوری چشم سنائیک شاعر ساقی بار دیگر گفت :‌آخر ای یار درباب سنایی مکن که بس مردکی احمق است ،لافی وگزافی چند فراهم آورده ونام شعر برآن بنهاده واز روی طمع هر روز پیش ابلهی ایستاده وخوش آمدی می گوید واین قدر نمی داند که اورا برای شاعری وهرزه گویی نیافرده اند . اگر روز اکبراز او سوال کنید که سنایی به حضرت ماچه آوردی ! چه عذر خواهد کرد ؟ این چنین مدارا جزابله وبو الفضول نتوان گفت.حکیم چون این سخن شنید ازحال برفت وبر اواین سخن کارگر آمدودل ازخدمت مخلوق بگردیدوازدنیا سردشد ودیوان مدح رادرآب انداخت وطریقت انقطاع « زهدوعبادت را شعار خود ساخت.»

تقی الدین اوحدی اصفهانی نیز این داستان رادر«عرفات» نقل کرد.ودرعین حال افزوده است: اما (سنایی) هدایت حقیقی ازخدمت شیخ ابو یوسف همدانی یافت که به خانقاه اورا ازتعظیم کعبه خراسان گفتندی وحکیم بعد از سلوک مرتبه کارش به سرحدمی رسید.که سلطان بهرامشاه غزنویی آرزو کرد که همشیره خود رابه نکاح او آودره به شرف ازدواج وی در رساند مطلقاَ قبول نکرد. ابا نموده ولهذا در حدیقه فرمود :‌

«من نه مرد زن وزر وجاهم بخدا اگر کنم وگر خواهم »
سنایی مانند شیخ عطار، درشمار صوفیانی است که مردم رابه کار وکوشش فراخوانده ومردم را از ظاهر پرستی ،‌درورویی ،‌ریا کاری ،‌مردم آزاری و عوام فریبی برحذر داشته است . وی درمثنوی حدیقه الحقیقه درستایش کار وکوشش می گوید :‌

«از پی کارت آفرید ستند جامه ی خلقتت بریدستند
ملک وملک از کجا به دست آری چون مهمی شصت روزه بیکاری»
ودردیوان خود خطاب به مردم حقیقت جوی چنین می گوید :‌
«سخن کز روی دین گویی ،‌چه عبرانی چه سویانی
مکان کز توجق جویی چه جابلقا به جا بلسا
گر امروز آتش شهرت بکشتی بی گمان رستی
وگرند تفٍ این آتش تراهیزم کند فردا

چو علم آموختی از حرص آنگه ترس کاندرشب
چودزدی باچراغ آید گزیده تر بردکالا

سنایی پس از روی آوردن برجهان عرفان جهانخواران متجاوز وزورگو را مورد انتقاد شدید قرارداد و سعی داشت غرور وخودخواهی شهوت را با اعتراضات وسرزنش خویش بیدار کرند . وتا آن زمان که کسی جرات نداشت شاه ستمگر را نداند سنایی اورا چون چارپایان «مدد افساری»‌می خواند وخطاب به سلطان مستبد وبیدادگر می گوید :‌

«توهمی لافی که هی من پادشاه کشورم پادشاه خود ندای چون پادشاه کشوری؟
درسری کانجا خرد باید همه کبر است وظلم با چنین سر ،‌مدد افساری نه مدد افسری»
هفت کشور دارد او ،من یک دری از عافیت هفت کشور گو تورا ، بگذار بامن یک دری
ودرباره ی واعظان که به هر عمل ناروایی دست می زنند می گوید :
«ای دریده یوسفان را پوستین از راه ظلم باش تا گرگی شوی وپوستین خود دری
تابه خشم وشهوتی برمنبر اندر کوی دین برسرداری اگر چه سوی خود برمنبری

وباز خطاب به سلاطین می گوید :
«توای سلطان که سلطان است خشم وآرزوبه تو
سوی سلطان سلطانان نداری اسم سلطانی
تومانی وبد ونیکت چون زین عالم برون رفتی
نیابد باتو درخاکت نزد مغفوری نه خاقانی
فسانه ی خوب شو آخر چو می دانی که پیش از تو
فسانه نیکوبدگشتند ساسانی وسامانی»

سنایی در جوانی ازغزنین به خراسان سفر کرد وسال ها دربلخ ،‌سرخس ،‌مرو ،هرات ونیشابور اقامت داشت : وی درحدود سال 518 ه.ق به غزنین بازگشت وتاآخر عمر درآنجا ماند .

خود او در مقدمه دیوان می گوید چون به غزنین آمدم یکی ازبزرگان، « خواجه عمید اجمد بن مسعود تیشه » به من پیشنهاد کرد تا اشعار خود را جمع کنم وسروسامانی به آنها بدهم . من خانه ای نداشتم اما آن بزرگ حوایج به مدت یکسال برایم خانه ای فراهم آورد .

سبک و اندیشه

درباره سبک و شیوه سخن سنایی :

کنیه ونام او نه نقل تذکره نویسان ابوالمجد بن آدم بود . واو خود درکتاب حدیقه خویش رابه همین نام خواند. ولی دربعضی قصائد خود راحسن نامید . لیکن تاحدی مسلم است که وی درعصر خود نیز به محدود بن آدم معروف بود ودرهیچ جا جز قصائد خود به نام حسن خوانده نشده واز این رواگرنسبت این قصاید به وی صحیح باشد نام اصلی اوحسن بوده است .

کلمه سنایی که ظاهرا ازسنابه معنی روشنایی گرفته شده نام شعری اوست که درغالب قصاید وغزلیات او وارد شده ودرمواقع خطاب همین کلمه را استفاده کرده وهمدوره ایهایش نیز اورا غالباً به همین اسم خوانده اند . سنایی از گویندگان واستادان بی نظیر فارسی است که لفظ ومعنی رابه درجه کمال رسانیده ودشوارترین معانی را ازجهت تقصیر درعبارات پرورانیدومایه حیرت بزرگان معاصر گردیده وسخن شناسان را دربرابر قدرت طبع وقوت فکر خود خاضع نمود . دست تا اینکه دانایی بزرگ چون جلال الدین مولوی بلخی روحی به حسن بیان وپختگی فکر وی اعتراف نموده او فرماید :

«ترک جوش کرده ام من نیم خام ازحکیم غزنوی بشنو تمام
درالهی نامه گوید شرح این آن حکیم غیب وفخر العارفین »

چنانکه ازمشاهده قصائد سنایی بر می آید وی ابتدا پیرو سبک خرمی ومنوچهری بود ودردیوان این دو بسیار نظر داشته وازابیات ایشان استفاده کرد . اوبه فرخی اظهار عقیده نموده است وغزلهای اوبه سبک فرخی بسیار شبیه وبعضی اشتباه پذیر است ونیز گاهی درروش «مسعود سعد» قصیده می سراید اما دراین قصاید برای او چنان عظمتی نیست زیرا دراین روش ها موسس نبوده است . عظمت شاعر وقتی معلوم می گردد که در فکر ونظم الان معنایی یا درنظم ، اسلوب ،سبک وطبقه ای اختراع نماید نه اینکه به تقلید دیگران فکر کند یا سخن بگوید.هرچند این کار درحد خود مشکل است ،‌فایده ای ندارد تنهااین را می رساند که گوینده برخلاف طبیعت خود می تواند حرف بزند .


فرمت فایل دانلود فرمت فایل: WORD

تعداد صفحات تعداد صفحات: 35

پس از ثبت دکمه خرید و تکمیل فرم خرید به درگاه بانکی متصل خواهید شد که پس از پرداخت موفق بانکی و بازگشت به همین صفحه می توانید فایل مورد نظر خورد را دانلود کنید. در ضمن لینک فایل خریداری شده به ایمیل شما نیز ارسال خواهد شد. لینک دانلود فایل به مدت 48 ساعت فعال خواهد بود.


مطالب مرتبط